کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهل وچهار

      فصل چهل وچهار


    من وقتى به دنيا نگاه مى كنم، پديده ها را مى بينم، زمين، دريا، آسمان، باران، كوه، درخت... من بايد گامى جلوتر بنهم و حقيقت را درك كنم. من تشنه مى شوم، آب مى نوشم، خيال مى كنم كه آب مرا سيراب نمود، گرسنه مى شوم، غذا مى خورم، خيال مى كنم غذا مرا سير كرد. من بايد بيشتر دقّت كنم و به شناخت برسم.
    كودك كه بودم، مادرم لقمه غذا آماده مى كرد و در دهان من مى گذاشت، من ابتدا فقط دستى مى ديدم كه لقمه اى را در دهانم مى گذاشت و خيال مى كردم آن دست، روزى مرا مى دهد، اين را به تصادف ربط مى دادم، بعد فهميدم اين مادرم است كه به من غذا مى دهد، كم كم فهميدم كه اين لقمه نان را نانوا پخته است، پس نانوا روزى دهنده من است، سپس گفتم كه اين گندم ها را زمين رويانده است، پس زمين روزى دهنده من است...
    بزرگ تر شدم فهميدم كه نانوا و زمين و آسمان و خورشيد هم محتاج هستند، اين ها واسطه هاى روزىِ من بودند، خدا روزى دهنده من است و همه اين ها را خدا به نظم آورده است، ابر و باد و ماه و خورشيد و فلك در كارند...
    من خدا را در همه اين واسطه ها مى بينم، دست مادر، تلاش نانوا، رويش گندم از زمين و باران و خورشيد را مى بينم; امّا در اين ها نمى مانم، همه اين ها وسيله هايى است كه خدا آن ها را قرار داده است. من ديگر بر وسيله ها تكيه نمى كنم، به خدا توكّل مى كنم كه او اين جهان را هدايت مى كند، اگر آب مرا سيراب مى كند، او اين خاصيّت را در آب قرار داده است، اگر نان مرا سير مى كند، اين اثر را خدا در نان قرار داده است.
    اگر امروز لقمه نانى در دست دارم، به آن تكيه نمى كنم و آرام نمى گيرم كه امروز سير هستم; چراكه شنيده ام چقدر لقمه ها در گلو گير كرده و انسان هايى را به خفگى كشانده است! تا خدا نخواهد من سير نمى شوم! من ديگر به وسيله ها كه گاه عقيم مى شوند، تكيه نمى كنم!
    مردم مى گويند: "اگر پول را روى كوه بگذارى، كوه جواب مى دهد"; امّا من مى دانم كه خيلى ها پول دارند، امّا حسرتِ خوردن يك لقمه نان را دارند. كسى كه به واسطه ها دل مى بندد، بر موج تكيه كرده است.
    انسان به تكيه گاه نياز دارد و چه تكيه گاهى بهتر از خدا! وقتى من به خدا توكّل كنم، اگر از همه وسيله ها هم محروم باشم، نااميد نمى شوم و اگر همه وسيله ها را هم داشته باشم، مغرور نمى شوم; چون مى دانم اين جهان و نظام حاكم بر آن، در دست اوست، اوست كه فرمان مى دهد تا آتش بسوزاند و آب، خاموش كند!

    * * *


    نمرود تصميم گرفت تا ابراهيم(عليه السلام) را در آتش بسوزاند، ابراهيم(عليه السلام)بت ها را شكسته بود و مردم را از بت پرستى نهى كرده بود و براى همين نمرود فرمان داد آتش بزرگى مهيّا كنند.
    جمعيّت زيادى جمع شدند تا سوخته شدن ابراهيم(عليه السلام) را تماشا كنند.
    فرشتگان دست به دعا برداشتند و گفتند: خدايا! آيا اجازه مى دهى ابراهيم(عليه السلام)را در آتش بسوزانند؟
    جبرئيل نزد ابراهيم(عليه السلام) آمد و گفت:
    ــ اى ابراهيم! من جبرئيل هستم، خدا به من قدرت زيادى داده است، آيا به كمك من نياز دارى؟
    ــ به كمك تو نيازى ندارم; امّا به كمك خداى خود نياز دارم.
    جبرئيل از توكّل ابراهيم(عليه السلام) تعجّب كرد، نمرود فرمان داد، فرياد و هياهو همه جا را فراگرفت و مأموران، ابراهيم(عليه السلام) را به سوى آتش پرتاب كردند، ابراهيم(عليه السلام)خدا را به يارى خواند و خدا به آتش فرمان داد: "اى آتش! بر ابراهيم سرد باش."
    به قدرت خدا، آتش چنان سرد شد كه دندان هاى ابراهيم(عليه السلام) از شدّت سرما به هم مى خورد.
    خدا به آتش فرمان داد: "اى آتش! بر ابراهيم بى گزند باش." اينجا بود كه سرما هم برطرف شد، در وسط آتش، خدا براى ابراهيم(عليه السلام) گلستان درست كرد.
    اين معناى توكّل است، ابراهيم(عليه السلام) مى دانست كه خدا به آتش، فرمان سوزاندن مى دهد، اگر خدا نخواهد، آتش هرگز نمى سوزاند!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴۴: از كتاب پنجره اول نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن