وقتى دست به دعا برمى دارم، از فقر و عجز خويش به رحمت خدا پناه مى برم، مى دانم كه بخشش زياد، چيزى از درياى مهربانى او كم نمى كند، او حتّى به كسانى كه او را نمى شناسند، مهربانى و بخشش مى كند.
من كه فقير و ناتوانم نبايد در دعاى خويش راه استجابت را به خدا نشان بدهم، بايد كار را به او واگذار كنم.
(اُفَوّضُ اَمرى الى الله).
وقتى يوسف گرفتار زنان شد، دست به دعا برداشت و فرمود: "بارخدايا ! زندان را از آن كار زشتى كه زنان مرا به آن مى خوانند، بيشتر دوست دارم."
خدا هم دعاى او را اجابت كرد و مكر زنان را از او دور كرد و عزيز مصر دلايل زيادى براى اثبات بى گناهى يوسف داشت، امّا تصميم گرفت يوسف را براى مدّتى زندانى كند، او نگران بود كه خبر آن مهمانى، در شهر بپيچد و آبروى خاندان حكومتى برود.
يوسف سال ها در زندان بود، روزى دست به دعا برداشت و چنين گفت: "بارخدايا! من بى گناهم و اين همه مدّت بايد در گوشه زندان بمانم."
اينجا بود كه خدا به او وحى كرد: "اى يوسف! تو خودت زندان را انتخاب كردى، تو دعا كردى و گفتى: زندان را از آن كار زشتى كه اين زنان مرا به آن مى خوانند، بيشتر دوست دارم، چرا آن روز عافيت را از من نخواستى؟ چرا نگفتى كه عافيت را بيشتر دوست مى دارى؟"
[6] * * *
اكنون مى دانم كه من نبايد هنگام دعا، راه استجابت را نشان خدا دهم; بلكه بايد كار را به او واگذار كنم، وظيفه من دعا كردن است، مهم اين است كه من فقر و ندارى خود را نشان بدهم و بقيّه كار را به خدا بسپارم. او خدايى حكيم و داناست و خير و صلاح مرا مى داند و بر هر كار تواناست.