کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    اِسراء: آيه ۸۱

      اِسراء: آيه ۸۱


    وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا (81 )
    سپس پيامبر وارد شهر مكّه شد و كنار كعبه آمد، بُت ها را با عصاى خويش به زمين افكند بعد از آن وارد كعبه شد، همه بُت هاى آنجا را هم واژگون ساخت.
    اكنون نوبت بُتى بزرگ بود كه بر بالاى بام كعبه ايستاده بود !
    "هُبَل" !
    بزرگ ترين و مهمّ ترين بُت شهر مكّه !
    اين بُت به شكل انسان بود و از سنگ "ياقوت سرخ" درست شده بود.
    اين بُت همان بُتى است كه در جنگ "احد" مشركان نام او را مى بردند، آن جنگ در سال سوم هجرى روى داد، مسلمانان ابتدا پيروز ميدان بودند، امّا در مرحله دوم جنگ شكست خوردند، آن روز وقتى ابوسفيان احساس پيروزى كرد فرياد برآورد: "اى هبل ! سربلند و سرافراز باشى".
    امروز روز سرنگونى اين بُت است !
    پيامبر بر بالاى بام كعبه رفت، اين بُت آن قدر بزرگ بود كه پيامبر به تنهايى نمى توانست آن را سرنگون كند.
    على(عليه السلام) كجاست؟
    او على(عليه السلام) را صدا زد، على(عليه السلام) به بالاى بام كعبه آمد، پيامبر نشست و از على(عليه السلام)خواست روى شانه هاى او قرار گيرد.
    پيامبر از جا بلند شد، على(عليه السلام) روى شانه هاى پيامبر ايستاد و بُت "هبل" را به پايين انداخت، همان لحظه جبرئيل نازل شد و اين آيه را براى پيامبر خواند: "اى محمّد ! بگو حقّ آمد و باطل نابود شد، همانا باطل سرانجام نابودشدنى است".
    پيامبر با صداى بلند اين آيه را خواند، همه مردم نگاه كردند، هبل جلو چشمشان قطعه قطعه شد، اين مردم سال هاى سال اين بُت را پرستيده بودند، بزرگان مكّه آنان را از خشم او ترسانده بودند، اين مردم چقدر فرزندان خود را به پاى اين بُت قربانى كرده بودند ! اكنون قطعه هاى اين بُت روى زمين افتاده است، مسلمانان مى آيند و به آن لگد مى زنند.
    پيامبر دستور داد تا قطعه هاى اين بُت را نزديك چاه زمزم، كنار درى كه به "درِ بنى شَيبه" نام داشت دفن كنند تا وقتى مسلمانان در طول تاريخ براى طواف كعبه مى آيند، اين بُت را لگدمال كنند. (در ساخت و ساز مسجد الحرام، درِ بنى شيبه از جاى قبلى خود خيلى عقب تر رفته است، اگر من جاىِ اصلى چاه زمزم را پيدا كنم، بعد رو به كعبه بايستم، تقريباً ده متر به سمت چپ بروم، آنجا محلّ دفن هبل است).
    هر بار كه به مكّه مى روم، دوستان خود را به جايى مى برم كه اين بُت دفن شده است و همه آنجا را لگد مى زنيم، شايد بيدار شويم، شايد بُت هاى درون خود را هم لگدمال كنيم، شايد از ثروت و شهرت و... كه بُت ما شده است، جدا شويم و به سوى تو رو كنيم.

    * * *


    روزى نزد استاد خود رفته بودم، او به من رو كرد و گفت: "آيا مى دانى بر روى بازوى مهدى(عليه السلام) چه نوشته شده است؟". من نمى دانستم، امّا استاد هم به من جواب نداد، او دوست داشت من خودم جواب را پيدا كنم.
    مطالعه كردم و به جواب پى بردم، بر روى بازوى مهدى(عليه السلام)همين آيه 81 سوره اِسرا نوشته شده است: "حق آمد و باطل نابود شد، همانا باطل، نابودشدنى است". مى دانستم كه اين يك معجزه آسمانى است، امّا مى خواستم بدانم چرا از ميان همه آيه هاى قرآن، اين آيه انتخاب شده است؟
    بايد به مطالعه و تحقيق ادامه مى دادم...

    * * *


    امام عسكرى(عليه السلام) در زمان حكومت عبّاسى زندگى مى كرد، حكومت عباسى مى دانست كه فرزند امام عسكرى(عليه السلام)، همان مهدى موعود است و مهدى(عليه السلام)روزى به همه حكومت هاى باطل پايان خواهد داد.
    حكومت دستور داده است تا هر طور شده است از تولّد مهدى(عليه السلام)جلوگيرى شود و به همين منظور، زنان زيادى را به عنوان جاسوس استخدام كرده بود. اين جاسوسان هر روز به خانه امام عسكرى(عليه السلام) مى رفتند و همسر او را زير نظر داشتند. همسر امام عسكرى(عليه السلام)، نرجس نام داشت. وظيفه جاسوسان اين بود كه اگر اثرى از حاملگى در نرجس ديدند سريع گزارش بدهند.
    اين جاسوسان، زنان معمولى نبودند، آن ها زنان قابله بودند، زنانى كه فقط با نگاه كردن به چهره يك زن مى توانستند تشخيص بدهند كه نرجس حامله است يا نه. آن ها مى توانستند حتّى هفت ماه قبل از تولّد يك نوزاد، حاملگى مادر او را بفهمند.
    حكومت نقشه هايى در سر داشت و مى خواست هر وقت نرجس حامله شد هرچه زودتر او را همراه با فرزندش به قتل برساند. حكومت مى خواست نقش فرعون را بازى كند، مگر فرعون هفتاد هزار نوزاد پسر را به قتل نرساند؟ فرعون وقتى خبردار شد موسى(عليه السلام) به زودى به دنيا مى آيد و حكومت او را نابود مى كند، هر پسرى را كه از بنى اسرائيل به دنيا مى آمد، به قتل مى رساند.

    * * *


    وقتى تو بخواهى كارى را انجام بدهى، هيچ كس نمى تواند مانع بشود، شب نيمه شعبان مهدى(عليه السلام) به دنيا آمد، تو وعده آمدن او را به همه پيامبران داده بودى، وعده تو هرگز دروغ نمى شود.
    حكيمه، خواهر امام عسكرى(عليه السلام) بود، او مهدى(عليه السلام) را در آغوش گرفت تا او را نزد امام عسكرى(عليه السلام) ببرد، حكيمه به بازوىِ راست مهدى(عليه السلام) نگاه مى كند، مى بيند كه با خطّى از نور آيه 81 سوره "اسرا" بر آن نوشته شده است: "حق آمد و باطل نابود شد، همانا باطل، نابودشدنى است".[61]
    حكيمه در فكر فرو رفت، به راستى چه رازى در اين آيه است كه بر بازوى مهدى(عليه السلام) نوشته شده است؟
    وقتى بُت هُبَل از بالاى كعبه بر زمين افتاد، پيامبر اين آيه را خواند، مهدى(عليه السلام)همان كسى است كه روزى همه بُت هاى جهان را نابود مى كند، بُت هايى كه بشر با دست خود ساخته يا با ذهن خود آفريده است و آن ها را پرستش مى كند.
    تو فرمان دادى تا فرشتگان اين آيه را بر بازوى مهدى(عليه السلام)بنويسند تا همه بدانند كه اين دست و بازو با همه دست ها فرق مى كند، اين دست، همان دستى است كه پايان همه سياهى ها را رقم خواهد زد.[62]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵۰: از كتاب تفسير باران، جلد ششم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن