کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    كهف: آيه ۲۷ - ۲۳

      كهف: آيه ۲۷ - ۲۳


    وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْء إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا (23 )إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لاَِقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا (24 ) وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَة سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا (25 ) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا (26 ) وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا (27 )
    در ابتداى سوره نوشتم كه بزرگان قريش چند نفر را نزد مسيحيان فرستادند و از آن ها سه سؤال مهم فرا گرفتند، بزرگان مكّه از محمّد(صلى الله عليه وآله) خواستند تا درباره قصّه اصحاب كهف، قصّه موسى و خضر(عليهما السلام)، قصّه ذُوالْقَرْنَيْن توضيح بدهد.
    روز بعد فرا رسيد، امّا تو جبرئيل را نفرستادى، محمّد(صلى الله عليه وآله)منتظر بود، چهل روز انتظار او طول كشيد. بعد از چهل روز جبرئيل را همراه با اين سوره فرستادى، اكنون با او اين گونه سخن مى گويى:

    * * *


    اى محمّد ! هرگز نگو: "من حتماً فردا فلان كار را انجام مى دهم"، بلكه چنين بگو: "ان شاءالله آن كار را انجام مى دهم"، يعنى در صورتى كه خدا بخواهد آن كار را انجام مى دهم.
    اى محمّد ! اگر فراموش كردى "ان شاءالله" بگويى، هر وقت به يادت آمد، آن را بگو.[79]
    اى محمّد ! به بزرگان مكّه بگو: "اين قدر درباره اين سه سؤال خود بحث و جدل نكنيد، شما دوست داريد كه من نتوانم جواب سؤال شما را بدهم تا به مردم بگوييد كه من پيامبر نيستم، امّا بدانيد خدا براى اثبات پيامبرى من، دلايل واضح تر از اين نازل مى كند".
    اى محمّد ! به مردم بگو كه اصحاب كهف سيصد و نه سال در غار ماندند، مسيحيان درباره اين مدّت با هم اختلاف دارند، من بهتر از همه مى دانم آنان چند سال در آنجا بودند، من از پنهان و آشكار آسمان ها و زمين آگاه هستم، بينايى و شنوايى من مايه تعجّب و شگفتى همه است، من چقدر بينا و چقدر شنوا هستم ! هيچ چيز از من مخفى نمى ماند، مردم هيچ يار و ياورى غير از من ندارند و من هيچ شريكى ندارم.
    اى محمّد ! آنچه از قرآن بر تو وحى كردم براى مردم بخوان، من در اين جهان، قانون هاى زيادى قرار دادم و در قرآن از اين قانون ها سخن گفته ام، هيچ چيز نمى تواند اين قانون هاى مرا دگرگون سازد.
    اى محمّد ! در گرفتارى ها و سختى ها به من توكّل كن و از من يارى بخواه زيرا هيچ پناهى جز من نخواهى يافت.

    * * *


    چه رازى در اين كار تو بود؟ چرا چهل روز جبرئيل را نفرستادى تا جواب سؤال هاى بُت پرستان را بدهد؟
    من فكر مى كنم كه اين كار تو، بزرگترين جواب بود، اين سكوت محمّد(صلى الله عليه وآله)، بهترين جواب بود.
    بُت پرستان هميشه به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: "تو قرآن را از پيش خودت مى سازى"، آنان سه سؤال از محمّد(صلى الله عليه وآله) پرسيدند، محمّد(صلى الله عليه وآله) به آنان گفت كه يك روز ديگر به آن ها جواب مى دهد، امّا اين يك روز، چهل روز شد. آنان هر روز نزد محمّد(صلى الله عليه وآله)مى آمدند و به او مى گفتند: "اى محمّد ! چرا جواب نمى دهى؟"
    كافى بود آنان قدرى فكر كنند، سكوت چهل روزه محمّد(صلى الله عليه وآله)، دليل بر آن بود كه محمّد(صلى الله عليه وآله) قرآن را از پيش خودش نمى سازد.
    محمّد(صلى الله عليه وآله) منتظر جبرئيل بود و هيچ جوابى نداشت كه به آنان بدهد، اين انتظار چهل روز طول كشيد و سرانجام تو جواب را برايش فرستادى.
    به محمّد(صلى الله عليه وآله) و پيروان او، درس مهمّى مى دهى، از آنان مى خواهى تا هر وقت از انجام كارى در آينده خبر مى دهند، "ان شاءالله" بگويند.

    * * *


    "ان شاء الله را فراموش نكن، اگر فراموش كردى، هر وقت يادت آمد، آن را بگو".
    چرا اين دستور را به من مى دهى؟ مى خواهى چه چيزى به من ياد بدهى؟
    من نبايد به قدرت خود مغرور بشوم، بايد هميشه به تو توكّل كنم. اگر تو نخواهى، من نمى توانم هيچ كارى انجام بدهم. وقتى مى خواهم فردا به سفر بروم، بايد بگويم: "به خواست خدا فردا به سفر مى روم".
    اگر تو نخواهى من به سفر بروم، هرگز نمى توانم به سفر بروم، اگر تو بخواهى، مى توانى مانع سفر من شوى.
    آرى، به من توانايى سفر رفتن را داده اى، امّا هر وقت بخواهى مى توانى اين توانايى را از من بگيرى.
    براى يك لحظه هم بى نياز از تو نيستم، هرگز موجودى مستقل نيستم، من نيازمند تو هستم، پس نمى توانم صددرصد از انجام كارى در آينده خبر بدهم.
    بايد به تو توكّل كنم و براى آينده برنامه ريزى كنم، از تو يارى بطلبم و بدانم كه همه كارهاى جهان در دست توست، اگر بخواهى مى توانى همه برنامه ها را به هم بريزى.
    تو دوست دارى من هميشه به نياز خودم اعتراف كنم، هر كارى كه مى خواهم انجام دهم فرياد بزنم:
    "به خواست خدا"، "به اميد خدا"، "ان شاء الله".
    من اين گونه فرياد نياز برمى آورم، من ديگر هرگز دچار غرور نمى شوم، تو را فراموش نمى كنم، ديگر دنيا مرا فريب نمى دهد، ديگر خودم را همه كاره دنياىِ خود نمى بينم، من اين گونه خود را به درياى لطف تو وصل مى كنم، اگر لطف تو نباشد من قادر به انجام هيچ كارى نيستم، من بنده اى ناچيزم، به تو محتاج و نيازمندم.

    * * *


    بزرگان مكّه سه سؤال از پيامبر پرسيده بودند، در اينجا پاسخ سؤال اوّل به پايان مى رسد. اكنون چند نكته تربيتى را بيان مى كنى، جواب سؤال دوم و سوم را بعداً ذكر مى كنى.



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸۱: از كتاب تفسير باران، جلد ششم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن