کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست وچهار

      فصل بيست وچهار


    بايد لحظه اى فكر كنم و ببينم چه چيزى بر دل من فرمان مى راند و بر آن رياست مى كند، دوستى خدا يا دوستى دنيا؟
    اين يك قانون است: "در يك دل، دو محبّت جاى نگيرد." اگر دوستى خدا در دلم جاى گرفته است، همه كارهاى من رنگ خدايى دارد. خواب من، خوراك من، راه رفتن من، همه براى خدا مى شود. شايد لحظاتى غافل شوم و راه دنيا بپويم، امّا چون عشق خدا بر دل من فرماندهى مى كند و محور دل من، عشق خداست، به سوى آن بازمى گردم و از خواب غفلت بيدار مى شوم.
    اگر عشق دنيا بر دلم فرمان براند، كارهاى من براى دنيا مى شود، محور تلاش ها و كوشش ها، دنيا مى شود، هر جا سودى مادى ببينم به سوى آن مى روم. دنيا، پايه زندگى من مى شود، نماز مى خوانم و عبادت مى كنم; امّا چون دنيا، محور قلب من است، با شتاب به سوى دنياطلبى بازمى گردم.
    وقتى دنيا بر دل من، فرماندهى مى كند، من از قلمرو دنيا خارج نمى شوم، اين همان دنياطلبى است كه ريشه همه بدى ها و زشتى ها مى باشد.
    عشق به دنيا، چشم دل مرا كور مى كند، من همه چيز را از زاويه دنياطلبى مى بينم، حتّى كارهاى شايسته را از چشم انداز سودهاى شخصى برمى گزينم، نماز و روزه و عبادت من رنگ دنياطلبى مى گيرد. در هر كار ابتدا فكر مى كنم كه آيا بازدهى دنيايى دارد يا نه؟ اندكى ثروت يا رياست مرا به حركت وامى دارد، چيزهايى كه فقط تا لحظه مرگ با من هستند و بعد مرا تنها مى گذارند.

    * * *


    رفيقى داشتم كه مى گفت: من مقدار كمى از ثروت دنيا را جمع كنم و سپس از دنيا رو برمى گردانم، مقدار كمى مقام و شهرت پيدا كنم، بعد از آن به سوى محبّت خدا مى روم; امّا او هرگز به اين مسير بازنگشت; زيرا هر چقدر مال و مقام دنيا به دست آورد، عطشش بيشتر شد. راست گفته اند: دنيا همچون آب درياست، هرچه از آن بنوشى، تشنه تر مى شوى.[43]
    درياى دنيا عميق است و گروه زيادى در آن غرق شدند. اين دريا، كشتى هاى عمر را به باد فنا داده است، آب محبّت اين دريا، شور و تلخ است و چشم ها را كور و گوش ها را كر مى كند.
    عشق دنيا، سرآمد همه گناهان است. عشق دنيا، نماز را بى روح، روزه را بى معنويّت و همه عبادت ها را از ياد خدا خالى مى كند، وقتى عشق دنيا، همه دل مرا فرا بگيرد، ديگر جايى براى لذّت عبادت باقى نمى ماند.
    اگر معصيت و گناه براى من چيز آسانى شده، به اين علّت است كه دلم به عشق دنيا گرفتار شده و باور من را به قيامت و عذاب كمرنگ كرده است. اگر مى خواهم از گناه فاصله بگيرم، بايد مرگ را زياد ياد كنم تا ريشه محبّت دنيا در دلم بسوزد. دلى كه عشق دنيا را دارد هرگز نمى تواند به كمال معنوى برسد.

    * * *


    وقتى تاريخ را مى خوانم مى بينم كسانى كه با على(عليه السلام) درافتادند، اهل نماز و روزه بودند، نام عبدالرحمن بن عوف را بارها شنيده ام.
    او يار پيامبر بود، هشتمين كسى بود كه مسلمان شد، زمانى كه بت پرستان مسلمانان را شكنجه و آزار مى دادند او راه اسلام را انتخاب كرد و همه سختى ها را به جان خريد، او براى حفظ دين خود همراه گروهى از مسلمانان از شهر خود به حبشه هجرت كرد و از وطن خود دور شد، امّا وقتى پيامبر از دنيا رفت، خليفه اوّل و خليفه دوم به حكومت رسيدند و كم كم شهرهاى بزرگى از ايران و روم فتح شد و دنيا به مسلمانان رو كرد، عبدالرحمن بن عوف روزبه روز، محبّت دنيا در دلش زياد شد، وقتى خليفه دوم از دنيا رفت، كار انتخاب خليفه به دست شوراى شش نفره افتاد، نتيجه اين شورا به اينجا رسيد كه عبدالرحمن بن عوف چه كسى را انتخاب مى كند، او بايد از بين على(عليه السلام)و عثمان يكى را انتخاب مى كرد.
    او به خوبى مى دانست اگر زمام خلافت را به دست على(عليه السلام) بسپارد، خوشبختى دنيا و آخرت مسلمانان تأمين مى گردد و اگر عثمان خليفه شود، درهاى فتنه براى هميشه بر روى مردم گشوده خواهد شد، او اين مطلب را به خوبى مى دانست، عشق به دنيا كار خودش را كرد و او عثمان را انتخاب كرد و على(عليه السلام) را از خلافت دور نمود. او مى دانست با آمدن على(عليه السلام)دنياى او به خطر مى افتد. دوستى دنيا، محور قلب او شده بود و در آن لحظه حساس تاريخى، انتخابى كرد تا دنياى او حفظ شود و اين گونه درهاى فتنه را به روى مسلمانان باز كرد.

    * * *


    عشق به دنيا، ريشه همه بدى ها و عشق به خدا، ريشه همه خوبى ها است.
    موسى(عليه السلام) براى فرعون معجزه آورد و عصاى خود را در مقابل او بر زمين زد و آن عصا به امر خدا به اژدهايى بزرگ تبديل شد، فرعون دستور داد جادوگران را جمع كنند تا آنان با سحر و جادو موسى(عليه السلام) را شكست بدهند.
    جادوگران جمع شدند و هرچه از سحر و جادو مى دانستند به ميدان آوردند، اينجا بود كه موسى(عليه السلام) عصاى خود را بر زمين زد، آنان فهميدند كه اين يك معجزه است و موسى(عليه السلام) بر حق است، براى همين همه به سجده افتادند و گفتند: "ما به خداى جهانيان ايمان آورديم." فرعون وقتى ديد جادوگران به موسى(عليه السلام)ايمان آوردند، بسيار ناراحت شد، پس به آنان گفت: "به زودى عاقبت كار خود را خواهيد دانست. من دست و پاى شما را، يكى از راست و يكى از چپ، قطع مى كنم و شما را به دار مى آويزم."
    فرعون از شكنجه اى سخت سخن گفت، امّا آنان در پاسخ گفتند: "اى فرعون! هرچه از دستت برمى آيد انجام بده، تو تنها در اين دنيا مى توانى كارى انجام بدهى; ولى ما در آخرت پيروزيم و تو گرفتار."
    آنان در راه ايمان به خدا ايستادگى نمودند و فرعون تهديد خود را عملى ساخت. او فرمان داد تا دست راست و پاى چپ آنان را قطع كنند، سپس آنان را بر درختان خرما ببندند. آنان ساعت ها بالاى آن درختان زير آفتاب بودند، مردم به آنان سنگ مى زدند، تشنگى بيداد مى كرد، آنان همه اين سختى ها را تحمّل كردند، اين سختى ها تا غروب آفتاب، طول كشيد و آنان شهيد شدند.[44]
    براستى آنان اين شجاعت را از كجا آوردند؟ جز از عشق به خدا؟ جز از باور راستين به قيامت؟
    عشق به خدا و ايمان به آخرت، به انسان، كمال و عزّت و پاكى مى دهد و او را بر همه ضعف ها و ناتوانى ها چيره مى كند. اگر حقيقت دنيا براى من آشكار مى شد، ديگر از آن انتظار قرار و آرامش نداشتم، خوشا به حال كسى كه دنيا را شناخت و به آن دل نبست!

    * * *


    على(عليه السلام) تمام عمر براى خدا كار مى كرد و قلب او از عشق به دنيا خالى بود، او از همان زمان كه خود را شناخت جانش را در راه اسلام به خطر انداخت، بارها تا مرز شهادت پيش رفته بود و در دوران غربت اسلام و تنهايى پيامبر از دين خدا دفاع كرده بود، در زمانى كه پيامبر زنده بود، او در صف اوّل جنگ ها شمشير مى زد و وقتى پيامبر از دنيا رفت، حق او را غصب كردند و بيستوپنج سال خانه نشين شد، او در طول عمر خود، بيشترين سختى ها و رنج ها را تحمّل كرد.
    براستى اگر او دنياطلب بود و حكومت را براى دنيا مى خواست، بدبخت ترين مردم روزگار بود، او در برابر اين همه سختى ها چه چيزى به دست آورد؟ در پنج سال حكومت هم چقدر مردم كوفه او را غصّه دادند و غربت او را رقم زدند.
    وقتى ابن ملجم شمشير بر سر او زد، فرياد برآورد. "به خداى كعبه قسم كه رستگار شدم."
    اگر زندگى او را با نگاه دنيايى بررسى كنيم، چيزى جز درد و رنج نمى بينيم، اگر بهاى فداكارى هاى او، دنيا بود، او كه محروم ترين افراد از بهره هاى دنيايى بود. چرا او خود را رستگار مى داند و خود را بهترين بهرهور از دنيا به شمار مى آورد؟
    على(عليه السلام) مى خواهد به همه تاريخ اين معنا را برساند كه او به اين دنيا دل نبست و در همه حال براى خدا كار كرد، وقتى هم زمان ديدار خدا فرارسيد، خدا مزد و پاداش او را تمام و كمال داد و در برابر همه آن رنج ها و سختى ها، خدا او را در بهشت جاويدان خود جاى داد.
    اگر من خود را شيعه او مى دانم، بايد از او پيروى كنم و دل از دنيا بركنم. خدا براى كسانى كه از دنيا گذشتند و به عشق او رو آوردند، نعمت هايى را كه هيچ گوشى نشنيده و هيچ چشمى نديده، آماده كرده است; نعمت هايى كه در خيال بشر هم نمى گنجد، چرا من آن نعمت ها را رها كنم و به دنيايى كه همچون خيال و توهّم است، دل خوش كنم؟

    * * *


    عشق به دنيا يك بيمارى است، هركس از اين بيمارى نجات پيدا كند به سعادت نزديك شده است. بيمارى عشق به دنيا، درمان شدنى است به شرط آنكه راه اين درمان را بدانم.
    ياد مرگ و باور به آن، بهترين راه درمان اين بيمارى است، من مى دانم روزى مى ميرم; امّا اين دانستن به باور تبديل نشده است، بايد اين باور را در خود به وجود آورم كه دير يا زود، مرگ به سراغم مى آيد و من از همه دنياى خود جدا مى شوم. هرچند مرگ، دوستان، نزديكان و آشنايان خود را با چشم مى بينم، باور ندارم كه روزى هم نوبت من فرامى رسد. اگر هميشه مرگ را به ياد داشته باشم، حرص زندگى در دنيا در من مى شكند، هوس ها مى سوزد و اين عشق فراموش مى شود.
    چرا بايد براى اين چند روزه دنيا، زندگى دائمى و ابدى خود را تباه كنم؟
    اين همه جنب و جوش براى چند روز دنياست؟ ديگر وقت آن است كه از خواب غفلت بيدار شوم...
    علّت تمام غفلت ها، غفلت از مرگ است. راه نجات من در اين است كه همواره به ياد مرگ باشم كه اين كليد سعادت دنيا و آخرت است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۴: از كتاب پنجره سوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن