کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    نَجم: آيه ۱۸ - ۱۲

      نَجم: آيه ۱۸ - ۱۲


    أَفَتَُمارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى (12 ) وَلَقَدْ رَآَهُ نَزْلَةً أُخْرَى (13 ) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى (14 ) عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (15 ) إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى (16 ) مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (17 ) لَقَدْ رَأَى مِنْ آَيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى (18 )
    خدا جبرئيل را مأمور كرد تا قرآن را بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كند، جبرئيل بيشتر وقت ها به شكل يك انسان بر محمّد(صلى الله عليه وآله) جلوه مى كرد، امّا دو بار به صورت اصلى بر محمّد(صلى الله عليه وآله) جلوه نمود، بار اوّل در شب بعثت، بار دوم در شب معراج.
    شب معراج چه شبى بود؟
    در ابتدا قدرى درباره شب معراج مى نويسم و بعد از آن آيات 12 تا 18 را شرح مى دهم: در آن شب، خدا محمّد(صلى الله عليه وآله) را به سفر آسمانى برد و او را مهمان اهل آسمان ها نمود، خدا محمّد(صلى الله عليه وآله)را از مسجدالحرام، از كنار كعبه به بيت المقدس در فلسطين برد. محمّد(صلى الله عليه وآله)در بيت المقدس نماز خواند و سپس به سوى آسمان ها سفر كرد، جبرئيل در اين سفر همراه او بود، پيامبر آن شب به بهشت رفت و آنچه را تو براى مؤمنان آماده كرده اى، با چشم ديد.
    بعد از آن پيامبر از آنجا عبور كرد و به بهشتى رسيد كه جايگاه مخصوص بندگان بااخلاص است.
    آرى، بهشت داراى درجات زيادى است، آخرين درجه بهشت، جايى است كه جايگاه مؤمنان بااخلاص است. در كنار آن بهشت والا، "سِدْرَةُ الْمُنْتَهى" وجود دارد، پيامبر و جبرئيل به "سِدْرَةُ الْمُنْتَهى" رسيدند. در آنجا بود كه براى بار دوم، جبرئيل براى پيامبر به صورت اصلى خود، جلوه كرد، پيامبر در آنجا يك بار ديگر، عظمت جبرئيل را با چشم ديد.
    "سِدْرَةُ الْمُنْتَهى" چيست؟
    "سدره" در زبان عربى به معناى "درخت سدر" مى باشد. "منتهى" هم به معناى "پايان" مى باشد.
    آنجا ايستگاه آخر بود. فرشتگان تا آنجا بيشتر نمى توانند جلو بيايند. به آنجا كه برسى، هر كس كه باشى بايد متوقّف شوى . آنجا آخرِ خط است.[38]
    معلوم است كه اين درخت، از جنس درختانى كه من در اين دنيا مى بينم، نيست. چيزى است كه درك آن براى من ممكن نيست.
    در بيابان ها آفتاب سوزان همه چيز را مى سوزاند، گاهى در بيابان ها، درخت سدرى مى رويد كه مردم براى فرار از آفتاب به سايه آن پناه مى برند، درخت سدر سايه خوبى دارد. بعضى از درختان سدر، چهل متر ارتفاع دارند و تا دو هزار سال عمر مى كنند و سايه بسيار لطيفى دارند.
    درخت سدر: يعنى سايبانى كه مردم زير آن پناه مى گيرند.
    سِدْرَةُ الْمُنْتَهى: يعنى سايبانى بزرگ كه نشانه رحمت و مهربانى خداست، همه موجودات (فرشتگان، انسان ها و...) زير سايه آن هستند. سايبانى كه همه جهان را فرا گرفته است، آنجا ايستگاه آخر است، كسى از آنجا بالاتر نرفته است مگر محمّد(صلى الله عليه وآله) !
    جبرئيل در آنجا ايستاد، پيامبر فرمود: "چرا همراه من نمى آيى؟". جبرئيل در پاسخ عرضه مى دارد: "اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پرو بال من مى سوزد".[39]
    اين گونه بود كه جبرئيل كنار "سدرة المنتهى" منتظر ماند و پيامبر بالا و بالاتر رفت. او به هفتاد هزار حجاب (پرده هايى از نور) رسيد و از آن ها عبور كرد:
    حجاب عزّت، حجاب قدرت، حجاب كبرياء، حجاب نور...
    آخرين حجاب، حجاب جلال بود.[40]
    بعد از آن او به جايى رفت كه هيچ فرشته اى نرفته بود. ديگر وقت آن بود كه خدا با پيامبر سخن بگويد:
    ــ اى محمّد، چه كسى از بندگان مرا بيشتر دوست دارى؟
    ــ خدايا ! تو خود بر قلب من آگاهى دارى.
    ــ آرى، من مى دانم، ولى اكنون مى خواهم از زبان خودت بشنوم !
    ــ پسر عمويم على را بيش از همه دوست دارم.[41]
    ــ اى محمّد ! دوستان على را هم دوست بدار، بدان كه در روز قيامت تو از آنان شفاعت خواهى كرد.[42]
    وقتى پيامبر اين سخن را شنيد به سجده رفت، هيچ كس نمى داند سجده او چقدر طول كشيد.
    بار ديگر خدا با او سخن گفت:
    ــ اى محمّد ! من كرامت خويش را براى جانشينان تو قرار دادم.
    ــ جانشينان من، چه كسانى هستند؟
    ــ اسم آنان بر عرش من نوشته شده است.
    پيامبر به عرش نگاه كرد و نام دوازده امام را يافت، اوّل آن ها على(عليه السلام) و آخر آن ها مهدى(عليه السلام).
    سپس خدا به پيامبر چنين گفت: "اينان حجّت هاى من بر مردم هستند".[43]
    آن شب خدا سخنانى به پيامبر گفت كه هيچ كس از آن خبر ندارد، آخرين سخن خدا اين بود: "اى محمّد ! خوشا به حال تو و پيروان تو !".[44]
    لحظه بازگشت فرا رسيد، پيامبر هفتاد هزار حجاب را پشت سر گذاشت و به سِدْرَةُ الْمُنْتَهى رسيد. جبرئيل در آنجا منتظر پيامبر بود، بعد از آن جبرئيل و پيامبر با هم به سوى آسمان ها حركت كردند، فرشتگان به صف ايستاده بودند و به پيامبر تبريك مى گفتند.[45]
    پيامبر آسمان ها را يكى بعد از ديگرى پشت سر گذاشت و به سوى زمين آمد و به شهر مكّه بازگشت.

    * * *


    آنچه در اينجا نوشتم، خلاصه اى از سفر معراج پيامبر بود، اكنون ديگر وقت آن است كه آيات 12 تا 18 را شرح دهم:

    * * *


    تو خداى يگانه اى، محمّد(صلى الله عليه وآله) را در شب معراج به آسمان ها بردى تا شگفتى ها و قدرت تو را به چشم ببيند، محمّد(صلى الله عليه وآله) از سفر آسمانى خود براى مردم مكّه سخن گفت، امّا گروهى از آنان او را دروغگو خواندند، اكنون تو به آنان چنين مى گويى: "آيا شما با محمّد درباره آنچه در شب معراج ديده است، ستيز مى كنيد؟".
    محمّد يك بار ديگر جبرئيل را به صورت اصلى خودش كنار سِدْرَةُ الْمُنْتَهى ديد.
    كنار سِدْرَةُ الْمُنْتَهى، بهشتى است كه جايگاه مؤمنان بااخلاص است. محمّد(صلى الله عليه وآله) نگاه كرد، او ديد كه نورى خيره كننده سِدْرَةُ الْمُنْتَهى را پوشانده است.
    چشم محمّد(صلى الله عليه وآله) آنچه را بايد مى ديد، بى هيچ كم و كاستى مشاهده كرد، او در آن شب، پاره اى از نشانه هاى بزرگ تو را ديد، محمّد(صلى الله عليه وآله)شگفتى هايى كه تو آن ها را خلق كرده بودى، ديد.

    * * *


    اسم او "ابوقُرّه" بود، او شنيده بود كه پيامبر، خدا را با چشم ديده است، او تصميم گرفت نزد امام رضا(عليه السلام) برود و در اين باره از او سؤال كند. وقتى او با امام رضا(عليه السلام) روبرو شد چنين گفت:
    ــ آيا پيامبر، خدا را با چشم ديده است؟
    ــ هرگز. هيچ كس نمى تواند خدا را با چشم ببيند.
    ــ در آيه 13 سوره نجم چنين خوانده ام: "محمّد او را يك بار ديگر ديد".
    ــ اگر مى خواهى معناى اين آيه را بدانى، بايد آيه 18 را بخوانى، قرآن مى گويد: "محمّد(صلى الله عليه وآله) آيات و نشانه هاى خدا را ديد"، نشانه هاى خدا، غير از خدا مى باشند. محمّد(صلى الله عليه وآله) در آن شب، شگفتى هاى زيادى را ديد، همه آن شگفتى ها، مخلوقاتى بودند كه خدا آنان را آفريده بود، محمّد(صلى الله عليه وآله)هرگز خدا را با چشم نديد.
    ابوقُرّه به فكر فرو رفت، كسانى كه مى گويند پيامبر، خدا را با چشم سر ديده است، دروغ مى گويند. سخن آنان مخالف قرآن است. آن روز امام رضا(عليه السلام)براى او آيه 103 سوره انعام را خواند، آنجا كه قرآن مى گويد: "چشم ها نمى توانند خدا را ببينند".[46]
    آرى، پيامبر در آن شب خدا را با چشم سر نديد، خدا را هرگز نمى توان با چشم ديد، اگر خدا را مى شد با چشم ديد، ديگر او خدا نبود، بلكه يك آفريده بود، هرچه با چشم ديده شود، مخلوق است و يك روز از بين مى رود و خدا هرگز از بين نمى رود.

    * * *


    مناسب است در اينجا سخنى از اهل سنّت نقل كنم، آنان در كتاب هاى خود نوشته اند: "محمّد خدا را به شكل جوانى زيبا ديد، در صورت خدا هيچ مويى نبود، بر سرِ خدا، تاج زيبايى بود و موهاى سر او از دو طرفِ گوشش، آويزان بود. خدا كفشى از جنس طلا به پا كرده بود".[47]
    اين نتيجه جدا شدن از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) است !!
    پيامبر فرمود: "من در ميان شما دو چيز به يادگار مى گذارم: قرآن و اهل بيت. اگر پيرو اين دو باشيد، هرگز گمراه نمى شويد".
    خداى يگانه، هيچ صفتى از صفات مخلوقات خود را ندارد، براى همين هرگز نمى توان او را ديد. در دنيا و آخرت هيچ كس نمى تواند خدا را با چشم سر ببيند.[48]



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶۴: از كتاب تفسير باران، جلد دوازدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن