کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    چرا اين كتاب را مى خوانى؟!
    هيچ مى دانى كه من مى خواهم تو را به سفرى دور و دراز ببرم؟
    آيا دوست دارى همسفر من باشى؟
    پس بيا به شهر كوفه در سال شصت هجرى قمرى برويم.
    امروز، روز پنجم ماه شَوّال است، درست پنج روز است كه ماه رمضان تمام شده است.[1]
    حتماً خبر دارى كه مردم كوفه نامه هاى زيادى براى امام حسين(عليه السلام) نوشته اند و از او دعوت كرده اند تا به اينجا بيايد.
    امام، نماينده خود را به اين شهر مى فرستد; نام او مُسلم بن عَقيل است.
    او را مى شناسى؟
    پسر برادر حضرت على(عليه السلام)،
    همسر رقيّه (دختر حضرت على(عليه السلام)[2]
    پسر عموى امام حسين(عليه السلام)،
    مسلم شخصيّتى شجاع، قوى، آگاه و عالم است و براى همين امام حسين(عليه السلام)او را براى اين مأموريّت مهم انتخاب كرده است.
    او بيست و هشت سال سن دارد و امام حسين(عليه السلام) به وى علاقه زيادى دارد.[3]
    مسلم روز بيستم رمضان، بعد از وداع با همسرش (رقيّه، دختر حضرت على(عليه السلام))، خدمت امام حسين(عليه السلام) رسيده و نامه آن حضرت به مردم كوفه را تحويل گرفته و به سوى كوفه حركت كرده است.[4]
    او براى رعايت نكات امنيّتى از راه هاى فرعى و تك و تنها به سوى كوفه مى رود; چرا كه اگر او با گروهى از دوستان و ياران خود به اين سفر بيايد، احتمال دارد گرفتار سربازان يزيد بشود.
    فاصله مكّه تا كوفه هزار و چهارصد كيلومتر است. او اين مسير را بيست روزه طى مى كند.
    هر روز هفتاد كيلومتر.
    آيا مسلم به سلامت به كوفه خواهد رسيد؟
    نكند گرفتار سربازان يزيد بشود!
    خبر مى رسد كه مسلم به نزديكى هاى شهر كوفه رسيده است.
    خدا را شكر!
    مردم كوفه را نگاه كن كه چگونه خود را براى مراسم استقبال آماده مى كنند.
    آنها خيلى خوشحال هستند كه امام حسين(عليه السلام) دعوت آنها را اجابت نموده و يكى از بهترين ياران خود را به اين شهر فرستاده است.
    چه غوغايى در دروازه شهر به پا شده است!
    پير و جوان، زن و مرد به استقبال سفير خورشيد آمده اند.
    صداى شادى و سرور همه جا را فرا گرفته است و همه منتظر آمدن مسلم هستند.
    نگاه كن!
    همه چشم ها به آن سو دوخته شده است.
    آيا موافقى تا با هم به ميان جمعيّت برويم؟
    عدّه اى اشك شوق مى ريزند; آنها باور نمى كنند كه نماينده امام حسين(عليه السلام)تا لحظاتى ديگر وارد اين شهر مى شود.
    انتظار به سر مى آيد و مسلم به دروازه شهر كوفه مى رسد.
    گروه زيادى از جوانان گرد او حلقه مى زنند و او را با احترام زيادى وارد شهر كوفه مى نمايند.
    مردم سر از پا نمى شناسند; همه براى ديدن مسلم هجوم مى آورند.
    اين سر و صدا براى چيست؟
    خواننده عزيز، بيا برويم و ببينيم كه چه خبر شده است.
    عجب! بزرگان شهر با هم دعوا مى كنند!
    آخر براى شما زشت است; خداى نكرده سن و سالى از شما گذشته است; براى چه صدايتان را براى هم بلند كرده ايد؟
    ــ ما مى خواهيم ميزبان مسلم باشيم.
    ــ نه، مسلم بايد به محلّه ما بيايد.
    دعوا براى اين است كه مسلم به خانه چه كسى برود.
    امروز كه مردم براى مسلم اين گونه دعوا مى كنند، پس وقتى امام حسين(عليه السلام)به اين شهر بيايد، چه خواهند كرد؟
    به هر حال، مردم كوفه امروز صحنه هاى زيبايى از عشق به مسلم را آفريدند.
    اينجا سراسر شور و اشتياق است.
    جوانان به مردم مى گويند: "مسلم از راه دورى آمده است، اجازه بدهيد، مسلم را به خانه ببريم تا استراحت كند".
    و مسلم با عدّه اى از جوانان به سوى يكى از محلّه هاى شهر حركت مى كند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب در اوج غربت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن