قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92 ) أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي (93 ) قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94 )
موسى(عليه السلام) به سوى برادرش هارون رفت و سر و ريش او را گرفت و با عصبانيّت گفت: "اى هارون ! من گفته بودم كه تو جانشين من باش و به اصلاح كار اين مردم بپرداز، چرا وقتى ديدى آنان گمراه شدند از روش من پيروى نكردى و مانع كار آنان نشدى؟ آيا مى خواستى نافرمانى مرا بكنى؟".
هارون در جواب چنين گفت: "اى پسر مادرم ! موى ريش و سرم را مگير ! من با آنان سخن گفتم ولى گوش به سخنم نكردند، اگر من با آنان دست به شمشير مى بردم، عدّه اى طرفدار من مى شدند و عدّه اى هم طرفدار سامرى. آن وقت تفرقه در ميان مردم به وجود مى آمد. مى ترسيدم كه به من بگويى چرا باعث اختلاف شدى".
* * *
موسى(عليه السلام) اين گونه ناراحتى درونى خود را نشان داد، خشم او براى انحراف و بُت پرستى مردم بود، موسى(عليه السلام) با انداختن تورات و حمله به برادرش، مى خواست آن مردم نادان را از خواب غفلت بيدار كند و اين گونه بزرگى خطايى را كه انجام داده بودند، به آنان بفهماند.
موسى(عليه السلام) با اين كار خود، شوك در ميان مردم ايجاد كرد تا آنان زود توبه كنند و از گناه خود پشيمان شوند.
اينجا بود كه موسى(عليه السلام) دست هاى خود را رو به آسمان گرفت و چنين گفت: "بارخدايا ! من و برادرم را ببخش و رحمت و مهربانى خودت را بر ما نازل كن كه تو مهربان ترين مهربانان هستى".
[131] اين دعاى موسى(عليه السلام) نشانه فروتنى او بود، او مى خواست سرمشقى براى ديگران باشد تا آن ها از تو طلب عفو و بخشش كنند.
* * *