کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    توبه: آيه ۷۴

      توبه: آيه ۷۴


    يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْرًا لَهُمْ وَإِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِيمًا فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الاَْرْضِ مِنْ وَلِيّ وَلَا نَصِير (74 )
    سال دهم هجرى است، پيامبر اعمال حجّ را انجام داده است و به سوى مدينه بازمى گردد، بيش از صدهزار نفر از مسلمانان همراه او هستند، وقتى او به سرزمين "غدير خم" مى رسد، به همه دستور مى دهد تا در آنجا منزل كنند، نزديك ظهر است، همه براى نماز آماده مى شوند. صف هاى نماز مرتّب مى شود، همه نماز ظهر را با پيامبر مى خوانند.
    بعد از نماز پيامبر با مردم سخن مى گويد و سپس على(عليه السلام)را صدا مى زند، على(عليه السلام)نزد پيامبر مى رود و طرف راست پيامبر مى ايستد.[47]
    اين صداى پيامبر است كه به گوش مى رسد: "اى مردم ! چه كسى بر شما ولايت دارد؟"
    همه مى گويند: "خدا و پيامبر او".[48]
    اكنون پيامبر، دست على(عليه السلام)را در دست مى گيرد و با صداى بلند مى گويد: "هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست".
    سپس پيامبر چنين دعا مى كند: "خدايا ! هر كس على را دوست دارد تو او را دوست بدار ويارى كن و هر كس با على دشمنى كند با او دشمن باش و او را ذليل كن".[49]
    اكنون پيامبر از مردم مى خواهد تا با على(عليه السلام)بيعت كنند، پيامبر تصميم مى گيرد تا سه روز در اين سرزمين بماند.[50]

    * * *


    خورشيد غروب مى كند، امشب ، اين بيابان ميزبان 120 هزار نفر است ، زير نور ماه تا چشم كار مى كند خيمه برپا شده است.
    صدايى به گوش مى رسد، گويا چند نفر در خيمه اى با هم سخن مى گويند ، يكى از آنان چنين مى گويد:
    ــ به خدا قسم ، محمّد ديوانه شده است !
    ــ آرى، حقّ با توست، ديديد كه چگونه عشق على ، محمّد را ديوانه كرد ؟!
    ــ او آرزو دارد كه بعد از او ، على به حكومت برسد ، امّا به خدا قسم ، ما نمى گذاريم كه چنين بشود .[51]
    اينان چه كسانى هستند كه درباره پيامبر چنين سخن مى گويند؟ نكند آن ها نقشه اى در سر داشته باشند ؟ نكند بخواهند فتنه اى برپا كنند ؟
    بعد از لحظاتى، حُذيفه كه يكى از ياران باوفاى پيامبر است، وارد خيمه آن ها مى شود، گويا او اين سخنان را شنيده است، او با ناراحتى به آن ها مى گويد : "هنوز پيامبر در ميان ماست و شما اين چنين سخن مى گوييد ، فردا صبح همه سخنان شما را به پيامبر خواهم گفت" .[52]

    * * *


    صبح فرا مى رسد، همه جا روشن مى شود، حُذيفه نزد پيامبر مى آيد و بعد از سلام، چنين مى گويد:
    ــ اى پيامبر ! ديشب ، صداى چند نفر را شنيدم كه ظاهراً مى خواهند توطئه كنند .
    ــ اى حُذيفه ! آيا آن ها را مى شناسى ؟
    ــ آرى .
    ــ سريع برو و آن ها را به اينجا بياور .
    حُذيفه برمى خيزد و پس از مدّتى، آن سه نفر را با خود مى آورد ، آن ها وارد خيمه پيامبر مى شوند . پيامبر رو به آن ها مى كند و مى گويد : "شما ديشب با يكديگر چه مى گفتيد ؟" .
    همه آن ها مى گويند : "به خدا قسم ، ما اصلاً با هم سخنى نگفته ايم ، هر كس از ما چيزى براى شما گفته، دروغگو است" .
    اين سه نفر قسم دروغ مى خورند و پيامبر آن ها را به حال خود رها مى كند و آن ها از خيمه پيامبر بيرون مى آيند و به خيمه هاى خود مى روند .[53]
    اكنون اين آيه را نازل مى كنى: "منافقان به نام من سوگند مى خورند كه سخنى نگفته اند، در حالى آنان سخنان كفرآميز گفتند و پس از اسلام آوردن كافر شدند".

    * * *


    اين آيه تقريباً در سه روز، كامل مى شود، تو ادامه اين آيه را چنين مى گويى: "منافقان نقشه اى كشيدند ولى در نقشه خود موفّق نشده و شكست خوردند، من و پيامبرم، آنان را از فضل و بخشش خود توانگر ساختيم و آنان اين چنين كينه جويى كردند، اگر آنان توبه كنند برايشان بهتر است و امّا اگر نافرمانى كنند، من در دنيا و آخرت آنان را به عذابى دردناك مجازات مى كنم و آنان روى زمين هيچ يار و ياورى نخواهند داشت تا آنان را از عذاب من نجات دهد".
    به راستى ماجرا چيست؟ منافقان چه نقشه اى داشتند؟ توطئه آنان چه بود؟ من دوست دارم از اين ماجرا باخبر شوم، بايد تاريخ را بخوانم...
    پيامبر سه روز در منطقه غدير خُمّ مى ماند، از روز هجدهم تا بعد از ظهر روز بيست و يكم. همه مردم با على(عليه السلام)بيعت مى كنند، بعد از آن پيامبر آماده مى شود تا به سوى مدينه بازگردد. كاروان حركت مى كند و به سوى مدينه پيش مى رود.
    چند ساعت مى گذرد، هوا كم كم تاريك مى شود ، اذان مغرب مى شود، در دل بيابان ، كاروان توقّف مى كند، نماز، سريع خوانده مى شود و كاروان حركت مى كند .
    هوا تاريك است ، ستارگان جلوه نمايى مى كنند ، نسيم خنكى مىوزد ، در اين تاريكى شب ، چهره پيامبر مى درخشد ، در كنار او حُذيفه به چشم مى آيد، كاروان بايد از اين مسير كوهستانى عبور كند، اين تنها راه رسيدن به مدينه است. هر چه كاروان جلوتر مى رود ، راه عبور باريك تر و تنگ تر مى شود ، اينجا گردنه اى است كه عبور از آن بسيار سخت است، به اينجا " عَقَبه هَرشا " مى گويند، جادّه ، تنگ مى شود ، همه بايد در يك ستون قرار گيرند و عبور كنند .[54]
    شتر پيامبر اوّلين شترى است كه از گردنه عبور مى كند ، پشت سر او ، حُذيفه و عمّار هستند . در دل شب ، فقط پرتگاهى هولناك به چشم مى آيد . همه بايد مواظب باشند تا در درّه سقوط نكنند.
    ناگهان صدايى به گوش پيامبر مى رسد . اين جبرئيل است كه با پيامبر سخن مى گويد : "اى محمّد ! عدّه اى از منافقان در بالاى كوه كمين كرده اند و تصميم به كشتن تو گرفته اند" .[55]
    جبرئيل ، پيامبر را از راز بزرگى آگاه مى كند ، رازى كه هيچ كس از آن خبر ندارد ، عدّه اى از منافقان تصميم شومى گرفته اند . آن ها وقتى ديدند پيامبر على(عليه السلام)را به عنوان جانشين خود معرّفى كرد، تصميم گرفته اند تا پيامبر را ترور كنند .[56]
    آنان از تاريكى شب استفاده كرده اند و خود را زودتر به بالاى كوه رسانده اند ، آن ها چهارده نفر هستند و مى خواهند با نزديك شدن شتر پيامبر ، سنگ پرتاب كنند ، وقتى سنگ ها از كوه پايين بيايند، شتر پيامبر از اين مسير باريك خارج خواهد شد و در دل اين درّه عميق سقوط خواهد كرد و با سقوط شتر ، پيامبر كشته خواهد شد . اين نقشه آن هاست و آن ها منتظرند تا لحظاتى ديگر نقشه خود را اجرا كنند .
    جبرئيل نام آن منافقان را براى پيامبر مى گويد و پيامبر با صداى بلند آن ها را صدا مى زند . صداى پيامبر در دل كوه مى پيچد ، منافقان با شنيدن صداى پيامبر مى ترسند . عمّار و حُذيفه ، شمشير خود را از غلاف مى كشند و از كوه بالا مى روند ، منافقان كه مى بينند راز آن ها آشكار شده است ، فرار مى كنند . حُذيفه، نفس زنان مى آيد و به پيامبر خبر مى دهد كه منافقان فرار كرده اند . حُذيفه منافقان را شناخته است ، امّا پيامبر از او مى خواهد كه هيچ گاه نام آن ها را فاش نكند.
    اين همان توطئه اى بود كه در اين آيه درباره آن سخن گفتى، تو جان پيامبر را حفظ كردى و به زودى اين منافقان را به سزاى اعمالشان مى رسانى.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶۹: از كتاب تفسير باران، جلد چهارم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن