کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    حُجُرات: آيه ۱۲ - ۱۱

      حُجُرات: آيه ۱۲ - ۱۱


    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِنْ قَوْم عَسَى أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاء عَسَى أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالاَْلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاِْيمَانِ وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (11 ) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (12 )
    سخن از اين بود كه اگر دو گروه از مسلمانان با هم اختلاف داشتند، بايد ميان آنان صلح و آشتى داد، امّا ريشه اين اختلافات چيست؟
    اگر مردم همديگر را مسخره كنند و از هم عيب جويى نمايند و نسبت به هم بدگمان باشند و درباره يكديگر غيبت كنند، آن جامعه روى آرامش و صلح و صفا را نمى بيند، ريشه همه اختلافات در اين رفتارهاى ناشايسته است، تو در اينجا از مسلمانان مى خواهى تا از اين گناهان دورى كنند تا جامعه اسلامى، جامعه اى سالم و به دور از دشمنى باشد.
    اكنون به آنان چنين مى گويى:

    * * *


    اى مؤمنان ! نبايد گروهى از شما، گروه ديگر را مسخره كند، چه بسا كسانى كه مسخره شده اند از كسانى كه مسخره مى كنند، بهتر باشند.
    هرگز از يكديگر عيب جويى نكنيد.
    يكديگر را با لقب هاى زشت و ناپسند نخوانيد. چقدر بد است كسى كه تازه مسلمان شده است، شما لقب كفرآميز بر او بگذاريد !
    كسانى كه از اين رفتار ناپسند دست برندارند و توبه نكنند، در شمار ستمكاران هستند.
    اى مؤمنان ! از بسيارى از گمان ها دورى كنيد، به يكديگر گمانِ بد نبريد كه بعضى از گمان هايى كه درباره ديگران مى بريد، گناه است. در كار ديگران كنجكاوى نكنيد و درباره يكديگر غيبت نكنيد. آيا دوست داريد كه گوشت برادر مرده خود را بخوريد؟ حتماً شما از اين كار، نفرت داريد، پس غيبت نكنيد و پرهيزكار باشيد و تقوا پيشه كنيد و بدانيد كه من توبه بندگان خود را مى پذيرم و به آنان مهربانى مى كنم، اگر از شما چنين رفتارهاى ناپسندى سر زده است، توبه كنيد تا من شما را ببخشم.

    * * *


    در آيه 11 چنين مى خوانم: " چقدر بد است بر كسى كه تازه مسلمان شده است، لقب كفرآميز بگذاريد".
    منظور از اين سخن چيست؟
    صفيّه، نام يكى از همسران پيامبر بود، او قبلاً يهودى بود و در "خيبر" زندگى مى كرد، خدا به پيامبر فرمان داد تا با لشكر اسلام، به سوى سرزمين خيبر برود و آنجا را فتح كند. صفيّه، دختر رهبر يهوديان بود، او مسلمان شد و به همسرى پيامبر درآمد و به مدينه آمد. روزى چند نفر از زنان به صفيّه گفتند: "اى يهودى زاده !". صفيّه با شنيدن اين سخن بسيار ناراحت شد و ماجرا را به پيامبر گفت. اينجا بود كه اين آيه نازل شد و از مسلمانان خواستى وقتى كسى مسلمان مى شود، هرگز به او لقب كفرآميز ندهند.

    * * *


    در آيه 12 خدا مسلمانان را از غيبت كردن نهى كرده است، اگر زمانى شخصى، كنار من نباشد و من پشت سر آن شخص، عيب هاى او را براى ديگران بگويم، غيبت او را نموده ام و آبروى او را برده ام، زشتى اين كار مانند اين است كه من گوشت بدن برادر مرده ام را بخورم. آبروى مؤمن، همانند گوشت بدن اوست، ريختن آبروى او مانند خوردن گوشت بدن اوست.
    من عيب دوست خود را براى مردم مى گويم و او در كنار من نيست تا از خود دفاع كند، همان طور كه مرده نمى تواند از خود دفاع كند، دوست من هم خبر ندارد كه من عيب هاى او را مى گويم، او در آنجا نيست تا از خود دفاع كند.
    اگر كسى قد او بلند باشد و به ديگران اين نكته را بگويم، آيا غيبت او را كرده ام؟
    پاسخ اين سؤال را در سخنى از امام صادق(عليه السلام) خواندم. روزى آن حضرت به يكى از ياران خود فرمود: "غيبت آن است كه درباره كسى چيزى بگويى كه خدا آن را پنهان كرده است، امّا اگر چيزى مانند تندخويى و عجله كردن او را بگويى، غيبت نيست، زيرا اين چيزى است كه آشكار است و پنهان نيست".[2]
    وقتى اين سخن را خواندم، معناى غيبت را دانستم.
    اگر كسى تند يا آهسته راه برود، چاق يا لاغر باشد، سياه يا سفيد باشد و من اين ويژگى هاى او را بگويم، غيبت نكرده ام، اگر من به ديگران بگويم: "دوستم تند رانندگى مى كند"، غيبت نيست.
    غيبت اين است كه من عيب كسى را براى مردم بگويم و آن عيب از ديگران پوشيده باشد.

    * * *


    در آيه 12 از چهار گناه "تهمت"، "غيبت"، "عيب جويى"، "تجسّس" سخن به ميان آمده است، مناسب است شرح بيشترى در اينجا بنويسم:
    * گناه اول: تهمت
    اگر چيزى را به دروغ، به كسى نسبت بدهم، به او تهمت زده ام و گناه بزرگى انجام داده ام. اگر كسى پاكدامن باشد و من به او نسبت زنا بدهم، اين تهمت است و عذاب بزرگى در انتظار من خواهد بود.
    * گناه دوم: غيبت
    اگر كسى مخفيانه گناهى انجام داد و من آن گناه او را براى مردم گفتم، غيبت كرده ام. درست است كه من دروغ نگفته ام، امّا نبايد گناه مسلمانى را براى مردم آشكار مى كردم. البتّه اگر كسى به صورت آشكارا گناه انجام مى دهد و همه گناه او را مى بينند، ديگر بازگو كردن گناه او، غيبت نيست.
    اگر كسى قصد ازدواج داشت و براى مشورت پيش من آمد تا درباره جوانى تحقيق كند، در اينجا من بايد امانت در مشورت را مراعات كنم، نبايد از ترس غيبت كردن، حقيقت را پنهان كنم.
    آرى، وقتى مسلمانى با من مشورت مى كند من بايد حقيقت را بگويم، خدا مى داند كه قصد من، چيزى جز خير نيست، اگر عيبى را بگويم، گناه نكرده ام، در واقع در اينجا غيبت كردن، حرام نمى باشد، زيرا اگر من حقيقت را پنهان كنم، چه بسا يك مسلمان در دام بيفتد.
    * گناه سوم: عيب جويى
    اگر دوست من لاغر و قد بلند است، من اين ويژگى او را براى مردم مى گويم و قصد من اين است كه دوستم را مذمّت كنم و او را با اين سخن مسخره كنم، گناه كرده ام، اين كار من، غيبت يا تهمت نيست، عيب جويى و مذمّت است.
    ولى اگر من قصد مذمّت او را نداشته باشم و ويژگى لاغر و بلند قد بودن او را ذكر مى كنم، گناهى انجام نداده ام. اين كار من، غيبت نيست، چون چيزى را بيان كرده ام كه ظاهر و آشكار است و بر ديگران پنهان نيست.
    * گناه چهارم: تجسّس
    تجسّس اين است كه من تلاش كنم تا از زندگى خصوصى مردم باخبر شوم و عيب ها و رازهاى پنهانى آنان را كشف كنم. اين كار، گناه بسيار بزرگى است. اسلام مى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيّت باشند. اگر افرادى در جامعه به تجسّس در زندگى ديگران بپردازند، آبروى افراد آن جامعه بر باد مى رود.
    مناسب مى بينم در اينجا ماجراى خليفه دوم را نقل كنم: عُمر به خلافت رسيده بود و مسلمانان با او به عنوان خليفه پيامبر بيعت كرده بودند، يك شب او از ديوار خانه يكى از مسلمانان بالا رفت و داخل حياط پريد و صاحب خانه را در حالى كه داشت شراب مى نوشيد، دستگير كرد و به او گفت: "اى دشمن خدا !". عمر تصميم داشت او را در مقابل مردم به جرم نوشيدن شراب، تازيانه بزند.
    صاحب خانه به او رو كرد و گفت:
    ــ اى خليفه ! من يك گناه كرده ام، شراب نوشيده ام، امّا تو سه گناه كرده اى.
    ــ من چه گناهى كرده ام؟ من دين خدا را اجرا نموده ام.
    ــ اى خليفه ! قرآن مى گويد: "تجسس نكنيد"، تو تجسس كردى. قرآن مى گويد: "از در خانه وارد خانه ها شويد"،تو از بالاى ديوار آمدى، قرآن مى گويد: "وقتى وارد خانه اى شديد، سلام كنيد"، تو دشنام دادى".[3]
    اينجا بود كه عمر سرش را پايين انداخت و از خانه او بيرون رفت. آرى، اگر كسى در ميان كوچه و بازار، شراب بخورد، مى توان او را دستگير كرد.
    افسوس كه عدّه اى در جامعه براى اين كه امر به معروف كنند، سياست خليفه دوم را انجام مى دهند، آنان فقط از قرآن، امر به معروف و نهى از منكر را به ياد دارند و نمى دانند كه قرآن، تجسّس را هم حرام مى داند.[4]

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶: از كتاب تفسير باران، جلد دوازدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن