کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    طه: آيه ۳۹ - ۳۷

      طه: آيه ۳۹ - ۳۷


    وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى (37 ) إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى (38 ) أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي (39 )
    تو دعاى موسى(عليه السلام) را مستجاب كردى، صبر و بردبارى به او دادى، لكنت زبانش را شفا دادى، برادرش را يار و ياورش قرار دادى، اكنون نعمت هاى ديگرى را كه قبلاً به او داده اى را ذكر مى كنى. تو با قدرت خود، موسى(عليه السلام) را از دست فرعون نجات دادى.
    اكنون به موسى(عليه السلام) چنين مى گويى: "اى موسى ! به ياد بياور زمانى را كه به مادر تو وحى كردم كه تو را در صندوقچه اى بگذارد و تو را در رود نيل اندازد تا آب تو را به ساحل آورد، فرعون كه دشمنِ من و هم دشمنِ تو بود، تو را از آب دريا گرفت، من كارى كردم كه همه تو را دوست داشته باشند، من تو را زير نظر خود پرورش دادم".

    * * *


    بنى اسرائيل زير ظلم و ستم فرعون بودند، آنان دعا مى كردند تا تو آن ها را از دست ظلم و ستم فرعون نجات دهى، تو اراده كرده بودى كه آنان را به دست موسى(عليه السلام) نجات دهى، هنوز موسى(عليه السلام) به دنيا نيامده بود، آنان بايد صبر مى كردند.
    شبى فرعون در خواب ديد كه آتشى از سوى سرزمين فلسطين به مصر آمد. اين آتش وارد قصر او شد و همه جا را سوزاند و ويران كرد.[119]
    وقتى صبح شد، فرعون دستور داد تا همه كسانى كه علم تعبيرِ خواب مى دانند به قصر بيايند. فرعون خواب خود را براى آن ها تعريف كرد.
    تعبير خواب براى همه روشن بود; امّا كسى جرأت نداشت آن را بگويد. همه به هم نگاه مى كردند. سرانجام يكى از آن ها نزديك فرعون رفت. فرعون با تندى به او نگاه كرد و فرياد زد:
    ــ تعبير خواب من چيست؟
    ــ خواب شما از آينده اى پريشان خبر مى دهد، آيا شما ناراحت نمى شويد آن را بگويم؟
    ــ زود بگو بدانم از خواب من چه مى فهمى؟
    ــ به زودى در قوم بنى اسرائيل (كه در مصر زندگى مى كنند) پسرى به دنيا مى آيد كه تاج و تخت شما را نابود مى كند.[120]
    سكوت همه جا را فرا گرفت. عرق سردى بر پيشانى فرعون نشست. او به فكر چاره بود. جلسه مهمّى تشكيل شد، بزرگان مصر در اين جلسه حضور پيدا كردند. در اين جلسه اين دستور صادر شد: "همه نوزادان پسر بنى اسرائيل به قتل برسند و شكم هاى زنان حامله پاره شود و نوزاد آن ها اگر پسر باشد، كشته شود".[121]
    مأموران حكومتى به خانه هاى بنى اسرائيل ريختند و با بى رحمى دستور فرعون را اجرا نمودند.[122]
    چه خون هايى كه بر روى زمين ريخته شد ! هفتاد هزار نوزاد پسر كشته شدند ! [123]

    * * *


    يوكابد، مادر موسى(عليه السلام) بود، او موسى(عليه السلام) را در مخفى گاهى به دنيا آورد. او نمى دانست با پسرش چه كند، چگونه جان او را نجات دهد؟ سربازان فرعون به زودى از راه مى رسيدند.[124]
    اينجا بود كه به يوكابد الهام كردى كه صندوقى بسازد و موسى(عليه السلام) را داخل آن قرار دهد و آن را در رود نيل بيندازد.
    يوكابد صندوقى تهيّه كرد و موسى(عليه السلام) را داخل آن نهاد و صبح زود قبل از طلوع آفتاب كه ساحل رود نيل خلوت بود كنار ساحل آمد و صندوق را در رود نيل انداخت. تو به او وعده دادى كه موسى(عليه السلام) را به او باز مى گردانى.

    * * *


    فرعون پسر نداشت، او فقط يك دختر داشت كه به يك بيمارى پوستى مبتلا شده بود، هيچ طبيبى هم نتوانست آن دختر را درمان كند. پيش گويان دربار به فرعون گفته بودند: "هنگام طلوع آفتاب، از سمت رود نيل، انسانى به اين قصر قدم مى نهد كه اگر آب دهان او را به بدن دختر شما بمالند، او شفا مى گيرد".
    رود نيل از كنار كاخ فرعون عبور مى كرد، فرعون و همسرش، آسيه هميشه هنگام طلوع آفتاب به رود نيل نگاه مى كردند شايد آن شفادهنده دخترشان از راه برسد.
    همان روز فرعون همراه با آسيه به رود نيل نگاه مى كردند كه ناگهان چشمشان به صندوقچه اى افتاد كه در ميان آب ها شناور بود، فرعون دستور داد تا آن صندوقچه را از آب بگيرند.
    مأموران صندوقچه را نزد فرعون و آسيه آوردند، آسيه صندوقچه را باز كرد، چشمش به موسى(عليه السلام) افتاد، همان لحظه محبّت او در دلش جاى گرفت و او را در آغوش گرفت.
    وقتى فرعون، موسى(عليه السلام) را ديد عصبانى شد و به مأموران گفت: "چرا اين پسر را نكشته اند؟".
    آسيه گفت: "او را نكش ! شايد اين پسر نور چشم من و تو شود، خوب است ما او را به عنوان پسر خود برگزينيم".
    دختر فرعون آب دهان موسى(عليه السلام) را به بدن خود ماليد و تو همان لحظه او را شفا دادى، او موسى(عليه السلام) را در بغل گرفت و شروع به بوسيدن او كرد.
    آسيه به فرعون گفت: "اى فرعون ! اين نوزاد سبب شفاى دختر ما شده است، چرا مى خواهى او را بكشى؟". فرعون كم كم احساس كرد كه اين نوزاد را دوست دارد، تو محبّت او را در قلب فرعون قرار دادى و فرعون را از كشتن او پشيمان نمودى.[125]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴۷: از كتاب تفسير باران، جلد ششم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن