کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    طه: آيه ۱۲ - ۹

      طه: آيه ۱۲ - ۹


    وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى (9 ) إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لاَِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آَنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آَتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَس أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى (10 ) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى (11 ) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (12 )
    محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم مكّه را به يكتاپرستى فرا خواند، امّا آنان او را دروغگو خواندند و سنگ به سوى او پرتاب كردند و خاكستر به سرش ريختند، محمّد(صلى الله عليه وآله) از ايمان نياوردن آنان اندوهناك بود، اكنون مى خواهى ماجراى موسى(عليه السلام) را بيان كنى تا او بداند موسى(عليه السلام) براى هدايت مردم چقدر سختى ها را تحمّل كرد. تو هرگز او را تنها نگذاشتى و او را همواره يارى كردى.
    ماجرا را از شبى كه موسى(عليه السلام) راه بيت المقدس را گم كرد آغاز مى كنى، موسى(عليه السلام) با خانواده خود در شبى سرد و تاريك، گرفتار طوفان شد و راه را گم كرد، تو آن شب او را يارى كردى و به او مقام نبوّت عطا كردى.

    * * *


    ماجراى موسى(عليه السلام) به اين شرح است:
    موسى(عليه السلام) در مصر به دنيا آمد و در كاخ فرعون بزرگ شد، وقتى او به سنّ جوانى رسيد، براى او حادثه اى پيش آمد كه ناچار شد از مصر فرار كند. او از مصر به "مدين" آمد. مدين، نام منطقه اى در شام (سوريه) بود.
    او با شعيب(عليه السلام) كه پيامبرى از پيامبران بود، آشنا شد و با دختر او ازدواج كرد. موسى(عليه السلام) از مال و ثروت دنيا هيچ چيز همراه خود نداشت، براى همين شعيب(عليه السلام) به او گفت: "مهريه دخترم اين است كه هشت سال براى ما گوسفندان را به چرا ببرى".
    موسى(عليه السلام) پذيرفت، او هشت سال براى آنان چوپانى كرد، دو سال ديگر هم اضافه ماند، در آن دو سال او شريك شعيب(عليه السلام)بود و تعدادى از گوسفندانى كه به دنيا آمدند، از آنِ او شد.
    از زمانى كه او به مَديَن آمده بود، ده سال گذشته بود، او ديگر تصميم گرفت به مصر بازگردد، او مى خواست طورى به مصر برود كه فرعونيان متوجّه آمدن او نشوند. او با شعيب(عليه السلام) خداحافظى كرد و با همسر و فرزندش آماده حركت شدند. او گوسفندان خود را نيز همراه گرفت و به سوى مصر به راه افتاد. راه مصر از صحراى سينا مى گذشت.

    * * *


    موسى(عليه السلام) به سوى مصر مى رفت، او راهى طولانى در پيش داشت، شبى، در سرما و طوفان گرفتار شدند و موسى(عليه السلام) در آن تاريكى راه را گم كرد، او به جاى اين كه به سوى مصر برود، به سمت جنوب صحراى سينا به پيش رفت تا اين كه نزديك رشته كوه "طور" رسيد.
    او به سمت راست خود نگاه كرد، آتشى در تاريكى شب ديد. آن نور از "درّه طُوى" بود. (درّه طُوى، سمت راستِ كوه طور بود).
    موسى(عليه السلام) نمى دانست كه به چه مهمانى بزرگى فرا خوانده شده است، او نمى دانست كه اين گم كردن راه، بهانه اى براى رسيدن به اين سرزمين بوده است. او به خانواده خود گفت: "شما اينجا بمانيد، من آتشى ديدم، به آنجا مى روم شايد بتوانم شعله اى از آن را براى شما بياورم، يا به وسيله آن آتش، راه را پيدا كنم".
    موسى(عليه السلام) به سوى آتش آمد، ديد نور از درختى شعلهور است، نزديك تر آمد، ناگهان تو با او سخن گفتى: "اى موسى ! من خداى تو هستم، كفش هايت را بيرون آور، تو در سرزمين مقدّس طُوى هستى".
    موسى(عليه السلام) كفش هاى خود را بيرون آورد، او به مكانى رسيده بود كه تو با او سخن مى گفتى، بايد به احترام آن مكان، كفش هاى خود را بيرون مى آورد.
    اين سخن تو، درس بزرگى براى من است، هنگامى كه به مسجد يا مكان مقدّسى وارد مى شوم، بايد تواضع و فروتنى كنم و كفش خود را درآورم. اين نشانه ادب و تواضع است.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴۱: از كتاب تفسير باران، جلد ششم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن