کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يازده

      فصل يازده


    اگر به خانه هانى بروى، مى بينى كه خانه او دو قسمت دارد; قسمتى كه مخصوص رفت و آمد مهمانان است كه ما به آن، "قسمت بيرونى" مى گوييم.
    قسمت ديگر هم، مخصوص زندگى خصوصى هانى است كه ما به آن، "قسمت اندرونى" مى گوييم.
    هانى اتاقى را در قسمت اندرونى خانه خود به مسلم داده است تا هيچ كس متوجّه حضور مسلم در خانه نشود.
    وقتى مردم به خانه هانى مى آيند در قسمت بيرونى مى نشينند و از قسمت اندرونى خبر ندارند.
    نمى دانم نام شَريك را شنيده اى؟
    شَريك، اهل بصره مى باشد و در جنگ هاى مختلفى در ركاب حضرت على(عليه السلام) شمشير زده است.
    او اكنون به شهر كوفه آمده و در خانه هانى منزل نموده است و همواره هانى را به يارى كردن مسلم تشويق مى كند.[43]
    ابن زياد براى آنكه در ميان مردم جا باز كند، سعى مى كند با مردم رفت و آمد داشته باشد و خود را چهره اى مردمى نشان دهد.
    مدّتى است كه شَريك به سختى بيمار شده و در بستر قرار گرفته است.
    بزرگان كوفه به ديدار او مى روند و اين خبر به ابن زياد مى رسد.
    ابن زياد تصميم مى گيرد به عيادت شَريك برود; براى همين يك نفر را مى فرستد تا به او خبر بدهد.
    در اين هنگام شَريك از هانى مى خواهد تا همه مردم را از خانه بيرون كند.
    خانه هانى خالى مى شود. شَريك به مسلم پيغام مى دهد كه كار مهمّى با او دارد.
    مسلم به كنار بستر شَريك مى آيد.
    هانى هم آنجاست.
    شَريك به مسلم رو كرده و مى گويد: "اكنون قربانى، خود به قربانگاه مى آيد، ابن زياد تعداد زيادى از شيعيان را به شهادت رسانده است، وقتى او به عيادت من آمد، او را غافلگير نموده و به قتل برسان! مطمئن باش با كشته شدن ابن زياد، ديگر، كسى با تو دشمنى نخواهد كرد".[44]
    كشتن ابن زياد با دقّت برنامه ريزى شده و قرار است طبق برنامه عمل شود.
    آيا شما از رمز اين عمليّات خبر داريد؟
    ــ برايم آب بياوريد!
    قرار شد هر وقت شَريك اين جمله را بر زبان آورد، حمله آغاز گردد.
    هنوز آنان مشغول سخن هستند كه ناگهان سربازان ابن زياد از راه مى رسند.
    سربازان در حياط خانه مى ايستند و ابن زياد همراه با مِهْران، غلام خود، وارد اتاق مى شود.
    مسلم در پشت پرده اى كه در اتاق بود، مخفى مى شود.
    ابن زياد كنار شَريك مى نشيند و حال او را مى پرسد.
    شَريك جواب او را مى دهد و سعى مى كند با سخنان خود ابن زياد و غلام او را سرگرم كند.
    اكنون زمان مناسبى است، تمام حواس ابن زياد به سخنان شَريك است.
    ــ برايم آب بياوريد!
    ابن زياد خيال مى كند كه شَريك تشنه است; امّا تو كه مى دانى منظور شَريك از درخواست آب چيست.
    امّا از آب خبرى نمى شود.
    براى بار دوّم مى گويد:
    ــ برايم آب بياوريد!
    ابن زياد مى گويد: چرا براى شَريك آب نمى آوريد؟!
    هانى دستور مى دهد تا براى شَريك آب بياورند.
    امّا شريك كه آب نمى خواهد!
    شريك براى سوّمين بار فرياد مى زند: "واى بر شما! مرا سيراب كنيد; اگر چه به قيمت جانم تمام شود!".[45]
    اينجاست كه مِهْران، غلام ابن زياد متوجّه مى شود كه نقشه اى در كار است; براى همين دست ابن زياد را فشار مى دهد و به او مى فهماند كه بايد سريع خانه هانى را ترك كند.
    ابن زياد بلند مى شود و با عجله خانه هانى را ترك مى كند.
    شريك رو به مسلم مى كند و مى گويد: "چرا از اين فرصت خوب استفاده نكردى؟ چرا اين فاسق را نكشتى؟ مگر رضايت خدا در كشتن اين نامرد نبود؟".
    مسلم در جواب مى گويد: "موقعى كه من آماده بودم تا به ابن زياد حمله كنم به ياد حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) افتادم كه فرموده اند: "مؤمن هيچ گاه كسى را ترور نمى كند"".[46]
    خواننده عزيز!
    اين اوّلين سند ضد تروريسم است.
    درست است كه ابن زياد جنايتكار است; امّا مسلم او را ترور نمى كند.
    مسلم معتقد است كه با دشمن هم بايد جوانمردانه برخورد كرد!
    بايد دشمن را به ميدان جنگ دعوت كرد و در حالى كه او هم شمشير در دست دارد و مى تواند از خود دفاع كند به او حمله كرد.
    همه مى گويند: "با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا".
    امّا راه و رسم مسلم غير از اين است: "با دوستان مروّت، با دشمنان مروّت!".
    آرى درست است كه ابن زياد، نامردى است كه خون عدّه زيادى از مردم بى گناه را بر زمين ريخته است; امّا در مرام مسلم، حمله به ابن زياد، در هنگامى كه به عيادت بيمار آمده است، عين نامردى است.
    درست است كه اگر مسلم به ابن زياد حمله مى كرد، قيام امام حسين(عليه السلام) پيروز مى شد و اين همه حوادث خونبار در كربلا پيش نمى آمد; امّا آن وقت، همه اينها به قيمت يك نامردى بود.
    در اين معامله مهم، مسلم مردانگى را انتخاب كرد و همين، رمز بقاى نام مسلم است.
    براى همين است كه هر كس مكتب شيعه را بشناسد، شيفته آن مى شود.
    مسلم را نگاه كن!
    چه استوار بر قلّه مردانگى ايستاده و به همه تاريخ، درس مروّت و جوانمردى مى دهد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۱: از كتاب در اوج غربت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن