قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آَتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا (30 ) وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا (31 ) وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا (32 )وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33 )
ناگهان عيسى(عليه السلام) به سخن آمد و چنين گفت:
من بنده خدا هستم !
خدا به من كتاب آسمانى و مقام نبوّت عطا كرده است، من پيامبر خدا هستم.
هر كجا باشم، مرا مبارك قرار داده است، من مايه خير و رحمت براى شما هستم.
خدا از من خواسته است كه تا زنده ام، نماز بر پا دارم و زكات بدهم و به مادرم مهربانى كنم، او مرا ستمكار و نافرمان قرار نداده است.
خدايا ! از تو مى خواهم درود خود را در سه زمان بر من نازل كنى، روزى كه زاده شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه دوباره زنده مى شوم.
* * *
همه از شنيدن سخن عيسى(عليه السلام) تعجّب كردند، آنان فهميدند كه معجزه بزرگى روى داده است. سخن عيسى(عليه السلام) چقدر زيبا، كوتاه و پر معنا بود، همه چيز را براى آنان بيان كرد.
او خود را بنده خدا ناميد تا مردم او را فرزند خدا ندانند، به آنان فهماند كه او پيامبرى از پيامبران بزرگ خداست و خدا به او كتاب انجيل را مى دهد.
او بايد از مادرش نيز رفع اتّهام مى كرد، با سخنى زيبا نشان داد كه او فرزندى پاك و حلال است.
به مردم گفت كه خدا از من خواسته احترام مادر خود را بگيرم و به او خدمت كنم، اين نشان مى دهد كه مادر چقدر احترام دارد. افسوس كه بعضى انسان ها به مادر خود، بى احترامى مى كنند، اگر به پست و مقامى مى رسند، مادر را فراموش مى كنند. عيسى(عليه السلام) به مقام بالاى خود اشاره مى كند و مى گويد من با همه اين مقام هاى آسمانى، وظيفه دارم به مادرم خدمت كنم.
* * *