من از گذشته ام پشيمان هستم. چه روزگارى بود آن روزها كه اسير رنج هاى بچّگانه و دردهاى پوچ شده بودم و جلوه هاى دنيا مرا از آنِ خود كرده بود و دلبستگى هاى من، حقارت مرا رقم مى زد! اكنون اميدم فقط مهربانى خداست تا دست مرا بگيرد.
امروز آرزوى من بزرگ است و كار من خراب; از خدا مى خواهم به اندازه آرزوهايم بر من مهربانى كند و به خاطر كارهايم مرا مؤاخذه نكند; چون او بزرگوارتر از آن است كه بخواهد بى پناهى را مجازات كند كه من امروز جز او هيچ پناهى ندارم. من سرمايه ام را سوزانده ام و سراسر فقر و ندارى هستم، از او مى خواهم با عفو و بزرگوارى با من رفتار كند، مرا ببخشد كه روسياه و شرمنده ام.
من در آتش حسرت مى سوزم، آن قدر شكسته شده ام كه ديگر نيازى به عذاب نيست. امروز فهميده ام كه فقط خداست كه براى هميشه زنده است، پس من به غير خدا دل نمى بندم و به در خانه ديگرى نمى روم.
* * *
من خدا را با بخشش هاى بزرگ مى شناسم، گناهان بزرگ را با يك جلوه از مهربانى خود مى بخشد. او وقتى ديد كه من اسير دنيا و جلوه هاى آن شده ام صبر كرد تا من به رشد برسم. او ابتدا رشد و معرفت را به من ارزانى داشت و سپس ضربه ها و بلاها را به جانم ريخت تا من از آن بت ها دل بكنم.
او آن قدر بخشيد تا من خودم از آن بت ها، خسته شدم. او وقتى مرا بخشيد كه بسيار تشنه ام. اكنون مى فهمم بلاهايى كه او بر سرم آورد، چيزى جز مهربانى نبود. او مى خواست من از اين دنيا و جلوه هاى آن جدا شوم. او مى خواست من خودم از بت ها دل بركنم و بفهمم كه آنها نمى توانند روح مرا سيراب كنند. او كار را به اينجا رساند كه امروز از آنچه ديروز به آن دل بسته بودم، مى ترسم و به دنبال پناهگاهى مطمئن مى گردم.
وقتى تشنگى در وجودم شعله كشيد و به درگاه او آمدم، او لطف خود را به من ارزانى داشت و مرا پناه داد. او پناه كسانى است كه از خودشان هم رميده اند. او نور چشم كسانى است كه در بن بست ها نابينا شده اند.