داشتن و نداشتن، هر دو غصّه اى را به همراه دارند، آن كه ثروت دنيا را دارد، غصّه جدايى آزارش مى دهد. آن كه فقير است، طبيعى است كه رنج نداشتن، او را مى آزارد; امّا چرا كسى كه به دنيا رسيده، باز ناآرام است؟! چرا كسى كه به ثروت زيادى مى رسد، درد پوچى آزارش مى دهد و يكنواختى زندگى، او را نااميد مى كند؟
چه رازى وجود دارد؟
خيلى فكر كردم، به اين نتيجه رسيدم كه "دل آدمى، بزرگ تر از همه دنيا است".
انسان از لحظه اى كه چشم خود را به روى اين دنيا باز مى كند، شيفته دنيا مى شود، به دنبال آن مى دود، آرزوها بر دلش هجوم مى آورند، يكى در جستوجوى ثروت و ديگرى در جستوجوى شهرت است; يكى عاشق پست و مقام مى شود و ديگرى عاشق ليلى!
همه به سوى هدف خود مى روند، تلاش مى كنند و به آينده دلخوش هستند; اما در آخر به يك نقطه مى رسند: "پوچى"، همه اين راه ها به يك نقطه ختم مى شود، وقتى آنان به هدف خود مى رسند، چند روزى، شاد و خوشحال اند; امّا با خود مى گويند: "آيا اين چيزى بود كه عمرى به دنبالش مى دويديم؟"
چقدر اين ضرب المثل حكيمانه است: "آواز دُهُل شنيدن از دور خوش است"; اين جمله حقيقت دنيا را بازگو مى كند، لذّت هاى دنيا از دور زيبا به نظر مى آيد، اين هجران است كه لذّت را شيرين مى كند، وقتى به آن لذّت برسى، ديگر برايت زيبا نيست.
* * *
مى گويند: "مالِ دنيا مانند آب درياست، هرچه بيشتر بنوشى، تشنه تر مى شوى".
من مى گويم: تشنگى در وجود انسان است و انسان موجودى است كه هرگز سيراب نمى شود. كسى كه در طلب دنيا است، هرگز از دنيا سير نمى شود; زيرا دل انسان از همه دنيا "بزرگ تر" است و او در جستوجوى "بيشتر" است!