کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نوزده

      فصل نوزده


    وقتى من معناى زندگى را بفهمم، آن وقت مى دانم اگر اسير اين دنيا شوم، تباه مى گردم و مى پوسم. من بايد از اين دنيا و محبّت به آن، عبور كنم، راه مرا به سوى خود مى خواند، وقتى حركت مى كنم طبيعى است كه دچار بحران ها و اضطراب ها مى شوم.
    روح من هر چقدر بزرگ باشد، با اين اضطراب ها روبه رو مى شود، كوه هاى بزرگ هم دچار زلزله مى شوند و به لرزه درمى آيند. شيطان هر لحظه مرا وسوسه مى كند و دنيا را براى من، زيبا جلوه مى دهد، هواى نفس در كمين من است و مرا به سوى بدى ها مى خواند. اين ها بحران ها و اضطراب هاى من است.
    اين بحران ها مى تواند مرا بشكند و نابودم كند، آيا مى توانم راهى پيدا كنم كه از اين بحران ها عبور كنم؟ اگر بتوانم به سرچشمه امن و امان برسم، ديگر اين بحران ها مرا پريشان نمى كند، من بايد به خدا نزديك و نزديك تر شوم و به او پيوند بخورم و به ثبات برسم، آن وقت است كه به امن و امان رسيده ام.[3]
    اگر من بندگى كنم، ديگر اين دنياى خاكى، هدف من نخواهد بود، آن وقت است كه به پيوند با خدا نياز دارم. كسى كه در مسير بندگى گام برمى دارد، چاره اى ندارد جز اينكه به قرآن و دعا پناه ببرد و اين گونه به آرامش برسد.
    كسى كه تشنه است، آب برايش گوارا است، كسى كه در مسير كمال قرار گرفته است و به اوج قلّه بندگى مى انديشد، پس به قرآن و دعا نياز دارد و اين دو را همچون آب گوارا مى يابد.

    * * *


    كسى كه تشنه كمال است، لذّت دعا را مى فمهد، كسى كه فقط به دنيا دل بسته و اسير اين دنياى فانى و خاكى است، نيازى به قرآن و دعا احساس نمى كند. او اگر دست به دعا بردارد، در دعاى خود، دنيا را مى خواهد و از لذّت مناجات با خدا چيزى درك نمى كند.
    اگر من فقط به غذا، خانه و پوشاك خود مى انديشم، چه نيازى به مناجات دارم؟ همه بار وجود من در اين سه چيز خلاصه شده است، آيا براى برداشتن اين بار، به جرثقيل نياز است؟ وقتى من خود را از همه هستى بزرگ تر دانستم و در راه بندگى او گام برداشتم، آن وقت است كه به دعا و مناجات با خدا نياز دارم.
    نياز دارم با خداى مهربان خويش، پيوند بخورم. وقتى من بنده او شدم، مسئوليّت سنگينى بر دوش دارم، مى دانم كه بدون كمك و يارى او هرگز نمى توانم اين بار را به منزل به برسانم.

    * * *


    از قرآن سخن بگويم: قرآن، نورى است كه از آسمان مهمان اين دنيا شده است; قرآن، تجلّى مهربانى خداست. وقتى من در اين دنيا به تنگنا مى رسم، اين پيوند با قرآن است كه ديد مرا عوض مى كند.
    نكته مهم اين است كه براى هر بحران روحى من، آيه اى از قرآن مناسب است، من بايد آن آيه را بيابم و آن را بارها بخوانم.
    وقتى من دچار وحشت مى شوم، از مردم روزگار خويش، نااميد مى گردم و مى فهمم كه آنان خود ناتوان هستند. به هر چه دل ببندم، نابود مى شود; زيرا اساس دنيا بر نابودى و فناست. اينجا من به قرآن پناه مى برم و با قرآن پيوند مى خورم و آيه 58 سوره فرقان را مى خوانم:
    (تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ).
    به خدايى كه هرگز نمى ميرد، توكّل كن!
    اين آيه را تكرار مى كنم، قرآن با من سخن مى گويد: به زنده اى كه هرگز نمى ميرد، تكيه كن! بر شنوايى كه نزديك تر از تو به خودت است، توكّل كن او هيچ كس را نااميد نمى كند.
    وقتى اين سخن را بارها خواندم، از آن ترس و وحشت ديگر اثرى نماند; زيرا من با قرآن، پيوند خورده بودم و اين گونه با آسمان پيوند برقرار كرده بودم.
    كسى كه به قرآن پناه ببرد، در اوج بحران ها، آرام است و به ثبات مى رسد و در متن معركه ها، چون كوه استوار مى ايستد. آرى! كسى كه با قرآن آشناست، در لحظه هاى حساس، آيه هاى متناسب با آن شرايط را مى خواند و از آن آيه ها، جان مى گيرد. من بايد تلاش كنم تا با قرآن، بيش ازپيش مأنوس شوم و آيه هاى آن را بهتر و بيشتر بشناسم.

    * * *


    اكنون از دعا سخن مى گويم: من دعا را يك وسيله مى دانم تا به خواسته ام برسم، من حاجتى دارم و مى خواهم به چيزى برسم، دست به دعا برمى دارم و از خدا حاجت خود را مى طلبم، من از او مى خواهم مرا به آرزويم برساند; امّا گاه دعا ديگر براى من وسيله رسيدن به چيزى نيست، بلكه خودش هدف من است. من دعا نمى كنم تا حاجتى را بطلبم، دعا مقدّمه رسيدن به حاجت من نيست، بلكه خودش مقصد من است.
    من دست به دعا برمى دارم تا فقر و ضعف خود را نشان بدهم و از لطف و مهربانى خدا سخن بگويم. دعا مى كنم تا بگويم من فقير و ناتوان هستم و خداى مهربانى هم هست كه صدايم را مى شنود. من دعا مى كنم تا با خدا پيوند برقرار كنم.
    روز قيامت كه فرامى رسد، خدا در مقابل دعاهايى كه در دنيا مستجاب نشده است به مؤمن پاداش مى دهد تا آن جا كه مؤمن حسرت مى خورد و مى گويد: "اى كاش هيچ يك از دعاهاى من مستجاب نمى شد!" در آن روز، ارزش دعا آشكار مى شود، اين كه من خدا را بخوانم، ارزش است گرچه به حاجت خود نرسم. حقيقت دعا اين است كه من اعلام مى كنم فقير و محتاج هستم. در روز قيامت، ارزش اين اعلام، آشكار مى شود.
    وقتى دست به دعا برمى دارم از ضعف و فقر خودم به لطف و مهربانى خدا پناه مى برم، از خودم جدا مى شوم و به او پيوند مى خورم، اين جدايى از خود و پيوستن به خدا، آغاز كمال و رشد انسان است.

    * * *


    اگر من در دل شب با خداى خويش راز و نياز نكنم و با او پيوند نداشته باشم، هنگام روز احساس مى كنم از درون خالى شده ام، حسى وجودم را فرامى گيرد كه گويا كم آورده و از پاى افتاده ام. من بايد در متن جامعه باشم و وظيفه خود را انجام بدهم. حضور در جامعه، به انرژى نياز دارد، هركس خلوت شب ها را از دست بدهد، ظرفيّت روزها را از دست مى دهد و نمى تواند بار وظيفه خود را بر دوش بگيرد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۹: از كتاب پنجره دوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن