کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    احزاب : آيه ۶۹

      احزاب : آيه ۶۹


    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آَذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَكَانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهًا (69 )
    در آيه 57 اين سوره از مسلمانان خواستى تا پيامبر را آزار ندهند و قدردان اين نعمت بزرگى باشند كه تو به آنان داده اى، تو از آنان خواستى تا احترام پيامبر را نگاه دارند. در اين آيه بار ديگر به آنان اين مطلب را يادآور مى شوى و چنين مى گويى: "اى كسانى كه ايمان آورديد، شما مانند آن مردمى نباشيد كه وقتى موسى را براى هدايتشان فرستادم، او را اذيّت و آزار نمودند. آن مردم به موسى تهمت ناروا زدند و من پاكدامنى او را بر همه آشكار ساختم، موسى نزد من پيامبرى آبرومند بود و مقام شايسته اى داشت".

    * * *


    ماجراى تهمتى كه گروهى از بنى اسرائيل به موسى(عليه السلام) زدند، چيست؟
    قارون، پسر خاله موسى(عليه السلام) بود و ابتدا مردى مؤمن بود و هيچ كس در بنى اسرائيل، تورات را به زيبايى او نمى خواند. او "قارى تورات" بود. كم كم، ثروت و مال او زياد شد و دچار غرور و تكبّر شد.
    او دشمنىِ خود را با موسى(عليه السلام) آغاز كرد. روزى او به ياران خود گفت تا زنى بدكاره را به كاخ او بياورند. وقتى آن زن آمد، قارون به او گفت:
    ــ من مى خواهم هزار سكّه طلا به تو بدهم و در مقابل، تو يك كار براى من انجام دهى.
    ــ چه كارى؟
    ــ فردا به ميان مردم بيا و وقتى موسى براى مردم سخن مى گويد با صداى بلند بگو كه موسى با من زنا كرده است !
    ــ باشد. قبول است.
    قارون سكّه هاى طلا را به او داد، سپس نزد دوستان خود رفت و از آنان خواست تا فردا به محلّ سخنرانى موسى(عليه السلام)بروند. روز بعد فرا رسيد، موسى(عليه السلام) براى مردم شروع به سخن كرد. در اين ميان يكى از جا بلند شد و گفت: براى ما حكم زناكار را بگو".
    موسى(عليه السلام) گفت: "در تورات آمده است: اگر مردى كه زن دارد، زنا كند، بايد سنگسار شود".
    در اين هنگام، يكى گفت: "اى موسى ! اگر آن زناكار تو هم باشى، بايد سنگسار شوى !".
    موسى(عليه السلام) در جواب گفت: "آرى، حكم خدا براى همه يكسان است، حتّى اگر من هم چنين كنم، بايد سنگسار شوم".
    دوستان قارون همگى به موسى(عليه السلام) گفتند: "اى موسى ! ما خبر داريم كه تو زنا كرده اى !".
    همه مردم از شنيدن اين سخن تعجّب كردند، چه شده است كه اينان چنين سخنى را مى گويند؟ هيچ كس از توطئه قارون خبر نداشت، اينان دوستان قارون بودند كه مى خواستند اين گونه آبروى موسى(عليه السلام) را ببرند.
    در اين هنگام يكى فرياد زد: "الآن آن زنى كه تو با او زنا كرده اى به اينجا مى آيد و ماجرا را براى همه مى گويد".
    لحظاتى گذشت، آن زن آمد، همه منتظرند، آن ها نمى دانند چه اتّفاقى خواهد افتاد. موسى(عليه السلام) در قلب خويش با تو سخن گفت و از تو خواست تا پاكدامنى او را براى همه ثابت كنى.
    موسى(عليه السلام) به آن زن گفت: "اى زن ! من تو را به خدا قسم مى دهم كه حقيقت را بگويى !".
    ناگهان قلب آن زن لرزيد و حالش منقلب شد و با خود گفت كه اگر من توبه كنم و به سوى خدا بازگردم، سود كرده ام، سكّه هاى طلا از بين مى رود، امّا رضايت خدا چيزى است كه باقى است !
    او نگاهى به قارون و دوستان او كرد و گفت: "اى موسى ! قارون به من اين سكّه هاى طلا را داد تا من به تو تهمت بزنم، ولى من گواهى مى دهم كه تو پاكدامن هستى".[131]
    اينجا بود كه موسى(عليه السلام) به سجده رفت و شكر نعمت تو را به جا آورد.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶۴: از كتاب تفسير باران، جلد نهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن