کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ص : آيه ۸ - ۴

      ص : آيه ۸ - ۴


    وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ (4 ) أَجَعَلَ الاَْلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ (5 )وَانْطَلَقَ الْمَلاَُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آَلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ (6 ) مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الاَْخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ (7 ) أَؤُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ (8 )
    محمّد(صلى الله عليه وآله) با مردم مكّه سخن مى گفت و آنان را از بُت پرستى بازمى داشت و به سوى يكتاپرستى فرامى خواند، در ابتدا تعداد پيروان او بسيار كم بود، امّا با گذشت زمان كم كم پيروان او زياد شدند، بزرگان مكّه كه منافع خود را در بُت پرستى مى ديدند، نگران شدند، آنان نزد ابوطالب (كه عموى محمّد(صلى الله عليه وآله)بود) آمدند. ابوطالب كسى بود كه از محمّد(صلى الله عليه وآله)حمايت مى كرد، (پدر محمّد(صلى الله عليه وآله)و پدربزرگ او از دنيا رفته بودند).
    آنان به ابوطالب گفتند: "اى ابوطالب ! فرزندِ برادر تو، جوانان ما را از دين ما منحرف كرده است و مى گويد كه دين جديدى آورده است. هدف او از اين كار چيست؟ اگر مى خواهد به مال دنيا برسد، ما به او ثروت زيادى مى دهيم، اگر مى خواهد به رياست برسد، ما او را رئيس شهر مكّه مى كنيم".
    ابوطالب به آنان گفت كه من اين سخن شما را به محمّد(صلى الله عليه وآله)مى گويم.
    وقتى ابوطالب اين سخنان را به محمّد(صلى الله عليه وآله) گفت، محمّد(صلى الله عليه وآله) در جواب چنين فرمود: "من از آنان مى خواهم كه يك جمله از من بپذيرند، اگر اين جمله را بپذيرند به آنان قول مى دهم كه بر همه مردم حكومت كنند و بهشت هم جايگاه آنان باشد".
    ابوطالب اين سخن را به بزرگان مكّه گفت، آنان گفتند: "ما حاضريم به جاى يك جمله، ده جمله را بپذيريم".
    سرانجام ديدارى بين محمّد(صلى الله عليه وآله) و بزرگان مكّه صورت گرفت. همه منتظر بودند تا محمّد(صلى الله عليه وآله) آن يك جمله را بگويد. آنان به محمّد(صلى الله عليه وآله) گفتند:
    ــ اى محمّد ! آيا واقعاً خواسته تو از ما اين است كه يك جمله تو را بپذيريم.
    ــ آرى. من از شما فقط ايمان به يك جمله را مى خواهم.
    ــ فكر نمى كنيم كه پذيرفتن يك جمله، كار سختى باشد. آن جمله چيست؟ آن را برايمان بگو؟
    ــ لا اله الا الله.
    ناگهان هياهويى به پا شد، همه از شنيدن اين سخن تعجّب كردند و گفتند:
    ــ اين چه حرفى است كه تو مى زنى؟ ما 360 بُت خود را رها كنيم و تنها به سراغ يك خدا برويم. اين سخنى عجيب است ! تو از ما مى خواهى خدايى را بپرستيم كه هرگز با چشم ديده نمى شود؟
    ــ به خداى يگانه ايمان آوريد تا رستگار شويد: لا اله الا الله.
    ــ اى محمّد ! تو مى خواهى ما خدايان خود را رها كنيم و به يك خدا ايمان آوريم ! ما هرگز چنين كارى نمى كنيم.
    بزرگان مكّه از جاى خود بلند شدند و رفتند، محمّد(صلى الله عليه وآله) رو به ابوطالب كرد و فرمود:
    ــ عموجان ! اگر آنان خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند تا من دست از اين راه بردارم، هرگز چنين نمى كنم، من به راه خود ادامه مى دهم تا سرانجام پيروز شوم يا در اين راه به شهادت برسم".
    ــ اى محمّد ! راه خود را ادامه بده و بدان كه من هرگز دست از يارى تو برنمى دارم ! [65]

    * * *


    اكنون تو در اينجا به اين ماجرا اشاره مى كنى:
    بُت پرستان تعجّب كردند از اين كه تو پيامبرى از ميان آنان برانگيختى تا آنان را به سوى يكتاپرستى دعوت كند. تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت آنان فرستادى، امّا آنان چنين گفتند: "محمّد جادوگر و دروغگو است. آيا جا دارد كه او همه خدايان را كنار نهد و ما را به خداى يگانه دعوت كند؟ به راستى كه اين كار او، چيز عجيبى است".
    محمّد(صلى الله عليه وآله) با آنان در جلسه اى نشست و با آنان سخن گفت، امّا وقتى بزرگان مكّه از آن جلسه بيرون آمدند، به پيروان خود چنين گفتند: "بايد راه و رسم نياكان خود را ادامه دهيد و در راه پرستش بُت ها استوار باشيد. بدانيد كه محمّد به دنبال توطئه است و مى خواهد دين نياكان ما را از بين ببرد و بر ما رياست كند، او مى خواهد شما را گمراه كند. محمّد مى گويد فقط يك خدا را بپرستيد، ما چنين چيزى را در آيين ديگرى نشنيده ايم، پدران ما هرگز چنين چيزى را نگفته اند. دين محمّد، دين ساختگى و گمراه كننده است".
    همچنين آنان به پيروان خود گفتند: "اى مردم ! محمّد خود را پيامبر مى داند، چگونه چنين چيزى ممكن است؟ در ميان ما اين همه افراد ثروتمند وجود دارد، اگر خدا مى خواست كسى را به پيامبرى برگزيند، يكى از ثروتمندان و بزرگان اين شهر را انتخاب مى كرد".
    آنان به عذابى كه در قرآن آمده است، شك داشتند و براى همين اين سخنان را مى گفتند. محمّد(صلى الله عليه وآله)آنان را از عذاب ترساند، ولى آنان راه كفر را پيمودند. آنان مى خواستند به منافع و لذّت هاى حيوانى خود برسند، ولى سخنان محمّد(صلى الله عليه وآله)را مانع كارهاى خود مى دانستند. پس مى گفتند كه قيامت و جهنّم دروغ است.
    تو به آنان فرصت دادى و در عذاب آنان شتاب نكردى، سرانجام مهلت آنان به پايان مى رسد و عذاب تو فرا مى رسد، آن وقت است كه شك از دل آنان بيرون مى رود و مى فهمند كه آنچه در قرآن آمده است، حقيقت است.
    آنان همواره مى گفتند: "معلوم نيست كه روز قيامتى در كار باشد، جهنّم دروغ است". وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله)براى آنان از عذاب جهنّم و آتش سوزان آن سخن مى گفت، آنان مى گفتند: "محمّد خواب پريشان ديده است كه چنين سخن مى گويد"، امّا سرانجام قيامت برپا مى شود، آن روز براى آنان روز سختى خواهد بود.
    هيچ كس آنان را يارى نخواهد كرد، آن روز ديگر نمى توانند به يكديگر سود و زيانى برسانند، فرشتگان زنجيرهاى آهنين بر گردن آن ها مى اندازند و آن ها را با صورت بر روى زمين مى كشانند و به سوى جهنّم مى برند.
    وقتى آنان آتش سوزان جهنّم را مى بينند، هراسان مى شوند و صداى ناله هايشان بلند مى شود، آن وقت است كه تو به آنان مى گويى: "بچشيد عذاب آتشى را كه آن را دروغ مى پنداشتيد".[66]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶۶: از كتاب تفسير باران، جلد دهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن