کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    شورى: آيه ۵۱

      شورى: آيه ۵۱


    وَمَا كَانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَاب أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ (51 )
    محمّد(صلى الله عليه وآله) در شهر مكّه است، پيروان او روز به روز زيادتر مى شوند، بزرگان مكّه به فكر فرو رفتند كه چگونه مانع رشد اسلام شوند. سياست هاى قبلى آنان اثرى نداشت، آنان به مردم گفتند: "محمّد ديوانه است و به دروغ ادّعاى پيامبرى مى كند"، امّا حقيقت هيچ گاه مخفى نمى ماند، وقتى مردم سخنان محمّد(صلى الله عليه وآله) را مى شنيدند، شيفته آن مى شدند.
    مردم مكّه، تو را به عنوان "خدا" قبول داشتند، امّا تو را يگانه نمى دانستند، آن ها بُت ها را شريك تو و دختران تو مى دانستند. تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را فرستادى تا آنان را به يكتاپرستى فرا خواند.
    روزى، بزرگان مكّه دور هم جمع شدند تا فكر تازه اى كنند، يكى از آنان كه با يهوديان ارتباطى داشت، رو به بقيّه كرد و گفت:
    ــ من شنيده ام كه موسى با خدا سخن گفته است، يهوديان مى گويند كه موسى، خدا را در كوه طور ديده است.
    ــ خوب، منظور تو از اين حرف چيست؟
    ــ ما بايد نزد محمّد برويم و به او بگوييم: "تو مى گويى پيامبر خدا هستم، موسى پيامبر بود، خدا را ديد، تو كِى خدا را ديدى؟ خدا چه شكلى بود؟".
    ــ خوب. او پاسخى به ما مى دهد. بعد از آن چه كنيم؟
    ــ او براى ما مى گويد كه خدا را چطورى ديده است، آن وقت ما در ميان مردم به او مى گوييم: "موسى خدا را به شكل ديگرى ديده است، معلوم مى شود كه تو خدا را نديده اى، پس تو پيامبر نيستى !".
    ــ آفرين بر اين هوش تو ! آفرين ! [45]

    * * *


    محمّد(صلى الله عليه وآله) كنار كعبه است و براى مردم قرآن مى خواند، همه ساكت شده اند و به صداى او گوش مى دهند، بزرگان مكّه نزد او مى آيند و به او چنين مى گويند:
    ــ اى محمّد ! آيا هنوز هم خود را پيامبر مى دانى؟
    ــ آرى. خدا مرا براى هدايت شما به پيامبرى فرستاده است.
    ــ اى محمّد ! موسى خدا را ديد و خدا با او سخن گفت، اگر تو واقعاً پيامبر هستى، آيا خدا را ديده اى؟
    اينجاست كه اين سه آيه را بر محمّد(صلى الله عليه وآله) وحى مى كنى و از او مى خواهى تا جواب آنان را بدهد.

    * * *


    اى محمّد ! به اين مردم بگو كه هيچ كس نمى تواند مرا ببيند، موسى(عليه السلام) پيامبر من بود، امّا هرگز مرا نديد، من با يكى از اين سه راه با بندگانم سخن مى گويم: يا وحى مى فرستم يا از پس پرده غيب با او سخن مى گويم يا فرشته اى را مى فرستم تا به فرمان من، سخنى را به او برساند. من خداى بلندمرتبه و فرزانه هستم.

    * * *


    اكنون مناسب مى بينم چهار نكته بنويسم:
    * نكته اوّل
    خدا بالاتر از اين است كه جسم داشته باشد و به چشم ديده شود، هيچ پيامبرى خدا را با چشم نديده است، موسى(عليه السلام) هم هرگز خدا را نديد.
    در شبى كه موسى(عليه السلام) به كوه طور آمد، درختى از دور ديد كه نورانى بود، آن شب، خدا نورى را آفريد و آن نور بر آن درخت جلوه گر شد.
    هر چه با چشم ديده شود، مخلوق است. هر چيزى كه با چشم ديده شود، يك روز از بين مى رود و خدا هرگز از بين نمى رود، خدا صفات و ويژگى هاى مخلوقات را ندارد، اگر خدا يكى از آن صفات را مى داشت، مى شد او را با چشم ديد، امّا ديگر خدا هميشگى نبود، گذر زمان او را هم دگرگون مى كرد.
    آرى، خدا يگانه است، هيچ صفتى از صفات مخلوقات خود را ندارد، هرگز نمى توان او را حس كرد و ديد.
    * نكته دوم
    خدا گروهى از بندگانش را براى پيامبرى برمى گزيند و پيام خود را به آنان مى رساند. به پيامى كه خدا به انسانى مى رساند "وحى" مى گويند.
    در زبان عربى وقتى كسى به صورت مخفيانه پيامى را به ديگرى مى رساند از واژه "وحى" استفاده مى كنند.
    خاطره اى را در اينجا نقل مى كنم: چند سال پيش مى خواستم ماشينى خريدارى كنم، به چند نفر خبر دادم. يك روز يك نفر درِ خانه ام را زد و گفت: اين ماشين را براى شما آورده ام و فروشى است. او از آن ماشين تعريف زيادى كرد و من علاقه مند شدم كه ماشين را بخرم، ولى يك لحظه گفتم كه با همسايه ام مشورت كنم. همسايه ام آمد و فهميد كه من شيفته اين ماشين شده ام، چون قيمت آن را خيلى مناسب ديده بودم. او دستى بر بدنه ماشين كشيد و وقتى صاحب ماشين نگاهش به طرف ديگر بود، ابروى خود را به بالا انداخت، او با اين اشاره به من فهماند كه نبايد اين ماشين را بخرم. اينجا بود كه من به صاحب ماشين گفتم كه اين ماشين را نمى خرم. همسايه من در نوجوانى در مغازه صافكارى كار كرده بود و به راحتى فهميد كه آن ماشين يك بار چپ كرده است و براى همين قيمت آن اين قدر پايين است.
    وقتى همسايه من با اشاره ابرو مرا از خريدن نهى كرد، سخنى نگفت، او فقط با سرعت و فقط با اشاره مطلبى را به من فهماند، در زبان عربى به اين كار "وحى" مى گويند.
    وقتى خدا پيامى را به پيامبرى مى گويد، اين كار سريع انجام مى گيرد و هيچ كس ديگر از آن باخبر نمى شود، هيچ كس نمى داند خدا چه پيامى را به پيامبر خود منتقل كرده است، براى همين به ارتباط خدا با پيامبران "وحى" مى گويند.
    * نكته سوم
    بعضى خواسته اند "وحى" را با علوم بشرى معنا كنند، آنان گاهى وحى را "تجربه شخصى" معنا مى كنند، گاهى آن را "نبوغ فكرى" مى خوانند و گاهى آن را "پيامى از ضميرناخودآگاه" مى دانند.
    "وحى" بزرگ ترين اتّفاق جهان است، هيچ كس از حقيقت آن باخبر نيست. آنان چگونه مى خواهند با علم ناقص خويش، "وحى" را تفسير كنند؟
    در اينجا مثالى مى زنم: اگر من به شهرى بروم كه همه مردم آن كور هستند، چه مى بينم؟ مردمى كه هرگز جهان اطراف خود را نديده اند، ماه، خورشيد، ستارگان، آسمان، گل هاى زيبا و...
    آنان فقط اين اسم ها را شنيده اند، من به آنان مى گويم كه خدا به انسان ها، نعمت بينايى داده است، ما مى توانيم جهان اطراف خود را ببينيم. گروهى از آنان تصميم مى گيرند تا بينايى را تفسير كنند و راز آن را بيان كنند، آنان هر چه درباره بينايى بگويند، حقيقت آن را نگفته اند چون آن را درك نكرده اند.
    كسانى كه "وحى" را به "تجربه شخصى"، "نبوغ فكرى" و "پيام ضميرناخودآگاه" تفسير مى كنند، حقيقت را نديده اند و براى همين خيالات خود را بيان مى كنند. "وحى" رازى است ميان خدا و پيامبران ! هيچ كس ديگرى از حقيقت آن آگاه نيست.
    * نكته چهارم
    "وحى" ارتباط خدا با پيامبران است، خدا پيام خود را با يكى از اين سه راه به پيامبرانش مى رساند:
    1 - پيام خود را به قلب پيامبر فرو مى فرستد.
    خدا به پيامبران زيادى (مانند نوح و ابراهيم(عليهما السلام)) اين گونه پيام خود را منتقل كرد.
    2 - از پشت پرده غيب با او سخن مى گويد. خدا با موسى(عليه السلام)اين گونه سخن گفت. خدا صدايى را در فضا ايجاد نمود و موسى(عليه السلام)آن صدا را با گوش خود شنيد. اين صدا، صداىِ خدا نبود، زيرا خدا مثل انسان نيست كه سخن بگويد، اين صدا، صدايى بود كه خدا آن را خلق كرد.
    3 - جبرئيل را كه فرشته امين وحى است را مى فرستد تا پيام او را به پيامبر برساند.
    وقتى زندگى پيامبر اسلام را بررسى مى كنيم مى بينيم كه خدا پيام خود را بيشتر به واسطه جبرئيل بر او نازل مى كرد، البتّه گاهى خدا پيام خود را بر قلب او هم نازل مى كرد، همان گونه كه از پشت پرده غيب هم با او سخن گفته است.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴۷: از كتاب تفسير باران، جلد يازدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن