کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهارده

      فصل چهارده


    خورشيدِ روز هفتم ذى الحجّه در حال غروب كردن است.
    در كوفه غوغايى به پا شده است. همه از هانى مى گويند، عدّه اى مى گويند كه هانى شهيد شده است.
    جوانان قبيله مُراد شمشيرهاى خود را در دست گرفته اند و در يك چشم به هم زدن، قصر ابن زياد را محاصره كرده اند.
    آنها مى خواهند انتقام خون هانى را بگيرند.
    صداى مردم به گوش هانى مى رسد، اكنون او اميدوار شده است كه يارانش، او را از زندان نجات خواهند داد.
    آيا هانى نجات پيدا خواهد كرد؟
    ابن زياد خود را در محاصره جوانانى مى بيند كه سراسر شور و خروشند.
    او هرگز فكر نمى كرد كه با چنين وضعيّتى روبرو شود.
    هانى به او گفته بود كه اگر مرا بكشى، در آتش غضب يارانم خواهى سوخت.
    ابن زياد مى داند كه ديگر كارى از دست سربازانش بر نمى آيد.
    تعداد سربازان او بسيار كمتر از اين جوانانى است كه قصر را محاصره كرده اند.
    راه فرارى هم براى ابن زياد نمانده است.
    در اينجا شمشير، كارى نمى تواند بكند; امّا زبان شُرَيح قاضى مى تواند معجزه كند.
    نمى دانم شُرَيح قاضى را مى شناسى يا نه؟
    او در زمان حضرت على(عليه السلام) قضاوت كوفه را به عهده داشت و مردم كوفه به او اعتماد زيادى داشتند.
    اينجاست كه ابن زياد از اين اعتماد مردم سوء استفاده مى كند و شُرَيح قاضى را با پول بسيار زيادى كه به او مى دهد همراه و همگام خود مى كند.
    نگاه كن!
    بالاى پشت بام قصر را مى گويم.
    چه مى بينى؟!
    اين شُرَيح قاضى است كه آنجا ايستاده است.
    گوش كن! او دارد با مردم سخن مى گويد:
    اى مردم، آرام باشيد!
    من اكنون نزد هانى بودم، حال او خوب است.[64]
    خواننده خوب من!
    نمى دانم اين سخن چه بود كه اين قدر در مردم اثر كرد.
    همه آن جوانانى كه با شمشير خود آمده بودند، به سوى خانه هايشان باز مى گردند.
    ببين كه چگونه اين جوانان، هانى را در زندان تنها مى گذارند و مى روند!
    آخر چه شد كه اين جوانان، اين گونه خام شدند؟
    آنان آمده بودند تا قصر را به آتش بكشند; پس چه شد كه بدون هيچ حركتى به خانه هايشان برگشتند.
    چيزى كه توانست اين مردم را متفرّق كند و جان ابن زياد را نجات بدهد، زبان شُرَيح قاضى بود.
    او با اين نيرنگ خود بزرگترين ظلم را به تاريخ نمود.
    اهل كوفه باور نمى كردند كه شُرَيح قاضى دروغ بگويد; او در زمان حضرت على(عليه السلام) قاضى شهر بوده است; او به ظاهر، مردى مؤمن و درستكار است.
    آرى هر كجاى تاريخ كه دانشمندى مقدّس به خدمت حكومت ظالمى درآمده است، حركت هاى آزادى بخش در آغاز، خاموش شده است.
    جوانان قبيله مُراد با شنيدن سخنان شُرَيح قاضى باور كردند كه اكنون هانى كنار ابن زياد در كمال آرامش نشسته، گويى كه ابن زياد او را به مهمانى دعوت كرده است و آن دو دارند در كنار هم قليان مى كشند و صفا مى كنند!
    درست در همان زمانى كه در زندان، خون از سر و صورت هانى مى ريخت، تبليغات كارى كرد كه مردم خيال كردند هانى در كمال عزّت و احترام نزد ابن زياد است.
    آرى، امروز شُرَيح قاضى، آتش خشم مردم را خاموش كرد; امّا با اين كار خويش آتشى بر افروخت كه تا صبح قيامت خاموشى نخواهد داشت.
    مگر رياست چند روزه دنيا، چقدرخ ارزش دارد؟


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴: از كتاب در اوج غربت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن