کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل شش

      فصل شش


    اكنون يزيد به دنبال شخص مناسبى مى گردد تا او را به عنوان امير كوفه معرّفى كند.
    امّا در اين شرايط، فكرش به جايى نمى رسد. براى همين به سراغ سِرْجون مى رود.
    سِرجون فردى مسيحى است كه معاويه در شرايط سخت، با او مشورت مى كرد.
    بعد از مرگ معاويه، ديگر سِرجون به دربار حكومتى نيامده است; اكنون يزيد دستور داده است تا هر چه زودتر او را به قصر فرا خوانند تا با كمك او بتواند بر اوضاع كوفه مسلّط شود.
    سِرجون وارد قصر مى شود و يزيد را بسيار آشفته مى بيند.
    يزيد نامه اى را كه از كوفه رسيده است به وى مى دهد و او نامه را مى خواند.
    او رو به سِرجون مى كند و مى گويد: "بگو من چه كسى را امير كوفه كنم تا بتوانم آن شهر را نجات دهم".
    سِرجون به فكر فرو مى رود!
    تنها راه نجات كوفه اين است كه ابن زياد براى حكومت كوفه انتخاب شود.[24]
    يزيد به سِرجون نگاه مى كند و مى گويد: "اى سِرجون! چه كسى را به كوفه بفرستم"؟
    سِرجون پاسخ مى دهد: "اگر پدرت، معاويه، اكنون اينجا بود، آيا سخن او را قبول مى كردى؟".
    سِرجون نامه اى را به يزيد نشان مى دهد كه به مهر و امضاى معاويه مى باشد و در آن نامه، حكومت كوفه به ابن زياد سپرده شده است.
    سِرجون با نگاهى پر معنا به يزيد مى گويد: "نگاه كن! اين نامه پدرت، معاويه، است كه مى خواست ابن زياد را امير كوفه نمايد; امّا عمرش وفا نكرد، اگر مى خواهى كوفه را آرام و فتنه ها را خاموش كنى، بايد شهر كوفه را در اختيار ابن زياد قرار دهى; اين تنها راه نجات توست".[25]
    يزيد پيشنهاد سِرجون را مى پذيرد و فرمان حكومت كوفه را براى ابن زياد مى نويسد.
    آيا خبر دارى كه ابن زياد در اين زمان، امير شهر بصره مى باشد و در آن شهر ترس و وحشت زيادى ايجاد كرده است؟!
    اكنون ابن زياد به حكومت كوفه نيز منصوب مى شود.
    دو شهر مهمّ عراق در اختيار ابن زياد قرار مى گيرد تا هر طور كه بتواند، قيام مردم عراق را خاموش كند.
    يزيد دستور مى دهد تا هر چه سريعتر اين نامه را براى ابن زياد بفرستند:
    از يزيد به ابن زياد:
    خبرهايى از كوفه رسيده كه مسلم وارد آن شهر شده است و گروه زيادى با او بيعت كرده اند، وقتى نامه من به دست تو رسيد، سريع به سوى كوفه بشتاب و دستور دستگيرى مسلم را بده و در اين زمينه سختگيرى كن،تو بايد مسلم را به قتل برسانى.
    بدان اگر در دستور من كوتاهى كنى، هيچ بهانه اى را از تو قبول نخواهم كرد.[26]
    هنوز صبح نشده است كه دروازه شهر دمشق باز مى شود و اسب سوارى با سرعت به سوى بصره به پيش مى تازد.
    او مأمور است تا نامه يزيد را هر چه سريعتر به بصره برده و به ابن زياد برساند.[27]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶: از كتاب در اوج غربت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن