کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    يك مسافر تنها در شهرى غريب، كجا مى تواند پناه گرفته باشد؟!
    همه به دنبال او مى گردند.
    اكنون وقت آن است كه تو را با بزرگ مردى آشنا كنم كه جوانمردى و وفا نيز از او درس مى گيرد.
    آيا هانى را مى شناسى؟
    همان كسى كه در جنگ هاى زيادى در ركاب حضرت على(عليه السلام) شمشير زده است.
    همان كسى كه شيخ قبيله مُراد است، طايفه اى كه چندين هزار رزمنده دارد.
    البتّه هانى با قبيله هاى ديگر كوفه نيز هم پيمان است و هرگاه آنها را به يارى فرا بخواند، يك لشكر سى هزار نفرى آماده مى شود.[38]
    اكنون مسلم با خود فكر مى كند و بهترين گزينه را انتخاب مى نمايد.
    خانه هانى.
    مسلم با مختار خداحافظى كرده است و به سوى خانه هانى در حال حركت است.
    بيا ما هم همراه او برويم.
    درِ خانه هانى به صدا در مى آيد.
    ــ خدايا! پاسى از نيمه شب گذشته است، كيست كه درِ خانه مرا مى زند؟!
    هانى برمى خيزد و در خانه را مى گشايد.
    نماينده امام حسين(عليه السلام) به مهمانى آمده است.
    اكنون، او مسلم را به داخل خانه دعوت مى كند.
    مسلم از هانى درخواست مى كند تا به او اجازه دهد چند روزى در خانه اش پناه بگيرد.
    هانى به فكر فرو مى رود.
    به راستى كه اين بزرگ ترين تصميم، در زندگى هانى است.
    او خوب مى داند كه با اين كار، جان خويش را به خطر مى اندازد.
    اكنون با اين كه بيش از نود سال عمر دارد; امّا هنوز عشق به شهادت در وجودش موج مى زند.[39]
    او كه دم از عشق به امام حسين(عليه السلام) مى زند، آيا نبايد اين عشق خود را با عمل ثابت كند؟ اكنون امتحان الهى آغاز شده است.
    به راستى اگر من و تو جاى هانى بوديم چه مى كرديم؟ آيا از اين امتحان موفّق بيرون مى آمديم؟
    هانى رو به مسلم مى كند و مى گويد: "من نمى توانم شخص بزرگوارى چون تو را قبول نكنم; بدان كه در خانه من در سلامت خواهى بود".[40]
    مسلم در خانه هانى منزل مى كند.
    صبح فرا مى رسد و ابن زياد كه از يافتن مسلم نا اميد شده است، دستور مى دهد تا همه مردم در مسجد اصلى شهر جمع شوند.
    مسجد پر از جمعيّت مى شود; ابن زياد بالاى منبر مى رود و نامه يزيد را براى آنها مى خواند.
    و سپس چنين مى گويد:
    اى مردم! يزيد مرا به عنوان امير شما انتخاب نموده است.
    آگاه باشيد! من با دوستان يزيد از پدر و مادر مهربان تر هستم; امّا با دشمنان از شمشير نيز برّنده تر خواهم بود.
    بدانيد كه من حاضر را به جاى غايب و دوست را به جاى دوست مجازات خواهم نمود!
    اين پيام مرا به مسلم برسانيد: "از غضب من بترس و پيش از آن كه گرفتار بشوى شهر كوفه را ترك كن!".[41]
    ابن زياد به نيروهاى خود دستور مى دهد تا مخالفان به دقّت شناسايى شوند و از رئيس هر قبيله مى خواهد تا همه خبرها را به او اطّلاع دهند.[42]
    هر روز عدّه اى از ياران مسلم دستگير شده و روانه زندان مى شوند.
    ابن زياد بسيار عصبانى است. او هنوز نتوانسته است ردّ پايى از مسلم پيدا كند.
    مسلم در خانه هانى است و ياران او به صورت مخفيانه با او ارتباط دارند.
    مسلم در اين شرايط سخت، نهضت را به خوبى رهبرى مى كند و اميد دارد با حضور امام حسين(عليه السلام) بتواند بر اين شرايط سخت غلبه كند.
    دروازه هاى شهر كوفه به شدّت تحت كنترل است و گزارش هر گونه رفت و آمدى به ابن زياد مى رسد.
    ابن زياد مى داند كه مسلم از شهر كوفه خارج نشده است; امّا نمى داند در كجاى كوفه منزل دارد.
    آيا ابن زياد مسلم را پيدا خواهد كرد؟
    همسفر خوبم!
    بيا دست به دعا برداريم و براى مسلم دعا كنيم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب در اوج غربت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن