کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    انسان: آيه ۳۰

      انسان: آيه ۳۰


    وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًما حَكِيًما (30 )
    در آيه قبل سخن از اين بود كه خدا به انسان اختيار داده تا انسان راهش را خودش انتخاب كند. در واقع در آيه قبل، عقيده "جبرگرايى" باطل اعلام شد. انسان هرگز در كارهاى خود مجبور نيست، او با اراده خود، تصميم مى گيرد و ايمان يا كفر را برمى گزيند.
    اكنون در اين آيه از حقيقت مهم ديگرى سخن به ميان مى آيد: "انسان ها هيچ چيز را اراده نمى كنند مگر اين كه خدا آن را اراده كند، به راستى كه خدا داناست و همه كارهاى او از روى حكمت است".
    در اين آيه عقيده "تفويض" باطل اعلام مى شود.
    "تفويض" يعنى چه؟
    واگذارى انسان به خود !
    عدّه اى از جاهلان به "تفويض" اعتقاد دارند، سخن آنان اين است: "خدا انسان را آفريد و او را به حال خود واگذار كرد و انسان هر كارى كه بخواهد مى تواند انجام دهد. اگر انسان تصميم بگيرد كارى را انجام دهد، ديگر خدا قدرت ندارد روىِ تصميم انسان نفوذ كند، انسان به صورت كاملاً مستقل، كارهاى خود را انجام مى دهد و نياز به اجازه خدا ندارد، همين كه انسان تصميم به انجام كارى گرفت، مى تواند به آن اقدام كند و به توفيق و اذن خدا نياز ندارد. خدا نمى تواند جلوى انجام كار انسان ها را بگيرد".
    اين عقيده باطلى است. خدا هرگز انسان را اين گونه به خود واگذار نكرده است.
    درست است كه خدا به انسان اختيار داده است، امّا هر وقت كه خدا بخواهد مى تواند مانع كار انسان شود، انسان هرگز از خدا بى نياز نيست !
    انسان نه مجبور است و نه به خود واگذار شده است !

    * * *


    لاجَبرَ و لاتَفويضَ.
    نه جبر درست است و نه تفويض !
    عقيده صحيح چيزى است بين اين دو.
    در اينجا مثالى مى زنم تا اين مطلب روشن شود:
    تاجرى ثروت زيادى دارد، يكى از دوستان او از دنيا مى رود و از او يك، نوجوان باقى مى ماند. آن نوجوانِ يتيم، كسى را ندارد و نياز به كمك و يارى دارد. تاجر تصميم مى گيرد تا به آن يتيم كمك كند تا او درس بخواند. چند سال مى گذرد و آن يتيم، جوانى برومند مى شود و نياز به ازدواج و تشكيل خانواده پيدا مى كند، امّا او از آينده خود نگران است. تاجر به آن جوان مى گويد:
    ــ من حاضر هستم دختر خود را به عقد تو در آورم و خانه اى هم براى تو بخرم و كار مناسبى برايت فراهم كنم. من اين كارها را به يك شرط انجام مى دهم.
    ــ چه شرطى؟
    ــ تا زمانى كه من زنده ام تو بايد به سخن من گوش كنى و سرپرستى مرا قبول كنى.
    آن جوان اين شرط را قبول مى كند، تاجر دخترش را به او مى دهد، خانه اى براى او تهيّه مى كند و كار مناسبى را هم برايش فراهم مى نمايد. جوان زندگى خود را آغاز مى كند، با تلاش و فعّاليّت، روز به روز موفّق تر مى شود و در كار خود به موفّقيّت هاى بزرگى مى رسد.
    اكنون مى توانيم زندگى آن جوان را با سه ديدگاه بررسى كنيم:
    * ديدگاه اوّل: اين جوان خودش در اين موفّقيّت ها، هيچ نقشى ندارد. بلكه همه اين موفّقيّت ها به خاطر كمك هاى تاجر بوده است، اين همان ديدگاه "جبر" است.
    * ديدگاه دوم: تاجر كه يك عمر به جوان كمك كرده است، هيچ كاره است، تاجر در زندگى او هيچ نقشى ندارد. همه موفّقيّت ها از تلاش هاى خود آن جوان است، تاجر حقّ ندارد در زندگى جوان تصرّف كند.
    اين همان ديدگاه "تفويض" يا "واگذارى" است.
    * ديدگاه سوم: هم تاجر و هم جوان در اين موفّقيّت ها، سهم داشته اند و هر دو مالك اين زندگى هستند، تاجر به عنوان سرپرست، صاحب اين زندگى است و جوان هم به عنوان كسى كه اجازه استفاده از آن زندگى را دارد، صاحبِ اين زندگى است. در واقع تاجر به آن جوان، اجازه داده است كه از اين امكانات بهره ببرد و به موفّقيّت برسد.

    * * *


    جوان تلاش كرد و از آن امكانات به خوبى بهره برد، از طرف ديگر، آن تاجر هم زمينه موفّقيّت او را فراهم كرد. اگر تاجر چنين كارى نمى كرد، آن جوان موفّق نمى شد.
    به اين دو جمله دقّت كنيد:
    1 - پس آن جوان، هيچ چيز را اراده نكرد مگر اين كه تاجر آن را اراده كرد !
    2 - آن جوان موفّقيّت را اراده نكرد مگر اين كه تاجر، زمينه آن را فراهم كرد.
    اكنون به بحث پيرامون اختيار و اراده خدا باز مى گرديم:
    انسان بر اساس قدرت و اراده خود، ايمان را انتخاب مى كند، امّا خدا به انسان اين توفيق را مى دهد تا او بتواند ايمان را انتخاب كند.
    اكنون به اين دو جمله زير توجّه كنيد:
    1 - انسان ها هيچ چيز را اراده نمى كنند مگر اين كه خدا قبلاً آن را اراده كرده است.
    2 - انسان ها، ايمان را انتخاب نمى كنند مگر اين كه خدا، زمينه آن را فراهم كند و توفيق آن را به انسان بدهد.
    اكنون ديگر معناى اين آيه روشن شده است.

    * * *


    عقيده جبرگرايى در ميان مسلمانان رواج زيادى داشته است و اهل بيت(عليهم السلام)همواره با آن مبارزه كرده اند، همان طور كه عقيده "تفويض" يا "واگذارى" هم عقيده باطلى است و اهل بيت(عليهم السلام)با آن هم مخالفت كرده اند.
    مناسب مى بينم در اينجا ماجراى آقاى "طاووس يمانى" را ذكر كنم.
    طاووس يمانى، نام مردى بود كه در كوفه زندگى مى كرد. او در ابتدا، جبرگرا بود و اعتقاد داشت انسان ها در انجام كارهاى خود مجبور مى باشند.
    او يك بار به مدينه آمد و به خانه امام صادق(عليه السلام) رفت، امام به او رو كرد و فرمود:
    ــ عقيده تو درباره انسان چيست؟
    ــ من مى گويم كه انسان مجبور است و اختيارى از خود ندارد.
    ــ طبق عقيده تو آيا انسان گناهكار در روز قيامت مى تواند به خدا بگويد "خدايا من مجبور بودم گناه كنم، من هيچ اختيارى از خود نداشتم".
    ــ آرى. او مى تواند چنين سخنى بگويد.
    ــ اگر اين طور است، پس چرا خدا گناهكاران را به جهنّم مى فرستد؟ چرا آنان را عذاب مى كند؟
    اينجا بود كه طاووس يمانى سكوت كرد و به فكر فرو رفت، او نمى دانست چه بگويد، تا به حال كسى اين گونه با او سخن نگفته بود. او با خود گفت: من چند راه بيشتر ندارم:
    اوّل: اين كه بگويم عذاب جهنّم دروغ است و خدا هيچ كس را به جهنّم نخواهد برد. اين سخن كه با قرآن مخالف است.
    دوم: اين كه بگويم خدا با اين كه مى داند گناهكاران مجبور بوده اند، آنان را به جهنّم مى برد و اين هم ظلمى آشكار است و خدا هرگز به بندگانش ظلم نمى كند.
    سوم: اين كه دست از جبرگرايى بردارم و باور كنم كه خدا به انسان اختيار داده است.
    همه نگاه ها به طاووس بود، او رو به امام كرد و گفت: "من هرگز با حقّ و حقيقت دشمنى ندارم، من سخن تو را قبول مى كنم و از عقيده باطل خود توبه مى كنم".[128]
    آرى، او دست از آن عقيده باطل خود برداشت.
    عقيده جبرگرايى، ميراث حكومت بنى اُميّه بود. بنى اُميّه سال هاى سال با ترويج اين اعتقاد توانسته بودند بر مردم حكومت كنند.
    وقتى مردم باور كردند كه انسان هيچ اختيارى از خود ندارد، پس ديگر هرگز يزيد را به خاطر كشتن حسين(عليه السلام)سرزنش نخواهند كرد، زيرا طبق جبرگرايى، يزيد هيچ اختيارى از خود نداشته است، او مجبور بود اين كار را بكند، اين اراده خدا بوده است كه حسين(عليه السلام) كشته شود !
    بنى اُميّه اعتقاد به آزاد بودن انسان را بدعت در دين مى دانستند و طرفداران اين عقيده را به زندان انداخته يا به قتل مى رساندند.
    كسى كه شيعه اهل بيت(عليهم السلام) است به "عدالت خدا" اعتقاد دارد، پس او هرگز جبرگرا نمى شود.
    انسان جبرگرا چنين باور دارد: "گناهكار مجبور به گناه بوده است و نمى توانسته گناه را ترك كند، امّا باز هم خدا او را به جهنّم مى اندازد".
    و معلوم است اين ظلمى آشكار است و خدا هرگز به بندگانش ظلم نمى كند.

    * * *


    شعار مكتب شيعه اين است:
    لاجَبرَ و لاتَفويضَ.
    نه جبر درست است و نه تفويض !
    عقيده صحيح، چيزى است بين اين دو.
    عدّه اى از جاهلان به "تفويض" باور دارند، آنان مى گويند: "خدا انسان را آفريد و او را به حال خود واگذار كرد و انسان هر كارى كه بخواهد مى تواند انجام دهد. اگر انسان تصميم بگيرد كارى را انجام دهد، ديگر خدا قدرت ندارد روىِ تصميم انسان نفوذ كند. خدا نمى تواند جلوى انجام كار انسان ها را بگيرد".
    اكنون وقت آن است كه ماجراى ابراهيم(عليه السلام) را يك بار ديگر بخوانم...
    ابراهيم(عليه السلام) در حسرت داشتن فرزند بود، او بارها از خدا خواسته بود تا به او پسرى بدهد. سرانجام خدا دعاى او را مستجاب كرد و به او پسرى به نام اسماعيل عطا كرد.
    ابراهيم(عليه السلام) اسماعيل را خيلى دوست مى داشت، وقتى اسماعيل بزرگ شد، خدا به ابراهيم(عليه السلام) فرمان داد تا اسماعيل را در راه او قربانى كند. اين امتحان بزرگى براى ابراهيم(عليه السلام)بود.
    ابراهيم(عليه السلام) با پسرش چنين سخن گفت: پسرم ! بايد به قربانگاه برويم. آنان به سوى سرزمين "مِنا" حركت نمودند. اسماعيل به پدر گفت:
    ــ مگر ما به قربانگاه نمى رويم تا در راه خدا قربانى كنيم؟
    ــ آرى، پسرم.
    ــ پس چرا قربانى با خود برنداشتى، گوسفندى و يا شترى !
    ــ اى عزيز دلم ! تو همان قربانى من هستى، خدا به من دستور داده است كه تو را در راه او قربانى كنم.
    ــ اى پدر ! آنچه خدا به تو فرمان داده است انجام بده.
    آنان به قربانگاه رسيدند، ابراهيم(عليه السلام) "بسم الله" گفت و كارد را بر گلوى پسر كشيد.
    بار ديگر، ابراهيم(عليه السلام) كارد را كشيد، زير گلوى اسماعيل سرخ شد، ابراهيم(عليه السلام)اراده كرد تا اسماعيلش را قربانى كند، امّا خدا نخواست، ناگهان صدايى در آسمان طنين انداز مى شود كه اى ابراهيم تو از اين امتحان سربلند بيرون آمدى. جبرئيل آمد و گوسفندى به همراه آورد و آن را به ابراهيم(عليه السلام) داد تا قربانى كند.[129]
    اين حكايت در آيه 32 سوره حجّ آمده است.
    آرى، درست است كه تو به انسان اراده و اختيار داده اى، امّا هر وقت بخواهى توان و قدرت دارى مانع انجام كار او شوى.
    هر كس قرآن را با دقّت بخواند، مى فهمد كه عقيده "تفويض" باطل است. من به سه ماجرايى كه در قرآن آمده است اشاره مى كنم:
    اول: ماجراى قربانى كردن اسماعيل.
    دوم: ماجراى نسوختن ابراهيم(عليه السلام) در آتش نمرود. نمرود آتش بزرگى آماده كرد و ابراهيم(عليه السلام)را در آن آتش انداخت، نمرود اراده كرد كه ابراهيم(عليه السلام) را بسوزاند، امّا خدا اراده كرد كه ابراهيم(عليه السلام)نسوزد.
    سوم: ماجراى زنده ماندن موسى(عليه السلام). فرعون هزاران نوزاد پسر را كشت تا موسى(عليه السلام)زنده نماند، فرعون اراده كرد موسى(عليه السلام) را بكشد، امّا خدا اراده كرد كه موسى(عليه السلام)زنده بماند.

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۱۹: از كتاب تفسير باران، جلد سيزدهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن