قلم را بالاى اين صفحه قرار مى دهم تا نيم دايره اى بكشم، از بالاى صفحه به سمت پايين صفحه مى آيم و نيم دايره اى مى كشم. قلم صد و هشتاد درجه به پايين آمده است.
اكنون اگر بخواهم دايره را كامل كنم بايد قلم را به سمت بالا آورم و نيم دايره اى ديگر بكشم و به نقطه اى برسم كه آغاز قلم آنجا بوده است، اكنون يك دايره كشيده ام، قلم 360 درجه حركت كرده و به نقطه آغاز رسيده است. قلم از بالا "هبوط" كرد و سپس به سوى بالا، "عروج" نمود.
روح من در ملكوت بود، در بالاترين و بهترين جا. از آنجا هبوط كردم و به اين پست ترين جا آمدم، اكنون بايد تلاش كنم و راه عروج را در پيش گيرم، اگر به خداى يگانه ايمان آورم و عمل صالح انجام دهم، بار ديگر به نقطه آغاز برمى گردم، عروج من از خاك به بهشت است، بهشتى كه ملكوت است و خدا آن را براى بندگان خويش، مهيّا كرده است.
* * *
اگر فقط دنيا، هدف باشد، آمدن براى چه، رفتن چرا؟ در برهوت دنيا، غرق شدن و سپس نابود شدن و از ياد رفتن، چقدر غمگين است.
"اين آمدن و اين رفتنم، از بهر چه بود؟"
اين سرود غم بشر است; امّا قرآن فرياد برمى آورد: كافران در اين دنيا خيال مى كنند بيهوده آفريده شده اند و خدا از خلقت آنان هيچ هدفى نداشته است، آنان به روز قيامت ايمان ندارند; امّا اين خيال باطلى است، خدا انسان و جهان را هدفمند آفريد و در آن بيهودگى و نابسامانى وجود ندارد.
[13] خدا هرگز كار بيهوده نمى كند. او اين جهان را براى انسان آفريد و انسان را هم براى خود. انسان چند روزى در اينجا مهمان است، او آمده است تا كمال يابد و به ملكوت بازگردد.
چشم انسان در اين دنيا از ديدن غيب محروم است، او نمى داند منزگاه معشوق كجاست; امّا آن قدر هست كه صدايى به گوش مى رسد، صدايى از عمق وجود انسان، از فطرت پاكش كه او را به سوى خدا فرامى خواند.