کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نوزده

      فصل نوزده


    شب عرفه، عجب صفايى دارد!
    همه مشغول دعا و مناجات هستند.
    مسلم نيز در خانه طَوْعه به عبادت مشغول است; امّا بى وفايى كوفيان، دل او را سخت آزرده كرده است.
    او به اين فكر مى كند كه فردا چه خواهد شد، آيا خواهد توانست از كوفه جان سالم به در ببرد و خود را به امام حسين(عليه السلام) برساند و او را از سفر به كوفه باز دارد؟
    آيا خواهد توانست يك نفر را پيدا كند تا پيامش را به امام حسين(عليه السلام)برساند؟
    از آن طرف سربازان ابن زياد به هر خانه اى كه فكر مى كردند، مسلم آنجا باشد، سركشى كرده اند; امّا هيچ نتيجه اى نگرفته اند.
    در شهر، حكومت نظامى برقرار مى شود و هيچ كس حق ندارد رفت و آمدى داشته باشد.
    بلال، پسر طَوْعه به خانه مى آيد.
    او مى بيند كه رفتار مادر با شب هاى ديگر فرق مى كند.
    او رفتار مادر را زير نظر مى گيرد، چرا مادر ظرف آب و غذا را به آن اتاق مى برد؟
    ــ مادر! چه شده اينگونه شادمانى؟ گويى در آسمان ها سير مى كنى!
    ــ پسرم، چقدر دير كردى؟ نگرانت بودم.
    ــ مادر! مثل اينكه ما امشب مهمان داريم.
    ــ فرزندم، اين يك راز است و تو بايد به من قول بدهى به هيچ كس نگويى.
    ــ باشد، من قول مى دهم.
    ــ سعادتى بزرگ نصيب ما شده است، امشب مسلم نماينده امام حسين(عليه السلام)مهمان ماست.[87]
    تا نام مسلم به گوش بلال مى خورد، جايزه بزرگ و سكّه هاى طلا به ذهنش خطور مى كند.
    جايزه اى كه ابن زياد براى پيدا نمودن مسلم قرار داده است، هر كسى را وسوسه مى كند.
    امشب، سه نفر در اين خانه هستند و هيچ كدام از آنها خواب به چشم ندارند:
    مسلم; او مى داند شب آخر عمر اوست; امشب شب عرفه است، همه حاجى ها آماده مى شوند تا مراسم حج خود را به جاى آورند و قربانى خود را در راه خدا قربان كنند و او فردا خود را در راه مولايش قربانى خواهد نمود.
    طَوْعه; مادر مهربانى كه دلش آرام نمى گيرد; گويا او هم از حالت مسلم فهميده است كه به زودى مهمان او خواهد رفت.
    آرى، او مى داند غريب ترين مرد تاريخ در خانه اش مهمان است. او مى خواهد بهترين پذيرايى را از او نموده باشد.
    رحمت خدا بر تو اى طَوْعه كه به تنهايى يك دنيا مردانگى آفريدى!
    و بلال، پسر طَوْعه، به فكر جايزه است.
    اين شيطان است كه به او مى گويد: "جايزه بزرگى در راه است كه با آن مى توانى چه كارها بكنى، تا كى بايد كارگرى كنى؟ تا كى بايد سختى بكشى؟ تو مى توانى با گرفتن اين جايزه به همه آرزوهاى خود برسى، ازدواج كنى، خانه اى براى خود خريدارى كنى و اسب زيبايى براى خود بخرى".


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۹: از كتاب در اوج غربت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن