کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهل وشش

      فصل چهل وشش


    چرا من بايد در لاك خود فرو روم و به تنهايى خود سرخوش باشم؟ چرا در اين فكر نيستم كه همراهان و رهروانى فراهم آورم؟ چرا بايد مرگ جامعه را با چشم ببينم و سكوت كنم؟ چرا مردم دنيا را به معنويّت فرانخوانم؟ چرا آنان را به فكر و ذكر دعوت نكنم؟ ماندن در اين دنيا، نتيجه اى جز گنديدن ندارد. دانه گندمى كه زير خاك است اگر جوانه نزند، اگر حركت نكند، مى پوسد و تباه مى شود.
    پيامبر به اوج آسمان ها رفت و مهمان ملكوت شد. در آن سفر، جبرئيل از مكّه تا آسمان هفتم، همراه پيامبر بود، وقتى پيامبر خواست از آسمان هفتم عبور كند، جبرئيل از حركت ايستاد، پيامبر به او فرمود: "چرا همراه من نمى آيى؟" جبرئيل پاسخ داد: "اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پرو بال من مى سوزد."[7]
    پيامبر به حركت خود ادامه داد و از هفتاد هزار حِجاب (پرده هاى از نور) عبور كرد و به قُرب خدا رسيد.[8]
    پيامبر براى همه ما اسوه و الگو است. پيامبر وقتى از معراج بازگشت، به هدايت و سازندگى كسانى پرداخت كه بر او سنگ مى زدند و او را ديوانه مى خواندند. دل پيامبر براى هدايت كسانى كه خاكسترها بر سرش مى ريختند مى تپيد. اين چه عظمتى است كه در وجود پيامبر نهفته است و ما از آن غافل مانده ايم!
    عدّه زيادى را ديده ام كه وقتى يك جاذبه كوچك معنوى را مى بينند، در لاك خود فرومى روند، در خانه را مى بندند و انسان ها و جامعه خود را فراموش مى كنند و تصوّر مى كنند كه انسان ها مزاحم رشد و كمال آنان هستند.
    آخر مگر مى شود كسى موضوع كار خود را فراموش كند؟ آيا مى شود دكتر، بيمار را فراموش كند؟ اگر من از معنويّت بهره اى گرفته ام بايد كار خود را آغاز كنم، موضوع كار من كسانى هستند كه به خواب غفلت رفته و اسير شهوت ها شده اند. من نبايد موضوع كار خود را از ياد ببرم.
    براستى عرفان واقعى چيست؟ من بايد پيرو كدام عرفان باشم؟

    * * *


    عرفان اوّل به من چنين مى گويد:
    تلاش كن تا به جذبه هاى معنوى برسى و آن را از دست ندهى; وقتى به اين جذبه ها رسيدى، چنان سرمست مى شوى كه مردم را از ياد مى برى و ديگر از خلوت خود بيرون نمى آيى، آن را كه خبر شد، خبرى باز نيامد. اگر كسى نزد تو آمد به او بهره اى بده! همانند مشك آب باش; اگر كسى ظرف آبى در دست گرفت و نزد تو آمد، به او جامى از آب بده; اگر هم كسى نزد تو نيامد، پس در بهشت خلوت خود بمان. اى دل! خو كن به تنهايى كه از تن ها بلا خيزد. رفت و آمد با مردم، چيزى جز بلا نيست، بترس از اين بلا و به خلوت پناه ببر!

    * * *


    عرفان دوم به من چنين مى گويد:
    تو در ابتداى راه، به خلوت نياز دارى; اين خلوت بايد تو را به حركت وادارد; امّا بايد از پيامبر خود پيروى كنى. او مدّتى در غار حرا به خلوت پناه برد، سپس رسالت خود را آغاز كرد. او همچون پزشكى بود كه به دنبال مريض مى گشت. تو هم بايد همچون او باشى; همچون نامه رسانى كه بايد نامه هركس را به دستش برسانى.
    البته اين مسير، مسير سختى است، تو بايد در دل شب و خلوت آن به نماز بايستى، بايد از خلوت شب، نيرو بگيرى تا بتوانى اين رسالت را انجام بدهى. آنان كه روز پرشورى دارند بايد در شب ريشه داشته باشند. كسى كه روز با خلق خداست، شب را بايد با خالق باشد و گرنه شكسته و خسته مى شود و كم مى آورد.
    تو به تنهايى شب خو مى كنى; امّا در روز به متن جامعه مى روى. تن ها بلاى جان تو نيست، بلكه همين تن ها موضوع كار تو است، اگر اين تن ها نباشند، رسالت تو معنايى ندارد، وقتى بيمارى نباشد، اصلاً وجود پزشك بى معنا مى شود.
    اكنون مى دانم كه بايد كدام عرفان را انتخاب كنم، راه روشن است، قرآن از من خواسته است تا از پيامبر پيروى كنم و او را الگوى خود قرار دهم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴۶: از كتاب پنجره دوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن