کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ضُحى: آيه ۸ - ۶

      ضُحى: آيه ۸ - ۶


    أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيًما فَآَوَى (6 ) وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى (7 ) وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى (8 )
    در آن پانزده روز كه آيه جديدى بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل نشد، بُت پرستان به محمّد(صلى الله عليه وآله) گفتند: "ديدى كه خدا تو را به حال خود رها كرد و بر تو خشم گرفت و ديگر قرآن بر تو نازل نمى كند".
    اين چه سخن باطلى است كه آن مردم مى گويند؟ تو آن روز كه هنوز محمّد(صلى الله عليه وآله) را به پيامبرى انتخاب نكرده بودى، او را رها نكردى، اكنون چگونه مى شود كه او را رها كنى در حالى كه او را به پيامبرى برگزيده اى؟
    اكنون تو براى محمّد(صلى الله عليه وآله) از سه لطف خود سخن مى گويى، اين لطف ها براى وقتى است كه او هنوز پيامبر نشده است، محمّد(صلى الله عليه وآله)براى تو آن قدر محترم بود كه قبل از رسالتش، اين گونه او را حمايت كردى.
    تو لطف هاى خود را در سه جمله زير بيان مى كنى:
    * جمله اوّل
    "اى محمّد ! آيا تو را كه يتيم بودى، پناه ندادم؟".
    تو هيچ گاه او را فراموش نكرده اى، او در شكم مادر بود كه پدرش (عبدالله) از دنيا رفت، محمّد(صلى الله عليه وآله) هرگز پدر خود را نديد، او هنوز كودك بود كه مادرش (آمنه) از دنيا رفت، امّا تو او را تنها نگذاشتى، محبّت او را در قلب پدربزرگش (عبدالمُطّلب) قرار دادى. محمّد(صلى الله عليه وآله) هشت ساله بود كه پدربزرگ او هم از دنيا رفت، تو محبّت او را در دل عمويش (ابوطالب) قرار دادى، ابوطالب محمّد(صلى الله عليه وآله) را همچون جان خويش دوست مى داشت و در همه مراحل زندگى از او حمايت مى كرد.
    * جمله دوم
    "اى محمّد ! آيا تو را كه گمشده بودى، راهنمايى نكردم".
    وقتى محمّد(صلى الله عليه وآله) نوزاد بود او را به دايه اى به نام حليمه دادند تا به او شير بدهد، حليمه محمّد(صلى الله عليه وآله)را به قبيله خود در خارج از مكّه برد، بعد از پايان دوران شيرخوارگى، حليمه تصميم گرفت او را به مكّه بياورد، در بين راه، محمّد(صلى الله عليه وآله)گم شد و در بيابان ها تنها ماند. اين لطف تو بود كه او نجات پيدا كرد و نزد حليمه بازگشت. اگر تو به او لطف نمى كردى، از تشنگى و گرسنگى در آن بيابان هاى داغ از بين مى رفت. يك بار ديگر هم كه او تقريباً هفت سال داشت، در كوه هاى اطراف مكّه، گم شد. هواى گرم مكّه و تشنگى بيداد مى كرد، اگر تو به او لطف نمى كردى، او از بين مى رفت.
    آرى، محمّد(صلى الله عليه وآله) نزد تو احترام ويژه اى داشت و تو در حقّ او اين گونه لطف كردى و وقتى او در كودكى راه را گم كرد او را يارى كردى.
    * جمله سوم
    "اى محمّد ! آيا من تو را كه فقير بودى، بى نياز نكردم؟".
    محمّد(صلى الله عليه وآله) از مال دنيا چيزى نداشت، او به سنّ 25 سالگى رسيده بود، محمّد(صلى الله عليه وآله) با خديجه(عليها السلام)ازدواج كرد، خديجه(عليها السلام) همه ثروت خود را در اختيار محمّد(صلى الله عليه وآله) قرار داد. اين هم يكى ديگر از لطف هاى تو بود.

    * * *


    بار ديگر آيه 8 را مى خوانم، اين آيه به خديجه(عليها السلام) آن همسر باوفاى پيامبر اشاره مى كند، مناسب مى بينم درباره او بيشتر بنويسم:
    خديجه(عليها السلام) زنى زيبا و ثروتمند بود. او در كاروان هاى تجارى، سرمايه گذارى مى كرد و هر سال بيش از هزار سكّه طلا سود نصيب او مى شد.[65]
    بزرگان مكّه دوست داشتند با او ازدواج كنند، ابوسفيان، ابوجهل و خيلى ها به خواستگارى او آمدند و خديجه(عليها السلام) به هيچ كدام آن ها روى خوش نشان نداد.[66]
    از طرف ديگر، وقت ازدواج محمّد(صلى الله عليه وآله) فرا رسيده بود، امّا او از مال دنيا چيزى نداشت، روزى ابوطالب نزد خديجه(عليها السلام)رفت و از او خواست تا اجازه بدهد محمّد(صلى الله عليه وآله) براى او كار كند و همراه كاروان تجارى خديجه(عليها السلام) به شام برود. خديجه(عليها السلام)اين پيشنهاد را پذيرفت. قرار شد محمّد(صلى الله عليه وآله) با سرمايه خديجه(عليها السلام) به شام برود و تجارت كند و در مقابل دو شتر از خديجه(عليها السلام)به عنوان مزد بگيرد.
    محمّد(صلى الله عليه وآله) به شام رفت و بازگشت و سود تجارت را به خديجه(عليها السلام)داد و آن دو شتر را تحويل گرفت. اكنون همه دارايى محمّد(صلى الله عليه وآله) دو شتر است.
    چند روز گذشت و عشق محمّد(صلى الله عليه وآله) در قلب خديجه(عليها السلام)جاى گرفت. سرانجام او راز دل خويش را با خواهرش "هاله" بيان كرد، خديجه(عليها السلام) خود را منتظر سخنان تندى كرده بود. مثلاً خواهرش به او بگويد: "مگر ديوانه اى كه عاشق مردى فقير شده اى؟". هاله به خوبى حرف خديجه(عليها السلام)را فهميد و در حقّ او مادرى كرد، هاله خواهر بزرگ خديجه(عليها السلام) بود، مادر آن ها از دنيا رفته بود.
    هاله اين مطلب را به گوش محمّد(صلى الله عليه وآله) رساند و محمّد(صلى الله عليه وآله)تصميم گرفت با خديجه(عليها السلام)ازدواج كند و اين مطلب را به عمويش (ابوطالب) گفت. آرى محمّد(صلى الله عليه وآله) مى دانست هيچ كس به پاكدامنى و نجابت خديجه(عليها السلام) نمى رسد، خديجه(عليها السلام)از نسل ابراهيم(عليه السلام) بود، خديجه(عليها السلام)دختر عموىِ محمّد(صلى الله عليه وآله) بود، خيلى ها آرزو داشتند جاى محمّد(صلى الله عليه وآله) باشند، زيباترين و ثروتمندترين بانوى عرب شيفته او شده بود.
    مراسم خواستگارى انجام گرفت و سپس خديجه(عليها السلام) به عقد محمّد(صلى الله عليه وآله)درآمد، مجلس جشنى برگزار شد. خبر به گوش ابوسفيان رسيد، او يكى از خواستگاران خديجه(عليها السلام) بود و از شنيدن اين خبر بسيار ناراحت شد.[67]
    بعد از مراسم جشن، ابوطالب از جا برمى خيزد تا به خانه خود برود، محمّد(صلى الله عليه وآله) نيز مى خواهد همراه او برود، رسم است كه بايد داماد خانه اى تهيّه كند و بعد از آن عروس را به خانه خود ببرد; امّا محمّد(صلى الله عليه وآله) كه خانه اى ندارد، او از كودكى در خانه عمويش بوده است. بايد به او فرصت داد تا خانه اى تهيّه كند و همسر خود را با مراسمى به خانه خود ببرد.
    محمّد(صلى الله عليه وآله) براى خداحافظى نزد خديجه(عليها السلام) رفت و خديجه(عليها السلام)به او گفت:
    ــ آقاى من ! كجا مى روى؟
    ــ به خانه عمويم، ابوطالب.
    ــ مگر نمى دانى كه خانه من، خانه توست و من كنيز تو هستم؟ [68]
    اين چنين بود كه محمّد(صلى الله عليه وآله) كنار خديجه(عليها السلام) ماند و زندگى پر خير و بركت آن ها آغاز شد.
    پانزده سال از زندگى مشترك آنان گذشت و محمّد(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى رسيد، خديجه(عليها السلام)اوّلين زنى بود كه به محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان آورد، على(عليه السلام)اوّلين مرد مسلمان و خديجه(عليها السلام) اوّلين زن مسلمان بود. خديجه(عليها السلام)همه ثروت خويش را به پيامبر تقديم كرد تا در راه اسلام آن را هزينه كند. (رشد اسلام مديون دو چيز است: ثروت خديجه(عليها السلام)، شجاعت على(عليه السلام)).
    اگر ثروت خديجه(عليها السلام) نبود، هرگز محمّد(صلى الله عليه وآله) در راه تبليغ اسلام، اين گونه موفّق نمى شد.
    آرى، اين خدا بود كه عشق محمّد(صلى الله عليه وآله) را در قلب خديجه(عليها السلام)قرار داد و اين گونه او را با ثروت خديجه(عليها السلام) بى نياز نمود. براى همين است كه خدا در آيه 8 به محمّد(صلى الله عليه وآله) چنين مى گويد: "آيا من تو را كه فقير بودى، بى نياز نكردم؟".

    * * *


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹۰: از كتاب تفسير باران، جلد چهاردهم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن