وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الاِْنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوسًا (83 )
من بايد خودم را بهتر بشناسم، وقتى تو به من نعمتى عطا مى كنى در اثر خوشى و راحتى از تو دور مى شوم و تو را فراموش مى كنم، ناسپاسى مى كنم، امّا وقتى كه گرفتارى و مشكلات به من رو مى آورد، از رحمت و مهربانى تو نااميد مى شوم.
آرى، وقتى تو به من نعمتى مى دهى، تو را فراموش مى كنم، خيال مى كنم كه با هوش، استعداد و تلاش خود آن نعمت را به دست آورده ام، خودشيفته مى شوم، به جاى آن كه تو را ستايش كنم، خودم را مى ستايم.
مدّتى مى گذرد، من شاد و خوشحالم، خودم را خداىِ دنياى خودم مى بينم، امّا تو خداى مهربانى هستى، مى دانى كه اگر در آن حالت بمانم به طغيان رو خواهم آورد، بلا و سختى ها را برايم مى فرستى، آن نعمت ها را از من مى گيرى و من نااميد مى شوم، من خودم را همه كاره مى دانستم، حالا مى بينم كه هيچ كارى نمى توانم انجام بدهم، همه اسباب ظاهرى از كار افتاده اند، پول، شهرت و قدرت ديگر نمى توانند به من كمك كنند، نااميد از همه جا مى شوم و افسرده و ناراحت در گوشه اى مى نشينم.
اين ماجراى من است، غرور و فراموشى در هنگام نعمت ها، يأس و نااميدى در هنگام سختى ها.
امّا اگر بنده مؤمن تو باشم، اگر دلم به نور ايمان روشن شده باشد، وقتى تو نعمتى را به من مى دهى، هرگز آن را از خود نمى دانم، همچون سليمان(عليه السلام) كه تو،به او پادشاهى بزرگى دادى، من نيز مى گويم: "هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي: اين ها همه از فضل و رحمت خداى من است".
[63] من شكر نعمت هاى تو را به جا مى آورم، سر به سجده شكر مى گذارم، به كوچكى و ناتوانى خود اعتراف مى كنم.
و وقتى تو آن نعمت ها را از من مى گيرى، نااميد نمى شوم، افسرده نمى گردم، مى دانم تو مرا دوست داشتى، تو مصلحت و خير مرا بهتر از من مى دانى، به رضاى تو راضى مى شوم، لبخند مى زنم، باور دارم كه خودم روزى مى فهمم كه راز اين بلا و سختى چه بوده است.
مى دانم كه من فقط در كوره بلا است كه مى توانم از ضعف ها و كاستى هاى خود آگاه شوم و به اصلاح آن ها بپردازم، بلا بد نيست، بلا باعث مى شود تا از دنيا دل بكنم و بيشتر به ياد تو باشم و به درگاهت رو آورم و تضرّع كنم.
اگر بلا نباشد دل من براى هميشه اسير دنيا مى شود، ارزش من كم و كم تر مى شود، اين بلاست كه دل مرا آسمانى مى كند.
شايد امروز نعمتى را از من گرفتى، امّا در عوض، يادِ خودت را به من عطا كردى، تو مى خواستى من غافل نشوم، مرا اين گونه بيدار كردى.
* * *