کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    طه: آيه ۳۶ - ۲۵

      طه: آيه ۳۶ - ۲۵


    قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي (25 ) وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي (26 ) وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي (27 ) يَفْقَهُوا قَوْلِي (28 )وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي (29 ) هَارُونَ أَخِي (30 )اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي (31 ) وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (32 ) كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا (33 ) وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا (34 ) إِنَّكَ كُنْتَ بِنَا بَصِيرًا (35 ) قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى (36 )
    موسى(عليه السلام) مى دانست اين مأموريّت بزرگى است، پس چنين گفت: بارخدايا ! صبر و بردبارى به من عطا كن و سينه ام را گشاده گردان تا بر سختى ها شكيبا باشم و ناسازگارى مردم را تحمّل كنم !
    خدايا ! كار را بر من آسان نما، لُكنت زبانم را شفا ده تا مردم سخنان مرا بفهمند.
    براى من ياورى از خاندانم قرار ده، هارون برادرم را براى يارى كردن به من قرار بده !
    قدرت مرا با همراهى او تقويت نما، به او هم در اين مأموريّت سهمى عطا كن تا من و او با هم به پاس لطف تو تسبيح تو گوييم و تو را ستايش كنيم و تو را زياد ياد كنيم كه همانا تو بر حال ما آگاه و گواه هستى.

    * * *


    اينجا بود كه به موسى(عليه السلام) چنين گفتى: "اى موسى ! آنچه را كه خواستى به تو دادم، صبر و بردبارى به تو دادم، كار تو را آسان نمودم، لُكنت زبانت را شفا دادم، برادرت را يار و ياور تو قرار دادم".

    * * *


    در اينجا چهار نكته را مى نويسم:
    * نكته اوّل: لكنت زبان موسى(عليه السلام)
    وقتى موسى(عليه السلام) مى خواست سخن بگويد، گاهى زبان او گير مى كرد و دچار لكنت مى شد. او از خدا خواست تا شفايش دهد، امّا چرا موسى(عليه السلام) دچار اين لكنت شده بود؟ آيا او مادرزادى اين گونه بود؟
    ماجراى آن شنيدنى است: خدا به مادر موسى(عليه السلام) دستور داد تا موسى(عليه السلام) را در صندوقچه اى قرار دهد و آن را به آب بيندازد. آب، آن صندوقچه را به كاخ فرعون برد. زن فرعون كه نامش آسيه بود از فرعون خواست تا موسى(عليه السلام) را فرزند خوانده خود كنند، آنان هيچ فرزندى نداشتند.
    فرعون با اين پيشنهاد موافقت كرد. تقريباً يك سال گذشت، روزى موسى(عليه السلام)همان طور كه در بغل فرعون بود به فرعون حمله كرد و مقدارى از ريش او را كند. فرعون بسيار ناراحت شد، پيش گويان به او خبر داده بودند كه به زودى يك نفر از بنى اسرائيل قيام مى كند و حكومت تو را نابود مى كند.
    او با خود گفت: "من همه پسران بنى اسرائيل را كشتم، اكنون پسرى را كه آب به قصر من آورده است، به عنوان پسر خود نگهدارى مى كنم، نكند اين بچّه همان كسى باشد كه مى خواهد حكومت مرا نابود كند".
    فرعون تصميم گرفت تا موسى(عليه السلام) را به قتل برساند، زن او از اين ماجرا باخبر شد و به فرعون گفت:
    ــ اى فرعون ! اين يك بچّه است. عقل كه ندارد، چرا از كار او ناراحت شدى؟
    ــ اتّفاقاً او مى داند كه چه مى كند.
    ــ او را امتحان كن. اگر واقعاً معلوم شد عقل دارد، حقّ با توست.
    ــ چگونه؟
    ــ اى فرعون ! صبر كن !
    زن فرعون يك خرما و يك قطعه زغال آتشين را در چند مترى موسى(عليه السلام)قرار داد، آن وقت موسى(عليه السلام) را رها كرد، موسى(عليه السلام)ابتدا به سوى خرما رفت، او دستش را دراز كرد كه خرما را بردارد. جبرئيل از آسمان نازل شد و قطعه زغال آتشين را در دهان او گذاشت، زبان موسى(عليه السلام) سوخت و شروع به گريه كرد.
    زن فرعون به فرعون گفت: "آيا به تو نگفتم كه او بچّه است و نمى داند چه مى كند؟".
    اينجا بود كه فرعون آرام شد و از كشتن موسى(عليه السلام) پشيمان شد.
    آرى، اين گونه جان موسى(عليه السلام) حفظ شد، امّا اثر آن سوختگى در زبان موسى(عليه السلام)باقى ماند و گاهى زبان او گير مى كرد.
    در آن شب باشكوه كه موسى(عليه السلام) به پيامبرى رسيد، از خدا خواست تا لكنت زبان او را شفا دهد.
    * نكته دوم: هارون، برادر موسى(عليه السلام)
    هارون برادر موسى(عليه السلام) بود، سنِّ او بيشتر از موسى(عليه السلام) بود. هارون قامتى بلند و زبانى گويا و فكرى عالى داشت. پس از دعاى موسى(عليه السلام) تو مقام پيامبرى به هارون عطا كردى.[118]
    هارون با كمال رغبت و اشتياق، موسى(عليه السلام) را در اين راه يارى كرد و همراه او به كاخ فرعون رفت. وقتى موسى(عليه السلام)چهل شب به كوه طور رفت، هارون جانشين او در ميان مردم بود.
    هارون در همه مراحل مأموريّت موسى(عليه السلام) او را يارى نمود. هارون زودتر از موسى(عليه السلام) از دنيا رفت.
    * نكته سوم: اميد داشتن
    امام صادق(عليه السلام) به يكى از ياران خود فرمود: "به آنچه اميد ندارى، بيش از آنچه اميد دارى، اميدوار باش ! موسى(عليه السلام) براى آوردن آتش به سوى درّه طُوى رفت، او اميد داشت كه در آنجا آتش به دست آورد، او هرگز فكر نمى كرد كه در آنجا به مقام پيامبرى مى رسد، او به آنجا رفت و خدا با او سخن گفت، او در حالى نزد خانواده اش برگشت كه به مقام پيامبرى رسيده بود".
    * نكته چهارم: دعاى محمّد(صلى الله عليه وآله)
    روزى محمّد(صلى الله عليه وآله) دست على(عليه السلام) را گرفت و با او كنار كعبه رفت و چهار ركعت نماز خواند. پس از نماز، دست به سوى آسمان گرفت و گفت: "بارخدايا ! موسى از تو خواست تا برادرش هارون را يار و ياور او قرار بدهى، من محمّد هستم، تو مرا به پيامبرى فرستادى، اكنون از تو مى خواهم تا على را يار و ياور من قرار دهى، قدرت مرا با همراهى او تقويت كنى به او هم در اين مأموريّت سهمى عطا كنى".
    اينجا بود كه خدا به محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين وحى كرد: "اى محمّد ! آنچه را خواستى به تو عطا كردم".
    اين گونه بود كه خدا مقامى را كه به هارون داده بود به على(عليه السلام)عنايت كرد، فقط يك تفاوت در ميان است: هارون پيامبر بود و على(عليه السلام) پيامبر نبود، او فقط امام بود.
    على(عليه السلام) جانشين پيامبر بود، او پيامبر را در راه اسلام يارى كرد.

    * * *


    مناسب مى بينم كه خاطره اى از سال نهم هجرى در اينجا بازگو كنم: پيامبر همراه با لشكر اسلام از مدينه به سوى تبوك حركت كرد، او از على(عليه السلام)خواست تا در مدينه بماند. پيامبر نگران كارشكنى منافقان بود و براى همين على(عليه السلام) را در مدينه باقى گذارد تا نقشه هاى منافقان نقش بر آب شود.
    وقتى پيامبر از مدينه بيرون رفت، منافقانى كه در مدينه مانده بودند، شايعه اى را بر سر زبان ها انداختند; آن ها گفتند: "پيامبر دوست نداشت على(عليه السلام) همراه او باشد و براى همين على(عليه السلام) را همراه خود نبرد".
    اين سخن به گوش على(عليه السلام) رسيد، او از مدينه بيرون آمد تا خود را به پيامبر برساند، هنوز پيامبر از مدينه زياد دور نشده بود.
    وقتى على(عليه السلام) به پيامبر رسيد ماجرا را براى آن حضرت تعريف كرد.
    پيامبر نگاهى به على(عليه السلام) كرد و گفت: "اى برادرم ! به مدينه بازگرد، هيچ كس شايستگى كارى را كه به تو گفته ام ندارد، تو نماينده و جانشين من در ميان خانواده و قوم من هستى، اى على ! جايگاه تو نزد من، همانند جايگاه هارون براى موسى است، جز آن كه بعد از من پيامبرى نيست".
    آن روز همه فهميدند كه مقام على(عليه السلام) نزد پيامبر چقدر است، همان گونه كه هارون جانشين موسى(عليه السلام) بود، على(عليه السلام) هم جانشين پيامبر است.



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴۶: از كتاب تفسير باران، جلد ششم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن