کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    قُريش: آيه ۴ - ۱

      قُريش: آيه ۴ - ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لاِِيلَافِ قُرَيْش (1 )إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ (2 ) فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ (3 )الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوع وَآَمَنَهُمْ مِنْ خَوْف (4 )
    قُريش بزرگ ترين قبيله شهر مكّه بود و رياست آن شهر را به عهده داشت، آنان خود را از نسل ابراهيم(عليه السلام) مى دانستند و همواره به كعبه افتخار مى كردند، امّا بُت پرستى را در پيش گرفته بودند و در مقابل بُت ها سجده مى كردند.
    وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى رسيد، تلاش كرد در ابتدا قريش را به اسلام دعوت كند، زيرا چشم مردم به دهان آنان بود، آنان خواص و برگزيدگان جامعه بودند و اگر آنان ايمان مى آوردند، مردم نيز به راحتى ايمان مى آوردند. اگر محمّد(صلى الله عليه وآله)موفّق مى شد خواص مكّه را به سوى خود جذب كند، راه او بسيار آسان مى شد.
    محمّد(صلى الله عليه وآله) آنان را به يكتاپرستى فرا خواند و از آنان خواست تا از بُت پرستى دست بردارند، امّا آنان منافع خود را در بُت پرستى مردم مى ديدند. پول، ثروت و رياست آن ها در گرو بُت پرستى مردم بود، آنان مردم را از شنيدن سخن محمّد(صلى الله عليه وآله)باز مى داشتند و با او دشمنى مى كردند.
    محمّد(صلى الله عليه وآله) بارها با آنان چنين سخن گفت: "چرا قطعه سنگ هاى بى جان را مى پرستيد؟ مگر اين بُت ها چه چيزى را آفريده اند تا شايسته پرستش باشند؟".
    افسوس كه خواص مكّه با محمّد(صلى الله عليه وآله) دشمنى كردند و بيشتر مردم هم از آنان پيروى كردند، زيرا خيال مى كردند كه قريش، خير و صلاح آنان را بهتر مى داند.
    تو به قريش دو نعمت بزرگ داده بودى، اين سوره را نازل مى كنى و از آن دو نعمت سخن مى گويى تا شايد آنان از خواب غفلت بيدار شوند. اين سخن توست:

    * * *


    من نعمت هاى فراوانى به قريش داده ام و آنان بايد شكر مرا به جا آورند و مرا بپرستند، اگر آنان نعمت هاى مرا فراموش كردند، پس بايد به خاطر الفت آنان به مكّه و الفت آنان به سفر تابستانى و زمستانى، مرا عبادت كنند.
    آنان بايد به خاطر اين دو نعمت، شكر مرا به جا آورند، من صاحب كعبه هستم و آنان را از گرسنگى نجات دادم و از ترس و ناامنى ايمن ساختم.[117]

    * * *


    اكنون وقت آن است كه درباره اين دو نعمتى كه در اينجا ذكر شده است، توضيح بدهم:
    * نعمت اوّل
    خدا مقدّر كرده بود كه آخرين پيامبرش از كنار كعبه ظهور كند، محمّد(صلى الله عليه وآله)اهل مكّه و از قريش بود، براى اين كه چنين اتّفاقى روى دهد، بايد قريش، نسل در نسل در شهر مكّه زندگى مى كردند تا زمان تولّد محمّد(صلى الله عليه وآله) فرا رسد.
    مكّه، آب و هواى گرمى دارد و هيچ گياهى در آنجا روييده نمى شود، آن سرزمين سراسر كوه و صخره است. سرزمين بى آب و گرم و كوهستانى !
    شايد عدّه اى خيال كنند هر جا كوهستان است، هوا خنك است، امّا هميشه چنين نيست، سرزمين مكّه هم كوهستان است و هم هواى گرم دارد. وقتى من در سال 1382 شمسى به مكّه رفتم، در آنجا درختان متعدّدى ديدم، بعداً فهميدم كه خاك آن درختان را از سرزمين ديگرى آورده اند و با امكانات امروزى به آنان آب رسانى مى كنند.
    چه چيز مى توانست باعث شود عدّه اى آنجا را براى زندگى انتخاب كنند؟
    علّت آن يك چيز بود: عشق و الفتى كه خدا در قلب آن مردم نسبت به كعبه قرار داده بود. آنان كعبه را دوست داشتند و به سرزمين مكّه الفت داشتند. اين كار خدا بود.
    وقتى اَبرهه تصميم گرفت كعبه را خراب كند، خدا آن سپاه بزرگ را نابود كرد، اين امر سبب شد تا اعتقاد مردم به كعبه بيشتر شود.
    درست است كه آنان بُت پرست بودند امّا كعبه را هم دوست داشتند. آنان دچار انحرافات زيادى شده بودند و بُت ها را شريك خدا مى دانستند امّا به خدا به عنوان صاحبِ كعبه اعتقاد داشتند.
    * نعمت دوم
    در شهر مكّه هيچ درختى نمى رويد، آنان براى اين كه بتوانند در آنجا زندگى كنند تصميم گرفتند به تجارت بپردازند، در فصل تابستان كه هوا گرم بود به سمت شمال (شام) مى رفتند و در زمستان به سمت جنوب (يمن) مى رفتند.
    خدا در ميان آنان الفت و دوستى ايجاد كرده بود و آنان اين سفرها را مديريّت مى كردند و به سود خوبى دست مى يافتند، آنان جنس هايى را از شام مى خريدند و به يمن مى بردند، سپس از يمن جنس هايى را مى خريدند و به شام مى بردند. در واقع آنان، پل ارتباطى بين شمال و جنوب جهان آن روز بودند.
    در هر سفر، تعداد زيادى از آنان به شام يا يمن مى رفتند و شهر مكّه از مردان خالى مى شد، خدا به شهر مكّه امنيّت داده بود، بعد از ماجراى هلاكت سپاه اَبرهه، هيچ كس جرأت نمى كرد به مكّه حمله كند، قريش بدون آن كه ترسى داشته باشند، زنان و فرزندان خود را در مكّه مى گذاشتند و با خيالى راحت به اين دو سفر تجارى مى رفتند. گاهى سفر به شام چند ماه طول مى كشيد.

    * * *


    خدا اين دو نعمت را به قريش داد، در اين سوره اين دو نعمت را براى قريش يادآورى مى كند، شايد آنان ايمان آورند.
    اين سوره دو پيام مهم براى همه زمان ها و مكان ها دارد:
    پيام اوّل: براى اين كه مردم را به يكتاپرستى دعوت كنيم، بهتر است از نعمت هايى كه خدا به آنان داده است، ياد كنيم و اين گونه آنان را به فكر واداريم.
    پيام دوم: براى تغيير در يك جامعه، بايد روى خواص و نخبگان آن جامعه سرمايه گذارى كرد، زيرا مردم از نخبگان خود پيروى مى كنند. خدا از محمّد(صلى الله عليه وآله)خواست تا قريش را به اسلام فرا خواند.
    ذكر اين نكته هم لازم است: پدربزرگِ محمد(صلى الله عليه وآله)، عبد المُطّلب نام داشت، او رياست شهر مكّه را به عهده داشت و مردى يكتاپرست بود. وقتى محمد(صلى الله عليه وآله) به هشت سالگى رسيد، عبد المُطّلب از دنيا رفت و رياست شهر به ابوسفيان و همفكران او رسيد و بيشتر بزرگان شهر مكّه با محمّد دشمنى كردند، البتّه شخصيّت بزرگوارى همچون ابوطالب كه عموى پيامبر بود، همواره از پيامبر حمايت مى كرد و به او ايمان آورده بود، امّا او يك نفر بود، اين سخن از اكثريّت بزرگان شهر مكّه است.
    آرى، بيشتر بزرگان شهر مكه، سخن پيامبر را نپذيرفتند و با او دشمنى كردند و سرانجام پيامبر مجبور شد شهر مكّه را ترك كند و به مدينه برود.
    در مدينه چه اتّفاقى افتاد؟
    خواص و نخبگان مدينه به پيامبر ايمان آوردند و از او دعوت كردند تا به شهر آنان بيايد، وقتى نخبگان ايمان آوردند، مردم گروه گروه مسلمان شدند. اين راز موفّقيّت پيامبر در مدينه بود.
    نخبگان جامعه نقش بسيار زيادى در سعادت يا بدبختى جامعه دارند و بايد به نقش آنان توجّه نمود.






نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲۲: از كتاب تفسير باران، جلد چهاردهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن