کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    توبه: آيه ۱۰۵

      توبه: آيه ۱۰۵


    وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105 )
    هر كارى كه بندگان تو انجام مى دهند، تو از آن آگاه هستى، همچنين به اذن تو، پيامبر و گروهى از مؤمنان از آن آگاه هستند، تو به همه در اين دنيا فرصت مى دهى تا راه خود را انتخاب كنند و كردار و رفتارى را كه خودشان مى پسندند، انجام دهند، همه به سوى تو كه از هر پنهان و آشكارى، باخبر هستى، بازمى گردند و تو آنان را به همه كارهايشان آگاه مى سازى و آنان نتيجه اعمال خود را مى بينند.

    * * *


    نام او شعيب بود و در شهر كوفه خرما مى فروخت، اين آيه را بارها خواند و در آن فكر كرد، تو در اين آيه مى گويى كه پيامبر و گروهى از مؤمنان از اعمال همه باخبر هستند. شعيب دوست داشت بداند منظور از "مؤمنان" در آيه چه كسانى هستند؟
    او به مدينه سفر كرد، به خانه امام صادق(عليه السلام)رفت و سلام كرد و در گوشه اى نشست، او به دنبال فرصت مناسبى بود تا سؤال خود را بپرسد، لحظاتى گذشت، ديگر وقت سؤال بود، او اين آيه را خواند و گفت:
    ــ آقاى من ! منظور از "مؤمنان" در اين آيه، چه كسانى هستند؟
    ــ آنان، امامان معصوم هستند، دوازده امامى كه جانشينان پيامبر مى باشند.[68]

    * * *


    تو امام را شاهد بر بندگان خود قرار دادى، آنان به اذن تو از اعمال و كردار مردم باخبر هستند، تو اين علم و آگاهى را به آنان داده اى، آنان هر چه دارند از تو دارند و از خودشان هيچ ندارند.
    امروز مهدى(عليه السلام)، امام زمان من است، فرشتگان، هر صبح و شام، پرونده اعمال مرا نزد او مى برند، او به اعمال من نگاه مى كند، اگر در آن كارهاى زيبا ببيند، خوشحال مى شود، برايم دعا مى كند، اگر من گناهى انجام داده باشم، او ناراحت مى شود و دست به دعا برمى دارد و براى من استغفار مى كند.

    * * *


    ابراهيم يكى از ياران امام صادق(عليه السلام)بود، يكى از شب ها كه او به خانه امام صادق(عليه السلام)رفته بود، سخن به درازا كشيد، او از بس مجذوب سخنان امام شده بود، گذشت زمان را فراموش كرد. وقتى او به خود آمد، فهميد كه خيلى از شب گذشته است و مادرش حتماً نگران شده است.
    ابراهيم با امام خداحافظى كرد و با سرعت خود را به خانه رساند. وقتى او به خانه رسيد، مادرش را خيلى نگران يافت، مادر به او گفت: پسرم ! چرا اين قدر دير كردى؟ دلم هزار جا رفت، گفتم نكند مأموران حكومتى تو را دستگير كرده باشند !
    ابراهيم با عصبانيّت بر سر مادر فرياد زد و او را ناراحت كرد. فردا صبح، ابراهيم به سوى خانه امام صادق(عليه السلام)حركت كرد، وقتى وارد خانه امام شد، سلام كرد، امام جواب سلام او را داد، سپس رو به او كرد و فرمود: اى ابراهيم ! چرا ديشب با مادر خود با صداى بلند سخن گفتى؟ چرا دل او را شكستى؟ آيا فراموش كردى كه او براى بزرگ كردن تو چقدر زحمت كشيده است؟
    ابراهيم خيلى تعجّب كرد، جريان تندى او با مادر را هيچ كس نمى دانست، ولى امام صادق(عليه السلام)از آن باخبر بود، ابراهيم از امام خود خيلى خجالت كشيد. امام به سخنان خود چنين ادامه داد: سعى كن كه ديگر با صداى بلند، با مادرت سخن نگويى و او را ناراحت نكنى.[69]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸۰: از كتاب تفسير باران، جلد چهارم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن