وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الاِْنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجَال مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا (6 ) وَأَنَّهُمْ ظَنُّوا كَمَا ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَدًا (7 )
در اينجا مى خواهى به دو نكته اشاره كنى و پس از آن، بار ديگر سخنان جنّ هايى را كه مسلمان شده بودند را ذكر مى كنى.
* نكته اوّل
در زمان جاهليّت رسم بود كه وقتى مردم به مسافرت مى رفتند و شب هنگام به سرزمينى مى رسيدند چنين مى گفتند: "ما به بزرگ اين سرزمين از شرّ نادانان قومش پناه مى بريم". منظور آنان از اين سخن، جنّ ها بودند و بر اين باور بودند كه وقتى اين سخن را مى گويند، بزرگ و رئيس جنّ ها آنان را از شرّ ديگر جنّ ها حفظ مى كند.
در اينجا به اين باور بُت پرستان اشاره مى كنى: "مردانى از انسان ها به مردانى از جنّ ها پناه مى برند و جنّ ها باعث گمراهى انسان ها مى شوند و بر گمراهى آن ها مى افزايند".
آرى، شيطان از جنّ ها مى باشد، همان شيطانى كه نامش "ابليس" است و وقتى خدا به او فرمان داد بر آدم(عليه السلام)سجده كند، او نافرمانى كرد و از درگاه خدا رانده شد. شيطان با گروهى از پيروان خود تلاش مى كند تا انسان ها را از راه هدايت دور كند و آنان را فريب دهد.
* نكته دوم
بُت پرستان بر اين باور بودند كه وقتى از دنيا مى روند به مشتى خاك و استخوان تبديل مى شوند و ديگر زنده نمى شوند، جنّ ها هم چنين باورى داشتند، در اينجا با بُت پرستان چنين سخن مى گويى: "اى بُت پرستان ! همان گونه كه شما به روز قيامت باور نداريد، جنّ ها هم به روز قيامت باور نداشتند و گمان مى كردند كه بعد از مرگ، هرگز زنده نخواهند شد".
اين دو نكته را بيان كردى و دو باور بُت پرستان مكّه را آشكار ساختى، بُت پرستان به جاى اين كه به تو پناه ببرند و از تو كمك بخواهند به رئيس جنّ هاپناه مى بردند، همچنين آنان مرگ را پايان همه چيز مى دانستند، امّا گروهى از جنّ ها وقتى آيات زيباى قرآن را شنيدند به قيامت ايمان آوردند.
* * *