کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    صافات: آيه ۹۳ - ۸۸

      صافات: آيه ۹۳ - ۸۸


    فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (88 ) فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ (89 ) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ (90 ) فَرَاغَ إِلَى آَلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ (91 )مَا لَكُمْ لَا تَنْطِقُونَ (92 ) فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالَْيمِينِ (93 )
    ابراهيم(عليه السلام) به دنبال فرصتى بود تا بُت ها را نابود كند، روز عيد فرا رسيد، همه مردم همراه با نمرود (كه پادشاه "بابل" بود) براى مراسم عيد به بيرون از شهر مى رفتند، آنان از ابراهيم(عليه السلام)خواستند كه همراه آنان بيايد، ابراهيم(عليه السلام)لحظه اى فكر كرد و گفت: "من بيمارم و براى همين به مراسم شما نمى آيم".
    وقتى مردم اين سخن را شنيدند، خيال كردند ابراهيم(عليه السلام) به يك بيمارى همچون طاعون مبتلا شده است، آنان از ترس اين كه مبادا به طاعون مبتلا شوند، از او دور شدند، (طاعون بيمارى واگيردارى است).[33]
    اين بهترين فرصت بود: برق شادى در چشمان او نمايان شد، لحظه اى كه مدّت ها او انتظارش را مى كشيد، فرا رسيده بود، ابراهيم(عليه السلام) تبرى در دست گرفت و به بُت خانه رفت.
    او نگاه كرد كه مردم غذاهايى را براى تبرّك كنار بُت ها قرار داده اند، او از روى تمسخر به بُت ها چنين گفت: "چرا شما اين غذاها را نمى خوريد؟ چرا سخنى نمى گوييد؟".
    سپس آستين بالا زد و با تبر، ضربه هاى محكمى به بُت ها زد و آن ها را در هم شكست، در بُت خانه بُتى بود كه از همه بُت ها بزرگ تر بود، ابراهيم(عليه السلام) آن بُت را سالم گذاشت و پس از پايان كار خود، تبر را بر روى دوش بُت بزرگ گذاشت و از بُت خانه خارج شد. او با اين كار مى خواست وجدانِ به خواب رفته اين مردم را بيدار كند شايد به سوى حقّ باز گردند.
    او مى دانست كه كار او سر و صداى زيادى در شهر بابل ايجاد خواهد نمود، امّا به تو توكّل نمود و با كمال آرامش به خانه بازگشت.

    * * *


    مناسب مى بينم در اينجا دو نكته را ذكر كنم:
    * نكته اوّل:
    در بيشتر ترجمه هاى قرآن درباره آيه 88 چنين مى خوانم: "ابراهيم به ستارگان نگاهى كرد"، منظور او از اين كار چه بود؟
    وقتى تحقيق مى كنم به اين نتيجه مى رسم كه اين يك "كنايه" است. معناى اصلى اين سخن اين است: "ابراهيم(عليه السلام)فكر كرد".
    وقتى مردم شهر بابل مى خواستند به خارج شهر بروند، آفتاب طلوع كرده بود و هوا روشن شده بود، در آن وقت روز، ستاره اى در آسمان نبود.[34]
    * نكته دوم:
    در آيه 89 چنين مى خوانم: "ابراهيم به مردم گفت: من بيمارم". به راستى اين چه بيمارى بود كه بعد از رفتن مردم، تبر در دست گرفت و بُت هاى زيادى را در هم شكست؟
    امام صادق(عليه السلام) به يكى از ياران خود چنين فرمود: "ابراهيم وقتى با آن مردم روبرو شد به آنان گفت كه من بيمار هستم در حالى كه او بيمار نبود، او اين سخن را گفت امّا سخن او دروغ هم نبود".[35]
    گويا منظور ابراهيم(عليه السلام) اين بود كه روح او بيمار است، امّا مردم تصوّر كردند كه جسم او بيمار است.
    روح و جان ابراهيم(عليه السلام) از ديدن اين انحراف و كفر و بُت پرستى مردم بيمار بود، او غصّه مردم را مى خورد و براى آنان نگران بود، جامعه اى كه او در آن زندگى مى كرد آكنده از فساد و كفر و گناه بود، ابراهيم(عليه السلام)نمى توانست بى خيال باشد، او بسيار ناراحت بود و روحش سخت اندوهناك شده بود. او به مردم گفت: "من بيمارم"، منظور او اين بود كه جان و روح من از بُت پرستى شما بيمار است !

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴۶: از كتاب تفسير باران، جلد دهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن