قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الاَْمِينُ (26 ) قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَج فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (27 ) قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الاَْجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (28 )
شعيب(عليه السلام) از موسى(عليه السلام) پذيرايى كرد و براى او سفره اى انداخت، موسى(عليه السلام) كه خيلى گرسنه بود، مشغول خوردن غذا شد.
ساعتى گذشت، صفورا رو به پدر كرد و گفت:
ــ اى پدر ! اين جوان را به خدمت بگير زيرا او بهترين فردى است كه مى توانى به خدمت بگيرى، او مردى درست كار و تواناست.
ــ دخترم ! مى دانم توانايى او را وقتى متوجّه شدى كه از چاه آب كشيد، امّا از كجا فهميدى او درستكار است.
ــ وقتى به دنبال او رفتم كه او را به خانه بياورم، من جلوى او راه مى رفتم تا راه خانه را به او نشان بدهم. كمى كه راه رفتيم، او به من گفت: "اجازه بده من از جلوى تو راه بروم و تو از پشت سرم بيا و مرا راهنمايى كن"، او دوست نداشت كه از پشت سر به نامحرم نگاه كند. اين نشانه درست كارى اوست.
اينجا بود كه شعيب(عليه السلام) پيشنهاد دخترش را پذيرفت، پس نزد موسى(عليه السلام) رفت و به او گفت:
ــ من مى خواهم يكى از اين دو دختر خود را به همسرى تو درآورم.
ــ براى ازدواج كردن بايد پولى داشته باشم كه بتوانم مهريه بدهم. من هيچ پولى ندارم.
ــ مهريه دختر من اين است كه هشت سال براى من كار كنى، البتّه اگر ده سال خدمت كنى، لطف كرده اى. من نمى خواهم كار را بر تو سخت بگيرم، ان شاءالله تو مرا از نيكوكاران خواهى يافت.
ــ قبول مى كنم. اين قرارداد ميان من و تو باشد، با ميل خود يكى از اين دو مدّت را انتخاب خواهم كرد، يا هشت سال يا ده سال به تو خدمت مى كنم و خدا بر اين قرارداد ما گواه است.
اكنون موسى(عليه السلام) بايد تصميم بگيرد با يكى از دو دختر شعيب(عليه السلام) ازدواج كند، او صفورا را انتخاب نمود، همان دخترى كه به دنبالِ او آمده بود و موسى(عليه السلام) را به خانه آورده بود و از درستكارى او با پدر سخن گفته بود.
[83] * * *