قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى (65 ) قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى (66 ) فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى (67 )قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الاَْعْلَى (68 )وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِر وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى (69 )
جادوگران تصميم خود را گرفتند و به موسى(عليه السلام) گفتند:
ــ اى موسى ! آيا تو شروع به كار مى كنى و عصاى خود را مى افكنى يا ما كار خود را آغاز كنيم؟
ــ اوّل شما آغاز كنيد.
در اين هنگام، جادوگران، بساط جادوگرى خود را به زمين انداختند، ريسمان ها و چوب هايى كه آنان با خود آورده بودند، به شكل مار در آمدند و به يكديگر مى پيچيدند و چشم هاى مردم را جادو كردند. جادوى آنان، جادوى بزرگى بود، چشم ها را خيره كرده بود و ترس در دل ها نشانده بود.
موسى(عليه السلام) نگاه كرد، يك بيابان جلوى چشم او پر از جادو شده بود، او ترسيد كه مبادا مردم او را باور نكنند.
تو به موسى(عليه السلام) وحى كردى: "اى موسى ! عصاى خود را بينداز، مطمئن باش كه پيروزى از آنِ توست، امروز حقّ آشكار مى شود و مردم آگاه مى شوند كه تو فرستاده من هستى، عصايى كه بر دست دارى بينداز ! تا سحر و ساحرى آنان را ببلعد، آنچه آنان ساخته اند، حيله و نيرنگ جادوگرى است، جادوگران هر كارى بكنند، باز هم پيروز نمى شوند".
موسى(عليه السلام) عصاى خود را بر زمين افكند، ناگهان آن عصا به اژدهايى تبديل شد و با سرعت همه وسايل جادوگرى كه در آنجا بود، بلعيد، وحشتى عجيب در همه آشكار شد، گروهى از ترس فرار كردند، فرعون و ياران او هم با وحشت به صحنه مى نگريستند.
آرى، اين گونه بود كه حقّ پيروز شد و جادو باطل شد و فرعون و فرعونيان با خوارى و ذلّت شكست خوردند.
* * *