کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    انفال : آيه ۳۰

      انفال : آيه ۳۰


    وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (30 )
    در اينجا يكى از نعمت هايى را كه به پيامبر خود دادى، ذكر مى كنى، پيامبر بيش از ده سال در مكّه مردم را به يكتاپرستى دعوت كرد، بُت پرستان مكّه او را اذيّت و آزار زيادى نمودند، عدّه اى از مردم يثرب كه مسلمان شده بودند، به مكّه آمدند و با پيامبر ديدار كردند. يثرب همان شهر مدينه است كه در آن زمان بيشتر به يثرب مشهور بود. آنان از پيامبر دعوت كردند تا به شهر آنان هجرت كند.
    اين خبر به گوش بزرگان مكّه رسيد، پس تصميم گرفتند هرطور شده مانع هجرت پيامبر بشوند. آنان جلسه اى تشكيل دادند تا در اين زمينه با هم مشورت كنند، در آن جلسه سه نظر مطرح شد: عدّه اى گفتند بايد محمّد را دستگير و در مكانى زندانى كنيم تا او نتواند به مدينه برود، عدّه اى مى گفتند كه بايد پيامبر را به قتل برسانيم. عدّه اى هم مى گفتند بايد او را از شهر مكّه بيرون كنيم و به جاى دورى بفرستيم.
    سرانجام تصميم آن ها بر اين شد كه 25 نفر را با شمشير براى كشتن پيامبر بفرستند تا او را به قتل برسانند.[10]
    اين نقشه آنان بود، امّا تو نقشه آنان را بى اثر ساختى كه تو بهترين چاره جويان هستى.

    * * *


    بيست و پنج نفر خانه پيامبر را محاصره كرده بودند، آنان تصميم داشتند با طلوع آفتاب، به آن خانه حمله كنند و پيامبر را به قتل برسانند.
    آن شب، على(عليه السلام)با پيامبر چنين سخن گفت: "امشب من به جاى شما در رختخواب مى خوابم، پس آنان فكر مى كنند كه شما از خانه بيرون نرفته ايد، اين طورى شما مى توانيد از فرصت استفاده كنيد و تا روشن شدن هوا از مكّه دور شويد".
    پيامبر در حقّ على(عليه السلام)دعا كرد و آيه اى از قرآن را خواند، هيچ كس پيامبر را نديد. مشركان خيال مى كردند كه پيامبر در خانه خود خوابيده است.[11]
    وقتى صبح شد مشركان به خانه حمله كردند، على(عليه السلام)از جا بلند شد، آنان تعجّب كردند، از على(عليه السلام)پرسيدند:
    ــ اى على ! محمّد كجاست؟ او كجا رفته است؟
    ــ مگر شما محمّد(صلى الله عليه وآله)را به من سپرده بوديد كه اكنون او را از من مى خواهيد؟
    بُت پرستان فهميدند كه ديشب پيامبر از شهر خارج شده است، آنان هنوز اميد داشتند كه بتوانند او را پيدا كنند، ولى نمى دانستند كه تو او را يارى مى كنى و او به سلامت به مدينه خواهد رفت.[12]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۶: از كتاب تفسير باران، جلد چهارم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن