کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سى

      فصل سى


    خدا مرا براى زندگى جاويد در ديار آخرت آفريده و از من خواسته است تا در اين سفر گام بردارم و براى رسيدن به بهشت تلاش كنم; امّا افسوس كه در دنيا دچار غفلت مى شوم و نمى دانم چه چيزى را از دست مى دهم!
    وقتى مؤمنان در بهشت جاى مى گيرند، هر روز خداوند به آنان هفتاد بار نظر رحمت مى كند و با آنان سخن مى گويد و نعمت هايى را كه پيش از اين به آنان داده است، هفتاد برابر مى كند.[56]
    اگر من قدرى فكر كنم متوجّه مى شوم كه خدا چه پادشاهى بزرگى براى مؤمنان در بهشت قرار داده است. براستى چرا من به اين همه نعمت بى توجّهى مى كنم. مشكل از كجاست؟ آيا من خواستار نعمت زيادتر نيستم؟ من كه در اين دنيا همواره تلاش مى كنم سود بيشتر به دست آورم، خود را به سختى مى اندازم تا نعمت بهتر را به دست آورم، در جستوجوى غذاى بهتر، منزل بهتر هستم، حاضر هستم سختى و رنج بكشم تا به نعمت برتر برسم، با اين كه مى دانم همه نعمت هاى دنيايى، فناپذير است و دير يا زود بايد از آن جدا شوم، چرا براى رسيدن به دنيا بى قرار مى شوم; امّا براى به دست آوردن رضايت خدا و رفتن به بهشت، تلاش نمى كنم؟
    وقتى مى فهمم جنسى در بازار گران شده است، با خود فكر مى كنم كه چرا آن جنس را نخريدم تا امروز بفروشم و سود به دست آورم. من اين حسرت را با جان و دل چشيده ام، پول داشتم و مى توانستم آن جنس را بخرم; امّا چرا نخريدم. اين سخن من با خودم است، من مشتاق سود هستم; امّا چگونه است كه به فكر تجارت آخرت نيستم؟! چرا عمر خود را صرف دنيايى مى كنم كه نابودشدنى است؟ چرا به بهشت و نعمت هاى آن فكر نمى كنم كه هر روز، سود اهل ايمان هفتاد برابر مى شود؟ چرا براى از دست دادن چيزى كه هر روز هفتاد برابر سود دارد، غصّه نمى خورم؟ چرا براى اين سود، اندوهناك نمى شوم و حسرت آن را به دل نمى گيرم؟
    علّت اين حال من، اين است كه من بيشتر به دنيا باور دارم تا به آخرت. دنيا در چشم من بزرگ شده است، اين يك قانون است: هركس دنيا براى او مهم تر از آخرت شود، اندوهى در قلبش جاى مى گيرد كه هرگز از او جدا نمى شود و به فقرى مبتلا مى شود كه هيچ گاه به بى نيازى نمى رسد.[57]
    چه فقرى بالاتر از اينكه ايمان به آخرت در وجود انسان، كم و دنيا در چشمش بزرگ شود; چنين كسى به دنبال دنيا مى دود تا ثروت بيشتر جمع كند و غفلت او را فرامى گيرد و ناگهان چشم خود را باز مى كند و عزرائيل را در مقابل خود مى بيند، او بايد با دست خالى از اين دنيا برود و آن وقت است كه حسرتى جانكاه وجودش را فرامى گيرد. او غير از يك كفن نمى تواند با خود ببرد، او مى فهمد كه در بازار دنيا، ضرر بزرگى كرده است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۰: از كتاب پنجره سوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن