کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    بَيّنه: آيه ۸ - ۱

      بَيّنه: آيه ۸ - ۱


    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (1 ) رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُطَهَّرَةً (2 ) فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3 ) وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ (4 )وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (5 ) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أُولَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ (6 )إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (7 ) جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْن تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ (8 )
    اين سوره در مدينه نازل شده است، محمّد(صلى الله عليه وآله) به فرمان تو به مدينه هجرت كرد، در آن شهر، گروه زيادى از يهوديان زندگى مى كردند. در اين سوره درباره آنان سخن مى گويى.
    به راستى يهوديان در مدينه چه مى كردند؟ آنان چرا به آنجا آمده بودند؟
    آنان قبلاً در شام زندگى مى كردند و در كتاب آسمانى خود خوانده بودند كه آخرين پيامبر تو در سرزمين حجاز (عربستان) ظهور خواهد كرد. براى همين از شام به حجاز مهاجرت كردند.
    بسيارى از آنان به مدينه آمدند (در آن زمان، شهر مدينه به نام يثرب شناخته مى شد) و در آنجا زندگى خود را آغاز كردند. آنان مى خواستند اوّلين كسانى باشند كه به پيامبر خاتم ايمان مى آورند، آنان با تو عهد و پيمان بستند كه وقتى پيامبر موعود ظهور كند، به او ايمان آورند و ياريش كنند.
    سال ها گذشت تا اين كه محمّد(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى مبعوث شد و از مكّه به مدينه هجرت نمود، يهوديان به او ايمان نياوردند، آنان حقّ را شناختند، آنان مى دانستند كه محمّد(صلى الله عليه وآله)آخرين پيامبر توست، امّا از پذيرفتن اسلام خوددارى كردند.
    در اينجا اين نكته را هم بايد ذكر كنم: محمّد(صلى الله عليه وآله) در مدينه بود و بُت پرستان و بزرگان مكّه به فكر آن بودند كه به مدينه حمله كنند و محمّد(صلى الله عليه وآله) را به قتل برسانند و دين اسلام را نابود كنند. آرى، بُت پرستان مكّه هم حقّ را انكار كردند.
    قبل از آن كه تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى مبعوث كنى، بُت پرستان مى گفتند: "اگر پيامبرى از ميان ما مبعوث شود به او ايمان مى آوريم"، امّا وقتى تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت آنان فرستادى به او ايمان نياوردند.
    تو انسان ها را با اختيار آفريدى، اين قانون توست: تو راه حقّ و باطل را براى آنان آشكار مى سازى ولى هيچ كس را مجبور به ايمان آوردن نمى كنى، هر كس بايد خودش راهش را انتخاب كند.
    يهوديان و بُت پرستان، حقّ را شناختند. خودشان بايد راهشان را انتخاب مى كردند، گروهى از يهوديان و گروهى از بُت پرستان به محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان آوردند و راه سعادت را برگزيدند، امّا گروه زيادى هم به منافع مادى خود، دل بستند و ثروت و رياست دنيا را بر ايمان برترى دادند و حقّ را انكار كردند.
    آنان در روز قيامت نمى توانند بگويند: "كسى سخن حقّ را براى ما بيان نكرد"، مهم اين بود كه تو حقّ را با دليلى روشن براى آنان آشكار كردى و حجّت را بر آنان تمام كردى.
    اكنون كه اين مطلب را دانستم، اين آيات را مى خوانم:

    * * *


    كافران به يهوديان و مشركان چنين مى گفتند: "ما دست از آيين خود برنمى داريم تا دليل روشنى براى ما بيايد. اگر پيامبرى براى ما بيايد كه او كتاب آسمانى براى ما بخواند، ما از او پيروى مى كنيم، وقتى ما كتابى را كه از دروغ و نادرستى پاك باشد و در آن نوشته هاى باارزش باشد، بشنويم، قطعاً به آن كتاب ايمان مى آوريم".
    اين سخن آنان بود، امّا وقتى تو محمّد(صلى الله عليه وآله) را با قرآن براى هدايت آنان فرستادى، آنان حقّ را شناختند و عدّه اى به حقّ ايمان آوردند و عدّه اى هم آن را انكار كردند و اين گونه ميان آنان اختلاف ايجاد شد.
    شايسته بود كه همه آنان به قرآن ايمان مى آوردند، زيرا حقّ براى همه آشكار شد و دليل روشن براى آنان آمد، امّا گروهى از پذيرفتن حقّ خوددارى كردند.
    به راستى چرا آنان به قرآن ايمان نياوردند؟ چرا اسلام را قبول نكردند؟ مگر قرآن از آنان چه مى خواست؟ مگر محمّد(صلى الله عليه وآله)آنان را به چه چيزى دعوت كرد كه آنان مخالفت كردند؟
    قرآن به آنان فرمان مى داد كه تنها تو را بپرستند و از عبادت بُت ها پرهيز كنند و دين را براى تو خالص كنند و "لا اله الا الله" بگويند و به اين سخن ايمان بياورند كه خدايى جز تو نيست. قرآن از آنان مى خواست تا نماز را برپادارند و زكات بدهند و به نيازمندان كمك كنند.
    آرى، قرآن از آنان سه اصل: "يكتاپرستى"، "نماز" و "زكات" را طلب مى كرد. اين همان آيين پايدار و استوار است. همه اديان آسمانى مردم را به اين سه اصل دعوت مى كردند، سخن همه پيامبران همين بود، پس چرا آنان به قرآن ايمان نياوردند؟ چرا اسلام را قبول نكردند؟
    تو به چيزى نياز ندارى، اگر آنان را به عبادت خود فرا مى خوانى، نيازى به عبادت آنان ندارى، تو مى خواهى تا بندگانت به رشد و كمال و سعادت برسند.
    تو راه حقّ را براى بندگانت آشكار مى كنى و به آنان مهلت مى دهى و در عذابشان شتاب نمى كنى، آنان خيال مى كنند كه تو در روز قيامت هم به آنان مهلت مى دهى، امّا هرگز چنين نيست، در آن روز، آتش جهنّم در انتظار بُت پرستان و يهوديانى است كه راه كفر را برگزيدند و قرآن را انكار كردند. آنان براى هميشه در جهنّم خواهند سوخت كه آنان بدترين مردم هستند.
    البتّه كسانى كه به تو و قرآن و محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان آوردند و عمل شايسته انجام دادند، بهترين مردم هستند، در روز قيامت، پاداش آنان با توست، تو آنان را در باغ هايى كه نهرهاى آب در ميان آن ها جارى است جاى مى دهى و آنان براى هميشه در آنجا خواهند بود، در آنجا هر چه بخواهند برايشان فراهم است، آنان غرق نعمت هاى زيباى تو خواهند بود. تو از آنان خشنود هستى و آنان هم از تو راضى هستند، اين مقام والا براى كسانى است كه در دنيا از تو خشيّت و بيم داشته باشند.

    * * *


    مناسب است در اينجا دو نكته بنويسم:
    * نكته اوّل
    در آيه آخر چنين مى خوانم: "خدا از مؤمنان راضى است و مؤمنان نيز از خدا راضى هستند".
    چقدر اين سخن دل انگيز و زيباست !
    لطف و صفا و آرامش از اين سخن مى بارد، تو از مؤمنان راضى هستى و آنان نيز از تو راضى اند، اين بالاترين نعمت است، آنان از لطف و كرم تو، غرق خوشحالى اند، چه لذّتى از اين بالاتر و بهتر !
    * نكته دوم
    در آخرين جمله اين سوره چنين مى خوانم: "اين مقام والا براى كسى است كه در دنيا از خدا خشيّت و بيم داشته باشد".
    مى خواهم بدانم معناى "خشيّت" چيست؟
    در زبان عربى براى مفهوم "ترس" دو واژه وجود دارد: "خوف" و "خشيّت"، ميان اين دو واژه تفاوت دقيقى وجود دارد كه بايد آن را بررسى كنم.
    اگر من به جنگل بروم و ناگهان صداى غرّش شيرى به گوشم برسد، ترس وجودم را فرا مى گيرد، زيرا خطرى بزرگ مرا تهديد مى كند، من سريع فرار مى كنم.
    ولى وقتى رانندگى مى كنم، پليس را مى بينم كه در همه جا، رفت و آمد را كنترل مى كند. من از پليس نمى ترسم. فقط حواس خود را جمع مى كنم كه مبادا مقابل چشمان پليس تخلّف كنم، اگر پليس ببيند كه با سرعت زياد رانندگى مى كنم مرا جريمه مى كند. وقتى پليس را مى بينم بيشتر دقّت مى كنم، در واقع من از سرانجام كار خودم مى ترسم كه نكند جريمه شوم.
    در زبان عربى به ترس من از شير جنگل "خوف" مى گويند امّا براى آن حالتى كه در مقابل پليس دارم، "خشيّت" مى گويند.[96]
    پس "خشيّت" به معناى "خوف" نيست !
    مؤمن از تو بيم و خشيّت دارد، او مواظب است گناه نكند و از مسير حقّ خارج نشود. او مى داند كه اگر گناه كند، خودش گرفتار مى شود.
    پس من نبايد از تو بترسم، تو خداى مهربان هستى، از پدر و مادر هم به من مهربان ترى !
    من بايد از تو بيم و خشيّت داشته باشم، مبادا گناهى كنم كه به عذاب گرفتار شوم ! من بايد از گناه خود بترسم ! [97]

    * * *


    وقت آن است كه ماجرايى را در اينجا نقل كنم:
    بيمارى پيامبر شدّت گرفته بود و همه نگران حال او بودند، آخرين روزى بود كه پيامبر زنده بود.
    فاطمه(عليها السلام) در كنار بستر پيامبر بود، گويا تمام غم هاى دنيا، مهمان دل او بود، حال پيامبر لحظه به لحظه بدتر مى شد، پيامبر گاهى از هوش مى رفت و گاهى به هوش مى آمد، قطرات اشك از چشم فاطمه(عليها السلام)جارى بود.
    پيامبر به هوش آمد، رو به فاطمه(عليها السلام) كرد و فرمود: "دخترم ! شوهرت على را خبر كن تا نزد من بيايد".
    فاطمه(عليها السلام) فرزندش حسن(عليه السلام) را به دنبال على(عليه السلام) فرستاد، على(عليه السلام) با عجله خود را كنار بستر پيامبر رساند. پيامبر به او گفت: اى على ! سرت را پايين بياور مى خواهم سخنى با تو بگويم.
    على(عليه السلام) سر خود را پايين آورد و پيامبر به او چنين فرمود:
    ــ اى على ! آيا آيه 7 سوره "بيّنه" را خوانده اى؟ آنجا كه خدا مى گويد: "كسانى كه ايمان بياورند و كارهاى نيك انجام دهند، بهترين مردمان هستند".
    ــ اى رسول خدا ! آرى اين آيه را خوانده ام.
    ــ بدان كه منظور قرآن از "بهترين مردمان"، تو و شيعيان تو مى باشيد. در روز قيامت در حالى كه صورت هاى شما از نور مى درخشد محشور مى شويد و از آب حوض كوثر سيراب مى شويد.[98]
    وقتى على(عليه السلام) اين سخن را شنيد، بسيار خوشحال شد و لبخند بر چهره اش نشست، اين مژده اى بزرگ براى او و شيعيانش بود.
    خوشا به حال شيعيان واقعى ! آنان در روز قيامت هيچ اندوه و ترسى نخواهند داشت و روز قيامت، روز سرور و شادمانى آنان خواهد بود.






نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰۶: از كتاب تفسير باران، جلد چهاردهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن