لَكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا (38 ) وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مَالًا وَوَلَدًا (39 ) فَعَسَى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا (40 ) أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا (41 )
مرد فقير سخنان مرد ثروتمند را شنيد و به او گفت:
آيا به خدا كفر مىورزى؟ همان خدايى كه تو را از خاك و سپس از نطفه اى آفريد و تو را به صورت مردى درآورد. من بر خلاف تو مى گويم: "پروردگار من، آن خداى يگانه است و هرگز به او شرك نمىورزم".
چرا وقتى وارد باغ خود شدى نگفتى كه اين نعمتى است كه خدا خواسته به من بدهد، چرا شكر آن را به جا نياوردى؟ چرا به خود مغرور شدى؟
تو بايد وقتى وارد اين باغ مى شوى، خدا را ياد كنى و چنين بگويى: "ما شاء الله ! لا قوة الا بالله: آنچه خدا بخواهد، همان است، جز قدرت خدا هيچ قدرتى نيست".
چرا خدا را فراموش كرده اى؟ اگر خدا نمى خواست تو هيچ كدام از اين نعمت ها را نداشتى.
اگر مى بينى كه من از نظر مال و فرزند از تو كمترم مهم نيست، من به لطف خدا اميد دارم، خدا مى تواند بهتر از باغ تو را به من عطا كند.
از كجا معلوم؟ شايد كه خدا صاعقه اى از آسمان بر اين باغ فرستد و در مدّتى كوتاه اين باغ را نابود و با خاك يكسان كند يا اين كه آب آن در اعماق زمين فرو رود آن چنان كه هرگز نتوانى آن را به دست آورى.
* * *