قَالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (112 )
محمّد(صلى الله عليه وآله) مردم مكّه را به رستگارى فرا مى خواند، امّا آن مردم با او دشمنى مى كردند، او را جادوگر و دروغگو و ديوانه خطاب مى كردند. محمّد(صلى الله عليه وآله)دست به دعا برداشت و چنين گفت: "بارخدايا ! بين من و بين اين مردم، خودت به حقّ حكم كن".
كافران به محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: "ما تو را به حال خود رها نمى كنيم، يارانت را آن قدر شكنجه مى كنيم تا به بُت پرستى بازگردند، ما نمى گذاريم مردم به تو ايمان بياورند، اگر لازم باشد، تو را به قتل مى رسانيم، تو هيچوقت نمى توانى از دست ما فرار كنى".
اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى خواهى تا به آن كافران چنين بگويد: "خداى من، خداى مهربانى است، من از او يارى مى طلبم".
و تو او را يارى كردى، درست در زمانى كه كافران فكر آن را نمى كردند، گروهى از مردم مدينه مسلمان شدند و براى دين اسلام در آن شهر تبليغ كردند، تعداد مسلمانان در مدينه زياد شد، آنان به مكّه آمدند و مخفيانه با پيامبر پيمان بستند كه همچون جان خود از پيامبر دفاع كنند.
پس از مدّتى، پيامبر به لطف تو توانست به سلامت به مدينه هجرت كند و در آنجا حكومت اسلامى را تشكيل دهد و بعد از هشت سال، با ده هزار نفر به مكّه بازگشت و همه بُت ها را در هم كوبيد و بُت پرستى را در سرزمين حجاز ريشه كن كرد.
[46]