بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الر تِلْكَ آَيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ (1 ) أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُل مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آَمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ (2 )
در ابتدا، سه حرف "الف"، "لام" و "را" را ذكر مى كنى، مى خواهى بگويى كه من با همين حروف "الفبا" با شما سخن مى گويم، قرآن تو، معجزه اى است كه از همين الفبا شكل گرفته است، قرآن كتابى است سراسر حكمت و پند و در
آن هيچ مطلب باطلى نيست.
تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى برگزيدى و قرآن را بر او نازل كردى و از او خواستى تا با مردم سخن بگويد و آنان را از بُت پرستى نجات دهد و از عذاب تو بترساند.
گروهى از بُت پرستان دوست داشتند تو فرشتگان را به عنوان پيامبر به زمين بفرستى، آن ها تعجّب كردند. آنان وقتى فهميدند كه تو محمّد(صلى الله عليه وآله)را به پيامبرى فرستاده اى، گفتند: "چرا خدا يكى از ما را به پيامبرى نفرستاده است؟".
حكمت تو در اين بود كه بندگان برگزيده خود را به پيامبرى بفرستى و آنان را الگوى انسان ها قرار دادى.
آرى، كسى كه مى خواهد الگوى انسان ها باشد بايد از جنس خود آن ها باشد، يوسف(عليه السلام)، پيامبر تو بود و وقتى زنى نامحرم او را به سوى خود فراخواند، تقوا پيشه كرد و براى همه انسان ها، الگوى عملى تقوا شد، اگر يوسف(عليه السلام)، فرشته بود، غريزه شهوت نداشت و تقواى او، براى انسان ها، الگو نبود.
* * *
تو كسانى كه به پيامبر ايمان آوردند را مژده "قدم صدق" مى دهى، منظور تو از "قدم صدق" شفاعت پيامبر در روز قيامت است !
روزى كه همه از هم فرار مى كنند و هيچ كس، ديگرى را يارى نمى كند، تو به پيامبر اجازه مى دهى تا مؤمنان را شفاعت كند و چه روز باشكوهى خواهد بود آن روز ! روزى كه پيامبر، مؤمنان را به سوى بهشت، رهنمون سازد.
[82] در روز قيامت، پيروان پيامبر با شفاعت او به بهشت مى روند.
كسانى كه در دنيا، پيامبر را دروغگو شمردند و او را جادوگر خواندند، در روز قيامت نتيجه رفتار خود را مى بينند و در آتش جهنّم گرفتار مى شوند.
* * *