کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نوزده

      فصل نوزده


    ارزش من چقدر است؟ فرشتگان مرا چگونه مى بينند؟ من چقدر نزد آنان، قيمت دارم؟ كاش راهى بود تا خودم را بهتر مى شناختم و ارزش خويش را مى دانستم.
    اين سؤال را از استادى پرسيدم، او در پاسخ گفت: اگر همين الان فرشته اى نزد تو بيايد و بگويد: "يك حاجت تو برآورده مى شود، آن حاجت خود را بگو"، تو در پاسخ به او چه مى گويى؟ فرض اين است كه فقط يك خواسته تو برآورده مى شود، براستى تو از آن فرشته چه مى خواهى؟ هرچه پاسخ بدهى، همان ارزش تو را مشخّص مى كند.
    وقتى اين سخن استاد را شنيدم، به فكر فرورفتم، براستى آن خواسته من چيست؟ وقتى كودك بودم خواسته من يك توپ بود و در نوجوانى دوچرخه مى خواستم، بزرگ تر شدم خانه و ماشين و زن و زندگى. اكنون چه مى خواهم؟ پست و مقام و شهرت.
    اگر به آنجا برسم كه در جواب آن فرشته، بندگى خدا و رضايت او را بخواهم، سعادت ابدى را از آن خود كرده ام.

    * * *


    بنده اى حقير و گنهكارم; ولى وقتى محبّت خدا و رضايت او آرزوى من باشد، به همان اندازه ارزش پيدا مى كنم، وقتى من گران بهاترين چيز هستى را مى خواهم، گران بهاترين مى شوم، وقتى من خدا را مى خواهم، ارزش من بالاتر از همه چيزهاى اين دنياى فانى است.
    وقتى دست به دعا برمى دارم و با خداى خويش راز و نياز مى كنم، چه بسا شيطان وسوسه ام مى كند كه اى بى مقدار! تو با چه سرمايه اى به در خانه خدا آمده اى؟ شيطان وقتى مى داند كه من گران ترين گوهر را مى خواهم، حسادت مى كند و بر من نهيب مى زند: "آيا خجالت نمى كشى با دست خالى آمده اى؟!"
    در جواب چه بگويم؟ بايد قدرى فكر كنم...

    * * *


    خدا چيزى را از من مى خرد كه خودش آن را ندارد. خدا همه خوبى ها را دارد، او بى نياز است، من هرچه بخواهم به در خانه اش ببرم، او بهترينش را دارد، پس من بايد چيزى را در دست بگيرم و به در خانه اش ببرم كه او ندارد.
    براستى خدا چه چيزى ندارد؟
    خدا، فقر ندارد، بيچارگى ندارد، نياز ندارد. من اين فقر، بيچارگى و نياز خود را به درگاه او مى برم، دست خود را به سوى آسمان مى گيرم و اين ها را به درگاهش عرضه مى كنم، اين ها سرمايه من است.
    او خالق است و من آفريده او. او روزى دهنده است و من روزى خوار او. او عطاكننده است و من گداى درگاهش. او قوى است و من ضعيف. او بى نياز است و من فقير... .

    * * *


    ديگر وقت آن است به وسوسه شيطان پاسخ بدهم:
    اى شيطان! من فقر و بيچارگى و نيازم را به درگاه خدا مى آورم و خريدار بهترين گوهر هستى شده ام، من رضايت و بندگى او را مى خواهم. من چيزى را به درگاه او آورده ام كه او آن را ندارد و آن را از من مى خرد.
    اى شيطان! تو سال ها نماز خواندى; امّا چون در وجود تو، غرور و تكبّر جاى داشت از درگاه خدا رانده شدى، تو نماز مى خواندى امّا نماز تو، نياز نبود، تو فقر و نيازت را به خدا فراموش كردى، به خودت تكيه كردى و در مقابل فرمان خدا ايستادى، خدا از تو خواست بر آدم سجده كنى و تو تكبّر كردى; امّا من وقتى مى خواهم به درگاه خدا بروم به اعمال خوبم تكيه نمى كنم، مى دانم كه همه اين اعمال خوبم هم از توفيق خدا بوده است. من فقر و بيچارگى خود را عرضه مى كنم و از خدا مى خواهم لطفش را بر من نازل كند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۹: از كتاب پنجره سوم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن