کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    مريم: آيه ۵۰ - ۴۱

      مريم: آيه ۵۰ - ۴۱


    وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا (41 ) إِذْ قَالَ لاَِبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَلَا يُبْصِرُ وَلَا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئًا (42 ) يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا (43 ) يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا (44 ) يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيًّا (45 ) قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آَلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لاََرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيًّا (46 ) قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا (47 ) وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّي عَسَى أَلَّا أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيًّا (48 ) فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا (49 ) وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْق عَلِيًّا (50 )
    اكنون براى من از ابراهيم(عليه السلام) سخن مى گويى، ابراهيم(عليه السلام) يكى از پيامبران بزرگ تو بود، او بسيار راستگو بود. وقتى كوچك بود، پدرش از دنيا رفت، به همين خاطر عمويش، آذر او را بزرگ كرد، او عمويش را پدر خطاب مى كرد.[101]
    آذر بُت پرست بود و دوست داشت كه ابراهيم(عليه السلام) هم مانند او بُت ها را بپرستد، امّا ابراهيم(عليه السلام) به او چنين گفت: "اى پدر ! چرا بُتى را مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه به نيازهاى تو پاسخ مى گويد".
    در اينجا از آذر به عنوان "پدر" ابراهيم(عليه السلام) ياد مى كنى، در حالى كه او عموى ابراهيم(عليه السلام) بود، به راستى هدف تو از اين سخن چيست؟
    آذر، ابراهيم(عليه السلام) را بزرگ كرده بود و بر او ولايت داشت، ابراهيم(عليه السلام)مى خواست در برابر سرپرستى كه او را به كفر مى خواند، ايستادگى كند و او را از انحراف بزرگى كه داشت، برحذر دارد.
    اگر مى گفتى كه ابراهيم(عليه السلام) عمويش آذر را به يكتاپرستى خواند، اهميّت كار ابراهيم(عليه السلام) مشخّص نمى شد، من وقتى اهميّت كار ابراهيم(عليه السلام) را مى فهمم كه بدانم ابراهيم(عليه السلام) در مقابل كسى ايستاد كه نقش پدر را براى او داشت.
    تو مى خواهى به من بگويى كه هرگز تحتِ تأثير قدرت برتر از خودم قرار نگيرم، اگر پدر، جامعه يا حكومت مرا به راهى فرا خواند كه رضاى تو در آن نيست، هرگز آن را نپذيرم، بايد مانند ابراهيم(عليه السلام) در مقابل گمراهى بايستم.

    * * *


    سخن ابراهيم(عليه السلام) با عمويش ادامه پيدا مى كند:
    ــ تو از شيطان پيروى مى كنى، من مى ترسم كه به واسطه پيروى و دوستى شيطان، عذاب بر تو نازل شود.
    ــ اى ابراهيم ! آيا از بُت ها نفرت دارى؟ اگر اينجا بمانى و به اين حرف ها ادامه بدهى، تو را سنگسار مى كنم، بايد براى مدّتى طولانى از من جدا شوى !
    ــ خداحافظ ! من از پيش تو مى روم، من از خداى خود براى تو طلب عفو مى كنم كه او نسبت به من مهربان است. من از شما و بُت هاى شما براى هميشه دور مى شوم و فقط خداى خود را مى خوانم. اميدوارم كه خدا پاسخ مرا بدهد و مرا نااميد نكند.

    * * *


    ابراهيم(عليه السلام) از آنان جدا شد، مدّتى با آنان مبارزه كرد، يك روز به بتكده رفت و با تبر همه بُت ها را از بين برد. آنان ابراهيم(عليه السلام)را دستگير كردند و تصميم گرفتند او را در آتش زنده زنده بسوزانند. آنان آتش بزرگى افروختند و ابراهيم(عليه السلام)را در آتش انداختند.
    تو آتش را بر ابراهيم(عليه السلام) گلستان كردى و او را نجات دادى، پس از اين ماجرا، ابراهيم(عليه السلام) تصميم گرفت مهاجرت كند. او از وطن خود كه بابل (شهرى در عراق) بود به فلسطين رفت. مدّتى در آنجا ماند، سپس به مصر رفت و بار ديگر به فلسطين بازگشت.
    تو به عنوان پاداش به ابراهيم(عليه السلام) پسرى به نام اسحاق عطا كردى و به اسحاق هم فرزندى به نام يعقوب دادى. اسحاق و يعقوب(عليهما السلام) را از پيامبران خود قرار دادى، آرى، تو نسلى پر از خير و بركت به ابراهيم(عليه السلام) عنايت كردى، از رحمت خاص خود به آنان عطا كردى و براى آنان نام نيك و مقام برجسته اى در ميان همه امّت ها قرار دادى.

    * * *


    تو به ابراهيم(عليه السلام) پسر ديگرى به نام "اسماعيل" دادى، ولى نام او را در اينجا ذكر نمى كنى. علّت چيست؟
    اسماعيل قبل از ابراهيم(عليه السلام) از دنيا رفت، در واقع تنها وارث ابراهيم(عليه السلام)، اسحاق(عليه السلام) بود، براى همين در اينجا از اسحاق نام بردى و نام اسماعيل را ذكر نكردى، آرى، پيامبران بنى اسرائيل، همه از نسل اسحاق بودند.[102]
    البتّه آخرين پيامبر تو از نسل اسماعيل است، وقتى نزديك به 3500 سال از مرگ اسماعيل گذشت، محمّد(صلى الله عليه وآله) به دنيا آمد.
    آرى، اسماعيل قبل از وفاتش ازدواج كرد و چند فرزند از او به دنيا آمد، او با مادرش هاجر در مكّه زندگى مى كرد، تو از ابراهيم(عليه السلام) خواستى تا اسماعيل را در راه تو قربانى كند و ابراهيم(عليه السلام) آماده انجام اين مأموريّت شد، سپس تو گوسفندى فرستادى و ابراهيم(عليه السلام) آن گوسفند را ذبح كرد.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲۱: از كتاب تفسير باران، جلد ششم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن