فصل بيست وچهار
وقتى من شيفته دنيا باشم، به سنگ و چوب و ديوار و فرش و ماشين مى رسم و اين ها بت من مى شود و من در طلب آن ها تلاش مى كنم، ارزش من به اندازه اين چيزها مى شود و اين يك خسارت بزرگ است.
اگر من به معرفت و آگاهى برسم و به ارزش خودم ايمان آورم، مى توانم از آن خسران بزرگ نجات پيدا كنم. ايمان داشتن به ارزش انسان، ريشه همه خوبى ها است!
من از ملكوت آمده ام و چند روزى اينجا مسافر هستم، اگر اين را دانستم، اسير دنيا نمى شوم. من با ايمان به خدا و انجام عمل صالح به رستگارى مى رسم، تا جايى كه ديگر دنيا نمى تواند مرا دگرگون كند.
من مى فهمم كه داشتن نعمت هاى دنيا، نشانه افتخار نيست; خانه، ماشين، پست و مقام، نشانه ارزش انسان نيست، اگر آن ها را نداشته باشم، زيان نكرده ام.
دنيا، دار امتحان است. كسى كه ثروت و مقام دارد بايد شكر آن را به جا آورد، كسى هم كه فقير است بايد بر فقر خود، صبر كند. يكى امتحانش به شكر كردن است و ديگرى به صبر.
هر دو بايد مواظب باشند از راه، منحرف نشوند.