کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    انفال : آيه ۲۵ - ۲۴

      انفال : آيه ۲۵ - ۲۴


    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24 ) وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (25 )
    اين زندگى كه من عاشق آن هستم و براى ادامه آن تلاش مى كنم، چيست؟ آيا زندگى، همان زنده بودن است؟ آيا خوردن و آشاميدن و بهره بردن از لذّت هاى حيوانى، معناى زندگانى است؟
    زنده بودن، يك حركت افقى است، از گهواره تا گور، امّا زندگى يك حركت عمودى است، از زمين تا اوج آسمان ها !
    تو انسان را آفريده اى و خوب مى دانى چه آفريده اى، تو در او حسّ كمال گرايى را قرار داده اى، زنده بودن هيچ گاه، انسان را سير نمى كند، انسانى كه فقط زنده است، همواره به دنبال چيزى مى گردد، گمشده انسان همان زندگى است.
    تو به فرشتگان دستور دادى تا بر آدم(عليه السلام)سجده كنند، تو انسان را گل سر سبد جهان قرار دادى، اين ارزشِ انسانى است كه زندگى را يافته است.
    اكنون مرا به زندگى فرا مى خوانى: "اى كسانى كه ايمان آورده ايد، وقتى من و پيامبر شما را به سوى چيزى فرا مى خوانيم كه به شما زندگى مى بخشد، ما را اجابت كنيد". تو در اينجا همه را به سوى زندگى فرا مى خوانى.

    * * *


    اهل شام بود و در دمشق زندگى مى كرد، اسم او "ابوربيع" بود، او بارها اين آيه را خوانده بود و درباره آن فكر كرده بود. او مى خواست بداند منظور تو از اين سخن چيست؟ تو و پيامبر، مردم را به چه چيزى دعوت كرده ايد؟ آن چيزى كه باعث زندگى حقيقى مى شود چيست؟
    از چند نفر سؤال خود را پرسيد، آنان به او گفتند كه منظور آيه اين است كه خدا و پيامبر مردم را به "ايمان" فرا مى خوانند، هر كس كه ايمان بياورد، زندگى واقعى را درك كرده است.
    ابوربيع وقتى اين سخن را شنيد، آن را نپذيرفت، حقّ هم با او بود، زيرا در ابتداى آيه، خدا مى گويد: "اى كسانى كه ايمان آورده ايد"، خدا از كسانى كه ايمان آورده اند، مى خواهد كه دعوت او و پيامبرش را اجابت كنند، پس چيزى كه خدا مؤمنان را به سوى آن فرا مى خواند، چيزى غير از ايمان است.
    او بايد صبر مى كرد تا زمان حجّ فرا برسد و از شام به مكّه و سپس به مدينه برود، بايد به ديدار امام صادق(عليه السلام)برود و سؤال خود را از ايشان بپرسد، او مى دانست كه اهل بيت(عليهم السلام)بهترين مفسّران قرآن هستند.
    وقتى او به مدينه رسيد، خدمت امام صادق(عليه السلام)رفت، سلام كرد و اين آيه را براى آن حضرت خواند و تفسير آن را جويا شد. امام به او فرمود: "اين آيه، درباره ولايت على(عليه السلام)نازل شده است".[6]
    جواب امام صادق(عليه السلام)كوتاه بود و پرمعنا. او خدا را شكر گفت كه معناى واقعى اين آيه را فهميد، خدا و پيامبر او مردم را به ولايت على(عليه السلام)دعوت مى كنند، ولايت على(عليه السلام)به آنان زندگى مى بخشد.

    * * *


    پيامبر از همان ابتداى پيامبرى خود، مردم را به پذيرش ولايت و امامت على(عليه السلام)دعوت مى كرد، اين چيزى بود كه تو از او خواسته بودى، امامت، عهدى آسمانى است، تو بهترين بندگان خود را به عنوان "امام" برگزيدى و آنان را از هر گناه و خطايى دور كردى، به آنان مقام "عصمت" را عنايت كردى و از همه خواستى تا از آنان پيروى كنند.
    امامت، حلقه اتّصال زمين و آسمان است، كسى كه امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليّت مى ميرد، راه اتّصال بين تو و بندگانت، امامت است. على(عليه السلام)و يازده امام بعد از او، رهبرانى آسمانى هستند و تو دين اسلام را با امامت و ولايت آنان تكميل كردى.[7]

    * * *


    پيامبر مردم را به پيروى از على(عليه السلام)فرا خواند، امّا تو خبر داشتى كه بعد از مرگ پيامبر، فتنه اى بزرگ روى خواهد داد و مردم على(عليه السلام)را خانه نشين خواهند كرد و براى خود رهبرانى ديگر برمى گزينند. آنان به نام دين، به جنگ على(عليه السلام)خواهند رفت و خيلى ها را فريب خواهند داد.
    اكنون مى خواهى از قانون مهم خويش سخن بگويى، درست است كه فتنه اوج خواهد گرفت، امّا دل هاى انسان ها به دست توست، تو نمى گذارى كسى چيزى را كه باطل است، به عنوان حقّ بشناسد.
    آنان كه على(عليه السلام)را خانه نشين كردند و گفتند على(عليه السلام)خليفه پيامبر نيست، دم از حقّ بودن خلافت ابوبكر زدند. خيلى ها هم اين سخن را پذيرفتند با ابوبكر بيعت كردند، امّا هرگز آنان به خلافت ابوبكر، يقين كامل پيدا نكردند، ممكن بود كه آنان به زبان چيزى بگويند، امّا تو از دل هاى آنان باخبر بودى، آنان هرگز به حقّ بودن خلافت ابوبكر يقين پيدا نكردند.
    اين سخن توست: "بدانيد كه خدا بين انسان و دل او، مانع مى شود و همه در روز قيامت براى حسابرسى به پيشگاه او جمع مى شويد". تو مانع مى شوى كه دل انسان، باطلى را حقّ بپندارد، اين قانون تو براى همه زمان ها و همه انسان ها مى باشد.[8]
    اگر راه باطل را انتخاب كنم، تو به دل من شك مى اندازى، نمى گذارى به يقين برسم !
    تو كارى مى كنى كه در دل من، نسبت به عقيده ام، شك و ترديد ايجاد شود، اين شك و ترديد، باعث مى شود من رشد كنم.
    تو كار خود را انجام مى دهى، ترديد ايجاد مى كنى، از اين به بعد، من بايد تلاش كنم، بايد جستجو كنم و حقيقت را دريابم.
    آرى، فقط كسانى كه راه حقّ و حقيقت را برگزيدند، به يقين مى رسند و بدون هيچ شك و شبهه اى به اين باور مى رسند كه بر راه حقّ هستند.
    اين يكى از نعمت هايى است كه تو به انسان ها داده اى، در هيچ شرايطى، انسانى كه در مسير باطلى قرار گرفته است، به يقين صد درصد نمى رسد، انسان تا زمانى كه در راه باطل باشد، با شك و ترديد همراه خواهد بود و اين نشانه خوبى براى اوست. اگر كسى به شك خود توجّه نكرد، تو بر او اتمام حجّت كرده اى، روز قيامت نمى تواند بگويد كه خدايا ! من راه حقيقت را كشف نكردم، زيرا تو به او مى گويى: مگر در دل تو شك ايجاد نكردم؟ وقتى شك در دل تو افتاد، چرا تحقيق نكردى؟ چرا جستجو نكردى تا حقّ را بيابى.
    شناخت درست انسان با توجّه به سخنان تو، امكان پذير است، تو نور فطرت را در دلِ انسان قرار دادى، ميل به يكتاپرستى را در او نهادينه كردى، از طرف ديگر، هر گاه انسانى به راه باطل برود، در دل او ترديد ايجاد مى كنى، تو نمى گذارى انسانى كه در راه باطل است، به يقين برسد، اين ها همه نكاتى است كه بايد در شناخت انسان به آن توجّه كرد.

    * * *


    تو مى دانستى كه مردم بعد از پيامبر، دچار فتنه مى شوند، پس به آنان هشدار مى دهى: "از فتنه اى بترسيد كه اگر شروع شود، تنها ستمگران را فرا نمى گيرد، بلكه اثر آن دامن گير همه مى شود ! فراموش نكنيد كه مجازات من، شديد است".
    تو به مسلمانان هشدار دادى، امّا افسوس كه آنان راه خود را رفتند و پس از پيامبر، به فتنه اى بزرگ گرفتار شدند.
    مسلمانان در روز عيد غدير با على(عليه السلام)بيعت كرده بودند، پيامبر از آنان خواست تا از على(عليه السلام)و يازده امام بعد از او پيروى كنند، امّا آنان پيمان خود را شكستند، عدّه اى كه ستمگر بودند، على(عليه السلام)را خانه نشين كردند و بقيّه مردم هم با سكوت خود، آن ستمگران را يارى كردند.
    اين بلا و مصيبتى بود كه اثر آن هرگز از بين نمى رود، جامعه اسلامى دچار انحرافى بزرگ شد و كسانى به عنوان خليفه پيامبر انتخاب شدند كه شايستگى اين مقام را نداشتند، ظلم و ستم آغاز شد، همه مسلمانان از اين فتنه ضرر كردند.
    بعد از على(عليه السلام)، حسن(عليه السلام)به مقام امامت رسيد، امّا باز هم مردم از او پيروى نكردند، مردم هر زمانى، امامِ خود را رها كردند و به سوى رهبران ديگر رفتند و خود را از سعادت و رستگارى محروم كردند.
    اكنون من ايستاده ام و به تاريخ نگاه مى كنم، تاريخى كه پُر است از كسانى كه به قدرت رسيدند و به نام دين، بر ديگران ظلم و ستم نمودند، آنان دين خدا را به بازى گرفتند و قصد نابودى آن را داشتند.
    اكنون من بايد هشيار باشم، من كه در انتظار ظهور امام زمان خويش هستم، بايد خود را براى پيروى از او آماده كنم، شنيده ام وقتى او بيايد، عدّه اى به نام دين با او دشمنى خواهند كرد.
    آن روز، بزرگ ترين دشمنان مهدى(عليه السلام)، كسانى هستند كه قرآن را بد تفسير مى كنند، عالمان بى تقوايى كه از دين و اعتقادات مردم براى ضربه زدن به امام زمان استفاده خواهند كرد، آنان به دنبال روشن كردن آتش فتنه خواهند بود، من بايد از آن فتنه بترسم.[9]
    بارخدايا ! ياريم كن كه در آن فتنه، فريب نخورم، كمكم كن كه يار امام زمان خود باشم، كمكم كن تا در راه او ثابت قدم بمانم !



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲: از كتاب تفسير باران، جلد چهارم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن