کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    اِسراء: آيه ۱

      اِسراء: آيه ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آَيَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (1 )
    تو از هر عيب و نقص، پاك هستى و بنده خود محمّد(صلى الله عليه وآله) را شبى به سفر آسمانى بردى و او را مهمان اهل آسمان ها نمودى. تو او را از مسجدالحرام، از كنار كعبه به بيت المقدس در فلسطين بردى، همان بيت المقدس كه اطراف آن را بركت دادى، كه تو شنوا و بينا هستى و از راز دل همه باخبر هستى.
    تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را به معراج بردى، از مكّه او را به فلسطين بردى تا در مسجدالأقصى نماز بخواند.
    مسجد الأقصى !
    چرا آنجا را به اين نام مى خوانى؟
    "الأقصى"، به معناى "دور" مى باشد، چون اين مسجد از مكّه دور است، آن را به اين نام خواندى.
    تو بركت را در اطراف آن مسجد قرار دادى. در فلسطين (بيت المقدس) پيامبران زيادى زندگى كردند.
    آن سرزمين، سرزمينى سرسبز و خرّمى است. آنجا قبله گاه اوّل مسلمانان است، مسلمانان تا سال دوم هجرى به سوى آنجا نماز مى خواندند.
    اكنون پيامبر در مكّه است، او هنوز به مدينه هجرت نكرده است. تعداد مسلمانان در مكّه اندك است، بُت پرستان پيامبر را اذيّت و آزار مى كنند، تو او را به سفر معراج مى برى تا نشانه هاى قدرت خويش را به او نشان بدهى.

    * * *


    پيامبر كنار خانه كعبه است، او كنار "حِجر اسماعيل" نشسته است، جبرئيل از آسمان نازل مى شود، او مى آيد تا پيامبر را به "معراج" ببرد.[1]
    جبرئيل همراه خود "بُراق" را آورده است، براق، مركبى بهشتى است كه خدا براى پيامبر آماده نموده تا پيامبر ما بر آن سوار شود و سفر خود را آغاز كند. بُراق، همچون اسب بهشتى، دو بال دارد و با سرعت برق پرواز مى كند و مى تواند تمام دنيا را در يك چشم به هم زدن بپيمايد.[2]
    سفر پيامبر آغاز مى شود، صدايى به گوش پيامبر مى رسد، اين صداى چيست؟ جبرئيل مى گويد: "هفتاد سال قبل سنگ بزرگى، به داخل جهنّم انداخته شد و اكنون آن سنگ به ته جهنّم رسيد و اين صدا، صداى برخورد آن سنگ با ته جهنّم بود".[3]
    پيامبر به سوى بيت المقدس مى رود، در آنجا روحِ پيامبران جمع شده اند. يكى به استقبال پيامبر مى آيد، او ابراهيم(عليه السلام)است، پيامبر به او سلام مى كند و جواب مى شنود.[4]
    پيامبر وارد بيت المقدس مى شود و به سوى محراب مى رود، جبرئيل اذان مى گويد، پيامبر در محراب به نماز مى ايستد، همه پيامبران پشت سر او نماز مى خوانند.[5]

    * * *


    اكنون پيامبر به آسمان ها عروج مى كند، او به آسمان اوّل مى رسد، همه فرشتگان با روى خوش از پيامبر استقبال مى كنند، پيامبر به فرشته اى كه مأمور جهنّم است، مى رسد، از او مى خواهد تا جهنّم را نشان او بدهد، آن فرشته پرده از جهنّم برمى دارد، يكى از درهاى جهنّم را باز مى كند، پس آتش شعله مى كشد...، پيامبر جهنّم را مى بيند، از مأمور جهنّم سؤال مى كند:
    ــ آنان كيستند كه زبان خود را قيچى مى كنند؟
    ــ اى محمّد ! آنان سخنورانى هستند كه خود به گفته هايشان عمل نمى كردند.[6]
    ــ آنان كيستند كه با ناخن، صورت خود را مى خراشند !
    ــ اى محمّد ! اينان كسانى هستند كه غيبت مردم مى كردند.[7]
    ــ آن زنان چرا بر گيسوان خويش آويزان شده اند؟
    ــ اى محمّد ! اين جزاى آنانى است كه موى خود را به نامحرم نشان مى دادند.[8]
    پيامبر افراد ديگرى را در حال عذاب مى بيند...، اكنون نگهبان جهنّم دستور مى دهد تا دربِ جهنّم بسته شود.
    پيامبر به حركت خود ادامه مى دهد، به فرشته ديگرى مى رسد، او عزرائيل است، او به پيامبر سلام كرده و مى گويد: "هيچ خانه اى نيست مگر اينكه من هر روز، پنج بار، به آن سر مى زنم و اگر عدّه اى بر مرده اى گريه كنند من در ميان آن ها حاضر مى شوم و به آنان مى گويم: گريه نكنيد، كه من به سوى شما هم باز مى گردم".[9]

    * * *


    پيامبر به حركت خود ادامه مى دهد، آسمان دوم و سوم را پشت سر مى گذارد، در هر آسمانى، فرشتگان به او خوش آمد مى گويند. آن ها به آسمان چهارم مى رسند، در آسمان چهارم "بيت المعمور" قرار دارد، بيت المعمور، خانه خدا براى فرشتگان است، آن ها دور اين خانه طواف مى كنند، خدا روى زمين، كعبه را خانه خود قرار داد و در آسمان نيز، بيت المعمور را خانه خود قرار داد.[10]
    جبرئيل اذان مى گويد، فرشتگان همه، پشت سر پيامبر صف مى بندند و نماز بر پا مى شود.[11]
    بعد از نماز پيامبر حركت مى كند، از آسمان پنجم و ششم مى گذرد، در آسمان هفتم دو نهر مى بيند: نهر كوثر و نهر رحمت . اين دو نهر از ميان درّ و ياقوت مى گذرند.[12]
    پيامبر از نهر كوثر مقدارى مى آشامد، آبى شيرين تر از عسل !
    و آنگاه در نهر رحمت، غسل مى كند و به سوى عرش خدا مى رود.[13]

    * * *


    پيامبر وارد عرش مى شود، در آنجا فرشته اى را مى بيند كه همواره در حال شمردن و حساب كردن است، او فرشته باران است و از اوّل دنيا تا به حال، حساب همه قطره هاى باران را دارد. پيامبر به او مى گويد:
    ــ آيا تو تعداد قطره هاى باران هايى كه از اوّل خلقت تاكنون باريده است را مى دانى؟
    ــ آرى، من مى دانم كه چند قطره باران در دريا چكيده است و چند قطره در خشكى.
    ــ خدا به تو قدرت عجيبى داده است كه مى توانى قطرات باران شمارش كنى.
    ــ اى محمّد ! با اين حال من نمى توانم يك چيز را شمارش كنم؟
    ــ چه چيزى را؟
    ــ اگر عدّه اى جمع شوند و اسم تو را ببرند و بر تو صلوات بفرستند من نمى توانم ثواب آن صلوات را حساب كنم.[14]
    سفر پيامبر ادامه پيدا مى كند، اكنون او وارد بهشت مى شود، او درخت "طوبى" را مى بيند، درختى بزرگ كه در همه خانه هاى بهشتى شاخه اى از آن وجود دارد . زير اين درخت چهار نهر جارى است !
    نهرى از آب گوارا، نهرى از شير، نهرى از شراب بهشتى، نهرى از عسل.[15]

    * * *


    پيامبر همچنان در بهشت به سير خود ادامه مى دهد، بوى خوشى به مشامش مى رسد، اين بوى خوش از چيست كه تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پيدا كرده است؟
    او از جبرئيل سؤال مى كند:
    ــ اين عطر خوش چيست؟
    ــ اين بوى سيبى است كه خدا سيصد هزار سال پيش آن را آفريده است.
    ــ خدا براى چه آن را آفريده است؟
    ــ هيچ كس جواب اين سؤال را نمى داند.
    در اين هنگام، گروهى از فرشتگان نزد پيامبر مى آيند، آنان همراه خود همان سيب را مى آورند و مى گويند: "اى محمّد ! خدا به شما سلام مى رساند، او اين سيب را براى شما فرستاده است".[16]
    آرى، امشب پيامبر، مهمان خداست و خدا مى داند از مهمان خود چگونه پذيرايى كند. خدا، سيصد هزار سال قبل، هديه پيامبر خود را آماده كرده است.
    هدف خدا از خلقت آن سيب خوشبو چه بود؟ آيا جبرئيل به جواب سؤال خود رسيد؟
    جبرئيل بايد صبر كند تا پيامبر آن سيب را بخورد و به خانه اش برود، بعد از نه ماه، دخترش فاطمه(عليها السلام) به دنيا بيايد، آن وقت است كه رازِ خلقت آن سيب آشكار مى شود.
    پيامبر فاطمه(عليها السلام) را بسيار دوست خواهد داشت و بارها او را خواهد بوسيد و چنين خواهد گفت: "فاطمه من از آن ميوه بهشتى خلق شده است، هرگاه دلم براى بهشت تنگ مى شود، فاطمه ام را مى بويم و مى بوسم".[17]

    * * *


    پيامبر از بهشت عبور مى كند و به ملكوت أعلى مى رسد، جبرئيل به پيامبر مى گويد: "اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پر و بال من مى سوزد".[18]
    جبرئيل در آنجا مى ماند و پيامبر به سفر خود ادامه مى دهد... او به هفتاد هزار حجاب (پرده هايى از نور) مى رسد كه از هر حجاب تا حجاب ديگر پانصد سال راه است و پيامبر داخل اين حجاب ها مى شود، حجاب عزّت، حجاب قدرت، حجاب كبرياء، حجاب نور،...[19]
    او از همه حجاب ها عبور مى كند و به ساحت قدس الهى مى رسد.[20]
    شما فكر مى كنيد اوّل كلامى كه خدا با حبيب خود مى گويد چه مى باشد؟
    صدايى به گوش پيامبر مى رسد: "اى احمد !"، اين خداست كه با پيامبر سخن مى گويد، امّا اين صدا چقدر شبيه صداى على(عليه السلام) است !
    بار ديگر خطاب مى رسد: "اى احمد ! اكنون كه به حضور من آمده اى به قلب تو نظر كردم، ديدم كه هيچ كس را به اندازه على، دوست ندارى ! براى همين با صدايى همچون صداى على با تو سخن مى گويم تا قلب تو آرام گيرد".[21]
    آرى، خدا جسم نيست، او مثل ما سخن نمى گويد، او صدايى را ايجاد مى كند تا پيامبر آن را بشنود، خدا آن صدا را شبيه صداى على(عليه السلام) قرار داده است.

    * * *


    "اى محمّد ! اكنون به زمين نگاه كن !".
    اين فرمان خدا مى باشد، پيامبر به زمين نگاه مى كند، بين پيامبر و زمين، هزاران هزار پرده و حجاب است، همه اين پرده ها كنار مى رود، درهاى هفت آسمان باز مى شود، پيامبر على(عليه السلام)را مى بيند كه نگاهش به سوى آسمان است. پيامبر على(عليه السلام) را مى بيند، گويا خدا مى داند كه هيچ چيز مثل ديدار على(عليه السلام)پيامبر را خوشحال نمى كند، براى همين اين گونه دل پيامبر را شاد مى كند.

    * * *


    ــ اى محمّد، چه كسى از بندگان مرا بيشتر دوست دارى؟
    ــ بارخدايا، تو خود بر قلب من آگاهى دارى.
    ــ آرى، من مى دانم، ولى اكنون مى خواهم از زبان خودت بشنوم !
    ــ پسر عمويم على را بيش از همه دوست دارم.[22]
    ــ اى محمّد ! دوستان على را هم دوست بدار، بدان كه در روز قيامت تو از آنان شفاعت خواهى كرد.[23]
    وقتى پيامبر اين سخن را مى شنود به سجده مى رود ، هيچ كس نمى داند سجده او چقدر طول مى كشد.

    * * *


    ــ اى محمّد ! من كرامت خويش را براى جانشينان تو قرار دادم.
    ــ جانشينان من، چه كسانى هستند؟
    ــ اسم آنان بر عرش من نوشته شده است.
    پيامبر به عرش نگاه مى كند و نام دوازده امام را مى يابد، اوّل آن ها على(عليه السلام) و آخر آن ها مهدى(عليه السلام) !
    اكنون خطاب مى رسد: "اينان حجّت هاى من بر مردم هستند ، من دين خود را به وسيله آنان ظاهر مى كنم".[24]
    سخن هاى محرمانه ديگرى ميان خدا و پيامبر ردّ و بدل شد كه خداوند پيامبر خود را امر به مخفى نمودن آن نمود.[25]
    آن گفتگوها به رازى ميان خدا و رسولش تبديل شد و هيچ كس از آن خبر ندارد.
    آخرين سخن خدا اين است: "خوش آمدى ! خوشا به حال تو و پيروان تو".[26]

    * * *


    لحظه بازگشت فرا مى رسد، پيامبر بايد هفتاد هزار حجاب را پشت سر بگذارد تا دوباره به جبرئيل برسد، او از هر حجاب كه مى گذرد اين صدا را مى شنود: "اى محمّد ! على را دوست داشته باش ". امشب پيامبر هفتاد هزار بار اين سخن را مى شنود.[27]
    جبرئيل در انتظار پيامبر است، پيامبر از آخرين حجاب هم بيرون مى آيد، اكنون جبرئيل و پيامبر با هم به سوى آسمان ها حركت مى كنند، فرشتگان به صف ايستاده اند و به پيامبر تبريك مى گويند.[28]
    و پيامبر آسمان ها را يكى بعد از ديگرى پشت سر مى گذارد و به سوى زمين مى آيد.
    ديگر پيامبر به نزديكى هاى شهر مكّه رسيده است. ديگر چيزى تا اذان صبح نمانده است، پيامبر مى خواهد از جبرئيل، خداحافظى كند. پيامبر به جبرئيل مى گويد:
    ــ آيا كارى دارى كه من آن را انجام دهم !
    ــ از تو مى خواهم سلام مرا به خديجه برسانى.[29]
    خديجه(عليها السلام) همسر باوفاى پيامبر است، او در سخت ترين شرايط پيامبر را يارى كرد، او به خاطر فداكارى هاى خود به چنين مقامى دست يافته است.



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲: از كتاب تفسير باران، جلد ششم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن