عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِيرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (7 )
تو از مسلمانان خواستى تا با كافران مكّه دوستى نكنند، گروهى از مسلمانان، مهاجران بودند. مهاجران كسانى بودند كه از مكّه به مدينه هجرت كرده بودند و بستگان آنان در مكّه در كفر و بُت پرستى باقى مانده بودند، تو به مهاجران فرمان دادى كه با بستگان كافر خود دوستى نكنند و اين يك خلأ عاطفى براى آنان ايجاد مى كرد.
اكنون به مهاجران چنين مى گويى: "چه بسا من بين شما و بين دشمنان شما، دوستى برقرار كنم و كارى كنم كه آنان هم مسلمان شوند ! من بر هر كارى كه اراده كنم، توانا هستم، من بخشنده و مهربان هستم".
تو در اينجا از آينده سخن گفتى، آينده اى كه به زودى خواهد آمد، تو از ماجراى "فتح مكّه" سخن مى گويى !
* * *
مدّتى مى گذرد، سال هشتم هجرى فرا مى رسد، لشكر اسلام به سوى مكّه پيش مى رود، يكى از ياران پيامبر پرچمى را در دست مى گيرد و سوار بر اسب به سوى شهر مى شتابد و فرياد برمى آورد: "امروز، روز انتقام است".
پيامبر از اين ماجرا باخبر مى شود، او از على(عليه السلام) مى خواهد تا سريع خود را به مكّه برساند و پرچم را از او بگيرد و در شهر فرياد بزند: "امروز روز مهربانى است" !
اين وعده توست كه شهر مكّه بدون خونريزى، فتح مى شود و وقتى مردم، مهربانى پيامبر را مى بينند، مسلمان مى شوند، آن روز ديگر مهاجران با بستگان خود آشتى خواهند كرد، اين وعده توست و تو در وعده اى كه داده اى، خلاف نمى كنى.
* * *