کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سى ويك

      فصل سى ويك


    مناسب مى بينم تا در اينجا درباره "اعتبار خواب" سخن بگويم و اين موضوع را بررسى كنم، پس چهار نكته مى نويسم:

    * نكته اوّل
    خدا در قرآن در سوره يوسف، ماجراى خواب حضرت يوسف(عليه السلام) را بيان مى كند و خواب او را تأييد مى نمايد زيرا خواب او "رؤياى صادقه" بود، اين نشان مى دهد كه "رؤياى صادقه" جزئى از حقيقت است و نمى شود آن را انكار كرد.
    خواب را به مى توان سه نوع تقسيم كرد:
    * نوع اوّل: خوابى كه روشن و واضح است و نياز به تعبير ندارد، مانند كسى كه در خواب مى بيند به او مى گويند تو شفا گرفته اى. او بيدار مى شود و مى بنيد شفا گرفته است. اين خواب، نياز به تعبير ندارد، واضح و روشن است.
    * نوع دوم: خوابى كه نياز به تعيبر دارد، مثلاً كسى در خواب مى بيند كه اذان مى گويد، تعبير آن اين مى شود كه به سفر مكّه خواهد رفت و خانه خدا را زيارت خواهد كرد. اين نوع خواب ها را بايد افرادى كه در تعبير خواب، آگاهى دارند تعبير كنند.
    * نوع سوم: خوابى كه "اَضغاث اَحلام" است، يعنى "خواب پريشان". اين خواب ها اساسى ندارد، گاهى شيطانى است و گاهى زاييده افكار شخص. به اين خواب ها نبايد توجّه كرد (مثل خواب كسانى كه بيمارى روانى دارند يا شام، غذاى سنگين مى خورند و سر شب، خواب مى بينند).
    بيشتر خواب هايى كه ترس و وحشت به دل مؤمن مى اندازد، خواب شيطانى است، شيطان اين گونه مؤمن را اذيّت و آزار مى كند، در اين هنگام، انسان بايد شيطان را لعنت كند و صدقه اى كنار گذارد و ديگر نگرانى به خود راه ندهد.

    * نكته دوم
    در اينجا حديثى از پيامبر را نقل مى كنم، آن حضرت فرمود: "خواب، يك جزء از هفتاد جزء پيامبرى است"، امام صادق(عليه السلام)نيز فرموده است: "خواب مؤمن در آخرالزمان، يك جزء از هفتاد جزء پيامبرى است".[4]
    اين حديثِ امام صادق(عليه السلام) در كتاب "اصول كافى" نقل شده است، اصول كافى، كتابى است كه همه علماى شيعه به آن اطمينان زيادى دارند و آن را معتبرترين كتاب شيعه مى دانند.
    اكنون اين سؤال را مى پرسم: آيا ما مى توانيم خوابى را كه "رؤياى صادقه" است، انكار كنيم؟ براى مثال، در اين كتاب (در ماجراى شماره 13) خواب علاّمه فيروزآبادى را نقل كردم، او مجتهدى بزرگ و عالمى وارسته بوده است، اگر خواب او را رؤياى صادقه ندانم، پس كدام خواب، طبق حديث پيامبر و امام صادق(عليه السلام)، يك جزء از هفتاد جزء نبوّت است؟ اگر خواب او را هم قبول نكنم، بايد آن احاديث را انكار كنم و هرگز چنين كارى پسنديده نيست.

    * نكته سوم
    همه شنيده ايم كه مى گويند: "خواب، حجّت نيست"، به راستى منظور از اين سخن چيست؟
    ما به عنوان يك مسلمان شيعه، براى انجام هر كارى در زندگى خود بايد دليلى از قرآن يا حديث اهل بيت(عليهم السلام) داشته باشيم. فقه، همان دستور زندگى ماست. فقه، مجموعه بايدها و نبايدها است.
    يك فقيه براى اين كه حكم خدا را در يك مسأله به دست بياورد به قرآن و حديث مراجعه مى كند، قرآن و حديث، "حجّت" است و در روز قيامت مى توان آن را در پيشگاه خدا عرضه داشت.
    ما نماز صبح را دو ركعت مى خوانيم، اين چيزى است كه در حديث آمده است، حديث حجّت است، پس ما به آن عمل مى كنيم. هيچ كس نمى تواند با خواهرزن خود ازدواج كند چرا كه اين عمل در قرآن، نهى شده است و ما بايد به آن عمل كنيم.
    به اين ماجرا دقّت كنيد: علاّمه حلّى از علماى بزرگ شيعه در قرن هشتم هجرى است. او روزى در مسجد نشسته بود و براى شاگردانش درس مى گفت، ناگهان شخص ديوانه اى وارد مسجد شد، علاّمه حلّى دستور داد تا آن ديوانه را از مسجد بيرون كنند، زيرا در حديث آمده است كه شخص ديوانه نبايد وارد مسجد بشود، چون ممكن است به مسجد كه خانه خداست، بى احترامى كند.
    شب علاّمه حلّى در خواب ديد كه كسى به او مى گويد: "چرا آن ديوانه را از مسجد بيرون كردى؟". فردا دوباره هنگام درس، همان ديوانه وارد مسجد شد و علاّمه دستور داد او را بيرون كردند. شب دوم و سوم نيز علاّمه همان خواب را ديد، ولى باز هم آن ديوانه را از مسجد بيرون كرد.
    شب چهارم شد، علاّمه در خواب دوباره آن شخص را ديد كه به او مى گويد: "چرا به حرفم گوش نمى كنى؟ من چند بار از تو خواستم آن ديوانه را بيرون نكنى". علاّمه پاسخ مى دهد: "اگر هزار بار هم مرا از اين كار نهى كنى، من آن ديوانه را از مسجد بيرون مى كنم".
    اين ماجرا چه پيامى براى ما دارد؟ علاّمه حلّى، فقيه و مجتهد بود، مى دانست كه حكم خدا چيست، وارد شدن ديوانه به مسجد مكروه است، اين را اهل بيت(عليهم السلام)در سخنان خود بيان كرده اند، اين دستور فقه شيعه است، هيچ خوابى نمى تواند در مقابل اين دستور فقهى، ايستادگى كند.
    "خواب، حجّت نيست"، يعنى اين كه وقتى من خوابى مى بينم بايد بعد از آن فكر كنم، اگر آن خواب مخالف فقه و دستورات دين است، نبايد به آن عمل كنم، اگر كسى در خواب مى بيند كه نماز صبح را بايد سه ركعت بخواند، يا خواب مى بيند كه مى تواند با خواهرزن خويش، ازدواج كند. اينجاست كه چنين خوابى، حجّت نيست. در واقع، هرگز خواب نمى تواند دليلى بر انجام كارى بشود كه در فقه و شرع اسلام، آن كار تأييد نشده است. كلمه "حجّت" معناى واضحى دارد، يعنى من نمى توانم كارى را كه در فقه، دليلى ندارد با اعتماد به يك خواب انجام بدهم، (همين طور كارى را كه در فقه، گناه است نمى توانم به خاطر يك خواب انجام بدهم).
    اكنون كه مطلب واضح شد چنين مى گويم:
    در ماجراى شماره 23 آن خانم الجزايرى كه نازا بود، در خواب حضرت فاطمه(عليها السلام) را مى بيند كه به او مى گويد: "امروز تو را از هر غم و غصّه اى نجات مى دهم"، و او از غصّه ها نجات پيدا مى كند و بعد از مدّتى بچّه او به دنيا مى آيد، به راستى در اين خواب، چه حكم شرعى بيان شده است كه من بخواهم بگويم آن خواب، حجّت نيست؟ اصلاً در اين خواب، امر به كارى نشده است، كلمه "حجّت" براى وقتى است كه يك خواب، آن خانم را به انجام كارى فرمان داده باشد.
    اگر با دقّت در ماجراهاى اين كتاب، دقّت كنيد متوجّه مى شويد كه بيشتر آنها، اين گونه است، شخصى بيمار بوده است و در خواب به او گفته مى شود تو شفا مى گيرى، شخص ديگرى گرفتارى داشته است و در خواب به او راه حلّ مشكلش را مى گويند.
    به اصطلاح علمى اين خواب ها "تخصّصاً" از موضوع "حجيّت" خارج است، چرا كه اصلا نمى خواهد امر يا نهى را بيان كند. براى روشن شدن اين اصطلاح مثالى مى زنم: فرض كنيد من درباره زمستان سخن مى گويم و شما به من بگويد: "تابستان گرم است"، شما غافل شده ايد كه موضوع سخن درباره زمستان است و ربطى به تابستان ندارد، وقتى من درباره سردى زمستان سخن بگويم و شما درباره گرمى تابستان سخن بگوييد، من به شما مى گويم: "موضوع تابستان، تخصّصاً از موضوع سخن من خارج است".
    بله، در ماجراى 15 به آن منبرى كه در بيمارستان لندن بود گفته مى شود بايد در حسينيّه آل ياسين در كويت منبر بروى تا شفا بگيرى. اين خواب، دو دستور دارد كه بايد آن را بررسى كرد، اول: "رفتن به حسينيّه" اين كارى بسيار پسنديده است، همه علماى شيعه اتّفاق نظر دارند كه حضور در مجالس روضه امام حسين(عليه السلام) ثواب زيادى دارد، حضور در حسينيّه هم ثواب دارد، امّا امر دوم: "منبر رفتن"، اگر كسى كه سواد دينى ندارد اين خواب را مى ديد، نبايد به آن خواب عمل مى كرد زيرا او شايستگى منبر رفتن را ندارد، امّا اين خواب را كسى مى بيند كه سال هاى سال در حوزه علميّه درس خوانده است و مردم او را براى منبر رفتن به آن حسينيّه دعوت كرده اند. منبر رفتن كسى مانند او، كار بسيار پسنديده اى است، اين وظيفه عالم است كه علم خود را نشر بدهد.
    سخن را كوتاه كنم: بحث خواب، بحث دقيق و بسيار حسّاسى است، متأسفانه عدّه اى به بهانه اى اين كه خواب حجّت نيست، سخن از هر خوابى را درست نمى دانند، گروه ديگرى هم به هر خوابى اعتماد مى كنند و دقّت نمى كنند اين خواب را چه كسى بيان كرده است، خيلى مهم است كه ما اطمينان به راستگويى آن شخصى كه خواب را نقل مى كند داشته باشيم، خواب بايد "شواهد صدق و راستى" را داشته باشد و در اين زمينه بايد سخت گيرى كرد.
    وقتى مى خواستم اين كتاب را بنويسم نزديك به 150 ماجرا را بررسى كردم ولى فقط 30 ماجرا را در اين كتاب نقل كردم و در اين امر، بسيار سخت گيرى كردم، اگر دقّت كنيد مى بينيد كه بيشتر خواب هاى اين كتاب را اهل علم ديده اند، اهل علم تا به خوابى كه ديده اند يقين نداشته باشند، آن را نقل نمى كنند.

    * نكته چهارم
    عدّه اى از افراد، خواب را بهانه اى مى كنند تا براى خود، فضيلت تراشى كنند، اين آفت بزرگى است و مى تواند خطراتى را در جامعه به بار آورد، ما بايد نسبت به اين آفت، هشيار باشيم و از آن غافل نمانيم.
    بسيارى از افرادى كه من ماجراى آنان را در اين كتاب ذكر كرده ام، اعتراف داشته اند كه از خود چيزى ندارند، آنان فقير درگاه اهل بيت(عليهم السلام) بوده اند و ادّعايى هم نداشته اند، اگر ماجراى خود را نقل كرده اند خواسته اند تا جلوه هايى از مهربانى ها حضرت فاطمه(عليها السلام) را براى جامعه بازگو كنند، آنان مى خواستند مردم بدانند توسّل به آن حضرت، چقدر مى تواند رهگشا باشد.
    در زمانى كه وهابيّت تلاش فراوان مى كند تا جوانان ما را از فرهنگ توسّل دور كند نقل اين ماجراها مى تواند مقدارى از تلاش هاى وهّابيّت را بى اثر كند، با انصاف باشيم، به بهانه اين كه عدّه اى ممكن است براى خود فضليت تراشى كنند، از اين حقايق چشم پوشى نكنيم! جوانان ما بايد بدانند پشت پرده خبرهايى است... .
    من وقتى اين كتاب را مى نوشتم به اين نكته چهارم خيلى فكر كردم، سرانجام راه حلّى به ذهنم رسيد، تصميم گرفتم در بيشتر ماجراها، اسم افراد را ذكر نكنم (البتّه در چند ماجرا كه آن اشخاص از دنيا رفته بودند، اسم آنها را ذكر كردم). مى خواستم توجّه شما به كرامت هاى حضرت فاطمه(عليها السلام) باشد (نه اين كه فلان شخص در ذهن شما بزرگ جلوه كند).
    همه اين افراد محترم هستند، ولى من با نهايت احترام، آنها را گمنام گذاشته ام، ولى يقين داشته باشيد كه آن افراد گمنام، مورد اعتمادند.
    در اينجا مثالى مى زنم: فصل بهار، باران مى بارد، در مناطق كوهستانى، همه جا سرسبز مى شود، اين سرسبزى از باران است، اگر من از سرسبزى كوهستان سخن مى گويم، در واقع از لطف آسمان سخن گفته ام، اين فضيلت باران است و گرنه وقتى باران نبارد، كوهستان هم خشك مى شود.
    آرى، خيلى ها مورد لطف حضرت فاطمه(عليها السلام)قرار گرفته اند ولى اين فضليتى براى خود آنها نيست، آنها، يك انسان معمولى هستند و فضليتى نسبت به ديگران ندارند، در گرفتارى به حضرت فاطمه(عليها السلام)توسّل پيدا كرده اند و لطف آن حضرت، شامل حال آنها شده است.



    بانوى من! اكنون مى خواهم با تو سخن بگويم، در آسمان ها فرشتگان تو را "حنّانه" خطاب مى كنند، "حنّانه" به معناى "بسيار دلسوز و مهربان" است، فرشتگان، مهربانى هاى تو را نسبت به فرزندان و شيعيانت ديده اند و اين اسم را براى تو برگزيده اند.[5]
    اين كتاب را نوشتم تا نسل جوان با مهربانى هاىِ تو بيشتر آشنا بشوند و بدانند كه شيعه، مادر مهربانى دارد كه فرشتگان هم به مهربانى او اعتراف كرده اند.
    اكنون به ياد روزى مى افتم كه با دوستانم از مهربانى هاى تو سخن مى گفتم، آن روز ماجراى "شيخ على يزدى" را بازگو كردم، (ماجراى شماره 8)، او همان كسى بود كه به سفر مكّه رفت و گرفتار وهّابى ها شد و آنها تصميم گرفتند او را به قتل برسنانند، او به تو توسّل پيدا كرد و از تو يارى طلبيد و معجزه اى روى داد و خودش را در خانه اش در يزد ديد.
    آن روز، سعيد كه از دوستانم بود از من پرسيد: "حاج آقا! اگر واقعاً حضرت فاطمه(عليها السلام) اين قدر نزد خدا مقام دارد و مى تواند اين معجزات را انجام بدهد، پس چرا خودش بين در و ديوار قرار گرفت؟ چرا آن وقت از اين قدرت استفاده نكرد؟".
    سعيد جوان خوبى بود، ولى اين سؤال ذهنش را درگير كرده بود، من به او چنين گفتم: "سعيد! فرض كن رمضان به تيرماه افتاده است، وقت ظهر به خيابان مى روى، بچّه اى پيش تو مى آيد و آب مى طلبد، آيا به او آب مى دهى؟ معلوم است كه اين كار را مى كنى، روزه كه بر بچّه واجب نيست. تو كه خودت تشنه هستى، چطور قدرت دارى به اين بچّه آب بدهى؟ روشن است تو به خاطر دستور خدا بر تشنگى صبر مى كنى ولى به بچّه تشنه آب مى دهى".
    سعيد خيلى باهوش بود، از اين مثال من جواب را فهميد، او دانست كه من چه مى خواهم بگويم... .
    بانوى من! خدا به تو، مقام بزرگى داده است، تو اسم اعظم خدا را مى دانى، وقتى دشمنان به خانه تو هجوم آوردند، قدرت بر خيلى از كارها داشتى، ولى به خاطر خدا صبر كردى، خدا از تو خواسته بود در آن مصيبت ها صبر كنى، اكنون وقتى شخص گرفتارى به تو توسّل مى جويد از آن قدرت خود استفاده مى كنى و گرفتاران را نجات مى دهى.
    در اينجا به ياد زيارت نامه تو مى افتم، امام جواد(عليه السلام) به ما ياد داده است كه تو را اين گونه زيارت كنيم و چنين بگوييم:
    "يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً...".
    "اى آزموده شده! تو همان كسى هستى كه در امتحانى كه خدا از تو گرفت، سربلند بيرون آمدى. تو بر همه سختى ها صبر كردى".
    تو گوهر اين جهان بودى و چند روزى، مهمان اين دنيا بودى، ولى افسوس كه قدر تو را نشناختند و به تو ظلم ها روا داشتند، نام تو با مظلوميّت عجين شده است، چگونه مى توان از تو نوشت و شرح مظلوميّت تو را نگفت؟

    * * *


    لحظه اى با پاى دل به مدينه سفر مى كنم، كنار خانه تو ايستاده ام... صدايى به گوشم مى رسد، يك نفر به اين سو مى آيد، شعله آتشى در دست گرفته است، او فرياد مى زند: "اين خانه و اهل آن را در آتش بسوزانيد". او مى آيد و هيزم ها را آتش مى زند، آتش زبانه مى كشد.
    با خود مى گويم: چرا او مى خواهد اهل اين خانه را بسوزاند؟ مگر اهل اين خانه چه كرده اند كه سزايشان سوختن در آتش است؟
    صداى گريه بچّه ها از اين خانه به گوش مى رسد، چرا همه فقط نگاه مى كنند؟! چرا هيچ كس اعتراضى نمى كند؟ در اين ميان يكى جلو مى آيد، به آن مردى كه هيزم ها را آتش زد مى گويد:
    ــ اى عُمَر! داخل اين خانه، فاطمه، حسن و حسين هستند .
    ــ باشد ، هر كه مى خواهد باشد ، من اين خانه را امروز آتش مى زنم .
    مادر مظلومم! اينجا چه خبر است؟ چه شده است؟ آتش زبانه مى كشد، تو پشتِ در ايستاده اى. تو براى يارى حقّ و حقيقت قيام كرده اى، درِ خانه نيم سوخته مى شود ، عُمَر جلو مى آيد، او مى داند كه تو پشتِ در ايستاده اى.
    واى بر من! او لگد محكمى به در مى زند . تو بين در و ديوار قرار مى گيرى ، صداى ناله ات بلند مى شود . عُمَر در را فشار مى دهد ، صداى ناله تو بلندتر مى شود . ميخِ در كه از آتش داغ شده در سينه تو فرو مى رود .
    با صورت به روى زمين مى افتى، سريع از جا برمى خيزى، خاك روى صورت تو نشسته است، رو به قبر پيامبر مى كنى، صداى تو در شهر طنين انداز مى شود، تو پدر را صدا مى زنى: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با دخترت چه مى كنند ".
    به على(عليه السلام) نگاه مى كنى، او هيچ يار و ياورى ندارد، او مأمور به صبر است، خدا از او چنين خواسته است، مى خواهند على(عليه السلام) را به مسجد ببرند، از جا برمى خيزى و در چارچوبه درِ خانه مى ايستى ، با دستان خود راه را مى بندى تا آن ها نتوانند على(عليه السلام) را به مسجد ببرند .
    عُمَر به قُنفُذ اشاره اى مى كند، با اشاره او، قنفذ با غلاف شمشير به تو حمله مى كند، خود عُمَر هم با تازيانه مى زند. بازوى تو از تازيانه ها كبود مى شود ...
    عُمَر مى داند تا زمانى كه تو هستى، نمى توان على(عليه السلام) را براى بيعت برد ، براى همين لگد محكمى به تو مى زند ، صداى تو بلند مى شود، تو خدمتكار خود را صدا مى زنى: "اى فِضّه! مرا درياب! به خدا محسن مرا كشتند...".[6]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳۱: از كتاب مهر مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن