کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    طه: آيه ۲۳ - ۱۹

      طه: آيه ۲۳ - ۱۹


    قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى (19 ) فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى (20 ) قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الاُْولَى (21 )وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوء آَيَةً أُخْرَى (22 ) لِنُرِيَكَ مِنْ آَيَاتِنَا الْكُبْرَى (23 )
    به موسى(عليه السلام) فرمان دادى: "اى موسى ! عصايت را بر زمين انداز !".
    موسى(عليه السلام) عصاى خود را بر زمين انداخت، ناگهان آن عصا مار بزرگى شد و به سرعت به تكاپو افتاد، ترس تمام وجود موسى(عليه السلام) را فرا گرفت و فرار كرد، تو او را صدا زدى و گفتى: "اى موسى ! برگرد".
    موسى(عليه السلام) برگشت امّا زانوى او از ترس مى لرزيد، او دست به دعا برداشت و گفت: "خدايا من تو را به نورِ محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) مى خوانم، بارخدايا ! مرا يارى كن، دل مرا قوى دار !".[117]
    آرى، موسى(عليه السلام) مى دانست كه تو نور محمّد آل محمّد(عليهم السلام) را هزاران سال قبل از خلقت جهان آفريده اى، آن نورِ مقدّس، جايگاه ويژه اى نزد تو دارد، پس تو را به حقِّ آن نور قسم داد و تو هم دعايش را مستجاب كردى و به او گفتى: "اى موسى ! عصايت را بگير و از آن نترس، من آن را به صورت اوّلش باز مى گردانم".
    اينجا بود كه آرامش به قلب موسى(عليه السلام) بازگشت، او دست دراز كرد و با دست، سر آن مار را گرفت، ناگهان آن مار به عصا تبديل شد.
    تو از موسى(عليه السلام) خواستى تا دست خود را در گريبان ببرد و آن را بيرون آورد، ناگهان دست او نورانى و درخشنده شد طورى كه نور و روشنايى آن بر آفتاب برترى داشت. اين معجزه دوم موسى(عليه السلام) بود. اين نور براى دست موسى(عليه السلام)هيچ ضررى نداشت، آتش نبود كه دست او را بسوزاند، دست او در كمال صحّت و سلامتى بود. (معجزه عصا، نشانه اى از خشم تو بود، معجزه نورانى شدن دست، نشانه مهربانى تو بود).
    تو اين دو معجزه را به موسى(عليه السلام) دادى: عصا و دست نورانى. اكنون به او خبر مى دهى كه منتظر معجزات ديگر هم باشد، تو او را با معجزات زيادى يارى خواهى كرد. وقتى او عصايش را به رود نيل بزند، رود نيل شكافته مى شود، وقتى عصايش را به سنگ بزند، از آن چشمه هاى آب مى جوشد و...

    * * *


    تو بالاتر از اين هستى كه جسم داشته باشى، تو هرگز به شكل نور، ظاهر نمى شوى، تو جسم ندارى و هرگز به شكلى ظاهر نمى شوى، اين درخت، جلوه اى از نور تو بود، آن شب تو نورى را آفريدى و بر آن درخت جلوه گر كردى.
    اگر كسى مى توانست تو را با چشم ببيند، ديگر تو خدا نبودى، بلكه يك آفريده بودى !
    هر چه با چشم ديده شود، مخلوق است. هر چيزى كه با چشم ديده شود، يك روز از بين مى رود و تو هرگز از بين نمى روى !
    تو صفات و ويژگى هاى مخلوقات را ندارى، اگر تو يكى از آن صفات را مى داشتى، حتماً مى شد تو را درك كرد و مى شد تو را با چشم ديد، امّا ديگر تو نمى توانستى هميشگى باشى، گذر زمان تو را هم دگرگون مى كرد.
    تو خداى يگانه اى، هيچ صفتى از صفات مخلوقات خود را ندارى، هرگز نمى توان تو را حس كرد و ديد.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴۴: از كتاب تفسير باران، جلد ششم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن